جدول جو
جدول جو

معنی بازبر - جستجوی لغت در جدول جو

بازبر
(بَ)
سنگ پازهر وتریاق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بازور
تصویر بازور
(دخترانه)
نام پرندهایی کوچک خاکستری رنگ (نگارش کردی: بازر)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بادبر
تصویر بادبر
هر دارویی که نفخ شکم را برطرف می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادبر
تصویر بادبر
لاف زن، کسی که بسیار لاف می زند و کاری از او بر نمی آید
نوعی وسیلۀ بازی چوبی به اندازۀ تخم مرغ با نوک فلزی، که با کشیدن نخی که به دور آن پیچیده شده، روی زمین دور خود می چرخد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باخبر
تصویر باخبر
آگاه، مطلع، واقف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازار
تصویر بازار
جای داد و ستد و خرید و فروش کالا، محل اجتماع و داد و ستد فروشندگان و خریداران، کوچۀ سرپوشیده که دارای چندین مغازه یا فروشگاه باشد
بازار مشترک: در علم اقتصاد جامعۀ اقتصادی به وجودآمده به وسیلۀ چند کشور به منظور تقلیل تعرفۀ گمرکی، اتخاذ سیاست مشترک در امور حمل و نقل و تقویت مؤسسات اقتصادی
بازار مکاره: بازاری که سالی یک بار برای مدت چند روز در محلی تشکیل می شود و از شهرهای مختلف یا از کشورهای دیگر اجناسی برای نمایش یا خرید و فروش به آنجا می آورند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باربر
تصویر باربر
کسی که بار بر پشت خود حمل می کند، حمال
فرهنگ فارسی عمید
(شِ / شُ فَ دَ / دِ)
مخفف بازبارنده، دوباره بارنده: سحابه مذکیه، ابر بازبار، بارنده، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
حومه شیراز، دهاتی از حومه شیراز که در میانۀ جنوب و مشرق شیراز است، همه را شیب بازارگویند برای اینکه وقتی امیر عضدالدولۀ دیلمی شهری دیگر مشتمل بر چندین بازار در خارج شیراز بساخت و ازآن روز تا کنون که اثری از آن شهر باقی نمانده دهات جانب زیر آن شهر را شیب بازار گویند، (فارسنامه)
لغت نامه دهخدا
در پهلوی واچار (در هوجستان واچار = سوق الاهواز، رجوع شود به خوزستان) در پارسی باستان آباکاری مرکب از: آبا در سانسکریت سبها، بمعنی محل اجتماع و جزو دوم مصدر کاری، بمعنی چریدن (دارمستتر، تتبعات ایرانی ج 2 ص 129، 131)، گیلکی واچار، (نیز: بازار، م) فریزندی ویرنی بازار، نطنزی واچار (1 ص 290)، سمنانی وازهار، سنگسری وزر، سرخه ای، لاسگردی و شهمیرزادی بازار، (2 ص 188)، استی بزر، (استی 114)، محل خرید و فروش کالا و خوراک و پوشاک، لغت فرانسۀ بازار از پرتقالی گرفته شده و پرتقالیان نیز از ایرانیان گرفته اند، (نداب 3: 3-4 فرامرزی) و رک: دایره المعارف فرانسه، (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین ج 1 ص 218)، اعراب در آن تصرف کرده الف را به ’یا’ بدل کرده بیزار گفته و بیازره بر آن جمع بسته اند، (انجمن آرا) (آنندراج)، و رجوع به شعوری ج 1 ورق 161 شود، دورسته از دکان های بسیار در برابر یکدیگر که غالباً سقفی آن دو رسته را بیکدیگر می پیوندد، میدان داد و ستد، کوی سوداگران، مغازه، دکان، دکه، : بازار صحافها، بازار بزازها، بازار کفاشها، بازار خیاطها، بازار سراجها و غیره، بازار عطرفروشان، لطمه، (منتهی الارب)، ج، لطایم، سوق، (دهار) (ترجمان القرآن)، ج، اسواق، قسیمه، (منتهی الارب)، تیم، رجوع به دزی ج 1 ص 48 شود،
در قاموس کتاب مقدس آمده: (انجیل لوقا 7: 32) بازار: معروف است و در آنجا هر گونه متاع بفروش میرودو گاهی کوچه های درازی ترتیب داده در طرفینش دکانها میساختند چنانکه حال نیز معمول است و گاهی این لفظ دلالت بر محل وسیعی مینماید که در میان شهر قرار داده خریدار و فروشنده در آنجا جمع میشدند و متاعهای خود را بفروش میرساندند و بتدریج احکام و مباحثات و مسائل مشکلۀ فلسفیه و سیاسیه را در آنجا گفتگو مینمودند، (کتاب اعمال رسولان 16:19 و 17:17)، و اهالی دهات وقضات و صاحب منصبان در آنجا فراهم میشدند لذا فرمایش مسیح در انجیل مرقس 12:38 میفرماید که ایشان سلام رادر بازارها دوست میدارند صحیح میباشد و اطفال و اشخاص بیکاره نیز در آنجا جمع می شدند و چون خداوند ما مسیح خواست که فریسیان را توبیخ و سرزنش نماید چون که اعمال عجیبه در میان ایشان بجا آورده و با وجود آن او را ترک کرده رد نمودند و یوحنا را قبول کردند و حال آنکه اعمال عجیبه بجا نیاورد ایشان اشخاصی را که متابعت والدین خود مینمایند تشبیه فرمود و باید دانست که عمله هائی که طالب کار بودند در میان بازار فراهم میشدند تا هر کسی که خواهد ایشان را کار فرماید چنانکه در این روزها نیز معمول است، (قاموس کتاب مقدس) :
بگفت این سخن پس ببازارشد
بساز دگرگون خریدار شد،
فردوسی،
براهی که لشکر همی برگذشت
در و دشت یکسر چو بازار گشت،
فردوسی،
چو خورشید گیتی بیاراستی
بدان کلبه بازار برخاستی،
فردوسی،
ز پاکیزگی شهر و از خرمی ده
روان گشت بازار بازارگانی،
فرخی،
دفتر بدبستان بود و نقل ببازار
وین نرد بجایی که خرابات خرابست،
منوچهری،
پس از سه روز مردمان ببازارها بازآمدند، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 291)،
گرد بازار بگرد اینک و احوال ببین
چو تو خود مینگری من نکنم قصه دراز،
ناصرخسرو،
چو خلق جمله ببازار جهل میرفتند
همی ز بیم نیارم گشاد دکان را،
ناصرخسرو،
بسیار دیدی در دلم بازار عشق آراسته
آن چیست کانگه دیده ای بازار عشق اکنون نگر،
خاقانی،
بر سر بازار عشق آبت برفت
پای زان بازار نگسستی هنوز،
خاقانی،
در سر بازارعشق از جان و جان گفتن بس است
کاین قدر سرمایه سودا برنتابد بیش از این،
خاقانی،
ای تهی دست رفته در بازار
ترسمت پر نیاوری دستار،
سعدی،
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ)
آگاه. مطلع. واقف. مستحضر. خبردار. (آنندراج). ملتفت. هوشیار. (ناظم الاطباء) :
نجات آخرت را چاره گر باش
درین منزل ز رفتن باخبر باش.
نظامی.
جمله گفتند ای حکیم با خبر
الحذر دع لیس یغنی عن قدر.
مولوی.
اولیا اطفال حقند ای پسر
در حضور و غیب ایشان باخبر.
مولوی.
چون تعلق یافت نان با بوالبشر
نان مرده زنده گشت و با خبر.
مولوی.
دمی سوزناک از دل باخبر
قویتر که هفتاد تیر و تبر.
(بوستان).
گفتم تعالی اﷲ از دوران باخبر در حضور و نزدیکان بی بصر دور. (گلستان).
گر من از دوست بنالم نفسم صادق نیست
خبر از دوست ندارد که ز خود باخبر است.
سعدی (طیبات).
درد نهانی بکه گویم که نیست
باخبر از درد من الا خبیر.
سعدی (طیبات).
نخواستم که هیچکس از متعلقان از حال من باخبر شود. (انیس الطالبین نسخۀ خطی مؤلف ص 30). از اخبار و احوال ملوک وملک واقف و باخبر. (ترجمه محاسن اصفهان ص 96).
- باخبر ساختن برق، سر دادن تفنگ، و این را سلام تفنگ نیز گویند. سلیم گوید:
برق آه از حال ما سازد بتان را باخبر
نامۀ آشفتگان هم چون نگهبان آتش است.
(آنندراج).
- باخبر شدن، آگاه شدن. مطلع شدن.
- باخبر کردن، باخبر ساختن. مطلع کردن
لغت نامه دهخدا
نام شهری بوده است در مسیر اسکندر از باختر به هند، بقول آریان (کتاب 4، فصل 9 بند 4)، اسکندر پس از تسخیر ’ماساگ’ امیدوار گشت که شهر ’بازیر’ را به آسانی بتصرف آرد و ’سنوس’ را فرستاد آنرا بگیرد، اما سنوس موفق به تسلیم اهالی بازیر نشد، اسکندر بطرف شهر مزبور رفت و شنید که از طرف یکی از امرای هند عده ای بکمک شهر حرکت کرده اند، دستور داد سنوس قلعه ای ساخته در آن ساخلو گذارد ... در غیاب او اهالی شهر عده کم مقدونی ها را دیده بیرون آمدند و جنگی سخت روی داد و بهره مندی با مقدونی ها گردید، یعنی 500 نفراز اهالی کشته شد، 65 نفر اسیر گشت ... بعداً اهالی بازیر شبانه شهر را تخلیه کردند و با سایر خارجیها به قلۀ کوه ’آارن’ پناه بردند ...، رجوع شود به (ایران باستان، ج 2 ص 1773)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
هر چیزی که نفخ را برطرف کند آنرا بادبر گویند. (برهان). کاسرالریاح. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بُ)
چیزی باشد که از چوب تراشند و اطفال ریسمانی در آن پیچند و از دست رها کنند تابر زمین گردان شود. (برهان) (ناظم الاطباء). رجوع به بادفر و مترادفات آن در بادآفراه شود. بازیچه ای است طفلان را. (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
کاغذ باد باشد. (برهان) (انجمن آرا). رجوع به بادبرک شود، مردم پاده پرست. (ناظم الاطباء) ، زلف تابدار. (ناظم الاطباء). رجوع به بادپیما و باد شود
لغت نامه دهخدا
(زِ)
دهی است از مرکز دهستان نمداد بخش کهنوج شهرستان جیرفت. واقع در 143 هزارگزی شمال خاوری کهنوج سرراه مالرو کهنوج. ریگانی. کوهستانی، گرمسیر، دارای 300 تن سکنه. آب آن از قنات، محصول آنجا غلات، خرما. شغل اهالی زراعت. راه آن مالرو است. ساکنین از طایفۀ فرامرزی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(سَ کَ فَ دَ / دِ)
حمال و فعله و مزدور. (ناظم الاطباء). بارکش. آنکه بار برد. حامل. باربردار:
خری دید پوینده و باربر
توانا و زورآور و کارگر.
سعدی (بوستان).
و باتفاق خر باربر به که شیر مردم در. (گلستان).
رجوع به شعوری ج 1 ورق 161 شود.
لغت نامه دهخدا
(زَ)
پازهر. دزی ازالمستعینی آرد: هوالبازرد و یقال له بازهر، ای نافی السم، کما یقال لحجر من الاحجار بازهر لهذه العله. (دزی ج 1 ص 48).
- بازهر کانی، فادزهر معدنی است. (فهرست مخزن الادویه).
- بازهر گاوی، حجرالبقر است. (فهرست مخزن الادویه).
و رجوع به پازهر و پادزهر و بادزهر شود
لغت نامه دهخدا
جادوگر تورانی که در سپاه افراسیاب بود، (ناظم الاطباء)، در قصه های شهنامه گفته جادوگری بوده از توران و به دست رهام بن گودرز کشته شد، (آنندراج) (انجمن آرای ناصری)، نام جادوگری است، (شرفنامۀ منیری)، نام جادوگری بوده از توران که به سحر و جادو لشکر ایران را شکست داد و عاقبت بردست رهام بن گودرز کشته شد، (برهان قاطع)، نام جادوگری که در زمان فرماندهی طوس لشکر ایران را با جادو هلاک کرد و رهام بن گودرز او رادر کوهی یافته بکشت، (شعوری ج 1 ص 161) :
ز ترکان یکی بود بازور نام
به افسون به هر جای گستردکام
بیامد یکی مرد پنهان پژوه
به رهام بنمود ز انگشت کوه
که بازور جادوی نستوه شد
به افسون و تنبل در آن کوه شد،
فردوسی (از جهانگیری) (از شعوری)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی است از دهستان سیریک بخش میناب شهرستان بندرعباس که در 12 هزارگزی جنوب میناب وهفت هزارگزی باختر راه مالرو جاسک به میناب در جلگه قرار دارد. ناحیه ای است گرمسیر با 300 تن سکنه، آب آن از چاه تأمین میشود و محصول آن خرما و مرکبات و شغل مردمش زراعت و راه آن مالرو است. مزرعۀ شهمرادی جزو این ده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
تصویری از باربر
تصویر باربر
حمال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازور
تصویر بازور
باقوت با نیرو نیرومند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازار
تصویر بازار
محل خرید و فروش کالا، و اجتماع خریداران و فروشندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازهر
تصویر بازهر
پارسی تازی گشته پاد زهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادبر
تصویر بادبر
هر چیزی که نفخ را بر طرف کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازبر
تصویر ازبر
مردبزرگ گوش بلبله گوش، چارشانه، گزنده آزارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باخبر
تصویر باخبر
((خَ بَ))
آگاه، مطلع، مقابل بی خبر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باربر
تصویر باربر
((بَ))
باربرنده، حمال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بادبر
تصویر بادبر
((بَ))
لاف زن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بازار
تصویر بازار
محل خرید و فروش کالا، نیرنگ، فریب، پیشامد، ماجرا، بهانه، بیهودگی، مجازاً ارزش و اعتبار
بازار شام: کنایه از شلوغی و ازدحام
فرهنگ فارسی معین
بازارچه، بازارگاه، بازارگه، تیمچه، راسته، رسته، سوق
متضاد: میدان، معامله، خریدوفروش، سروکار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بارکش، باری، حمال
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آگاه، داننده، درجریان، مستحضر، مطلع، ملتفت، وارد، واقف
متضاد: غافل، بی خبر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بازار: سعی کنید سطح معلومات خود را بالا ببرید 1ـ اگر خواب ببینید در بازار هستید، علامت آن است که در تمامی امور زندگی توفیق خواهید یافت. 2ـ دیدن بازاری متروک در خواب، علامت آن است که پریشان و افسرده خواهید شد. 3ـ دیدن سبزیجات گندیده یا فاسد در بازار، نشانه آن است که در حرفه خود زیان خواهید دید. 4ـ اگر دختری خواب ببیند، نشانه آن است که تغییراتی مساعد در زندگیش اتفاق خواهد افتاد - لوک اویتنهاو
فرهنگ جامع تعبیر خواب
تعبیر خواب باربر 1ـ دیدن باربر در خواب، علامت بدشانسی و روبرو شدن با حوادث تلخ است. 2ـ اگر خواب ببینید خودتان باربر هستید، نشانه آن است که به محیطهایی فقیرانه پا خواهید گذاشت. 3ـ استخدام باربر در خواب، علامت آن است که از هر موقعیتی به نفع خود بهره می برید. 4ـ اخراج کردن باربر در خواب، علامت آن است که مورد اتهامات زننده ای قرار می گیرید.
فرهنگ جامع تعبیر خواب