جدول جو
جدول جو

معنی بازاریاب - جستجوی لغت در جدول جو

بازاریاب
مسوّقٌ
تصویری از بازاریاب
تصویر بازاریاب
دیکشنری فارسی به عربی
بازاریاب
Marketer
تصویری از بازاریاب
تصویر بازاریاب
دیکشنری فارسی به انگلیسی
بازاریاب
commercialisateur
تصویری از بازاریاب
تصویر بازاریاب
دیکشنری فارسی به فرانسوی
بازاریاب
マーケティング担当者
تصویری از بازاریاب
تصویر بازاریاب
دیکشنری فارسی به ژاپنی
بازاریاب
Vermarkter
تصویری از بازاریاب
تصویر بازاریاب
دیکشنری فارسی به آلمانی
بازاریاب
маркетолог
تصویری از بازاریاب
تصویر بازاریاب
دیکشنری فارسی به اوکراینی
بازاریاب
marketer
تصویری از بازاریاب
تصویر بازاریاب
دیکشنری فارسی به لهستانی
بازاریاب
市场营销员
تصویری از بازاریاب
تصویر بازاریاب
دیکشنری فارسی به چینی
بازاریاب
vendedor
تصویری از بازاریاب
تصویر بازاریاب
دیکشنری فارسی به پرتغالی
بازاریاب
venditore
تصویری از بازاریاب
تصویر بازاریاب
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
بازاریاب
comercializador
تصویری از بازاریاب
تصویر بازاریاب
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
بازاریاب
marketeer
تصویری از بازاریاب
تصویر بازاریاب
دیکشنری فارسی به هلندی
بازاریاب
마케팅 담당자
تصویری از بازاریاب
تصویر بازاریاب
دیکشنری فارسی به کره ای
بازاریاب
ผู้ทำการตลาด
تصویری از بازاریاب
تصویر بازاریاب
دیکشنری فارسی به تایلندی
بازاریاب
pemasar
تصویری از بازاریاب
تصویر بازاریاب
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
بازاریاب
विपणक
تصویری از بازاریاب
تصویر بازاریاب
دیکشنری فارسی به هندی
بازاریاب
מְשוּוֵּךְ
تصویری از بازاریاب
تصویر بازاریاب
دیکشنری فارسی به عبری
بازاریاب
مارکیٹر
تصویری از بازاریاب
تصویر بازاریاب
دیکشنری فارسی به اردو
بازاریاب
বিপণনকারী
تصویری از بازاریاب
تصویر بازاریاب
دیکشنری فارسی به بنگالی
بازاریاب
mtaalamu wa soko
تصویری از بازاریاب
تصویر بازاریاب
دیکشنری فارسی به سواحیلی
بازاریاب
маркетолог
تصویری از بازاریاب
تصویر بازاریاب
دیکشنری فارسی به روسی
بازاریاب
pazarlamacı
تصویری از بازاریاب
تصویر بازاریاب
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بازارگاه
تصویر بازارگاه
محل بازار و خرید و فروش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازارگان
تصویر بازارگان
بازرگان، برای مثال از خطر بندد خطر ز آن رو که سود ده چهل / برنبندد گر بترسد از خطر بازارگان (لغتنامه - بازارگان)
فرهنگ فارسی عمید
سوداگر را گویند، (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج)، بازرگان و سوداگر و تاجر، (ناظم الاطباء)، بازرگان و سوداگر مایه دار، (شرفنامۀ منیری)، رجوع به شعوری ج 1 ورق 180 شود، بازاری، کاسب:
که این نامور مرد بازارگان
که دیبا فروشد بدینارگان،
فردوسی،
یکی مرد بازارگان مایه دار
بیامد هم آنگه بر شهریار،
فردوسی،
ز بازارگانان هر مرز و بوم
ز هند و ز چین و زترک و ز روم،
فردوسی،
خروشید هر یک دل از غم ستوه
که بازارگانیم تا یک گروه،
اسدی (گرشاسب نامه)،
بجز دایه دمساز با هر دو کس
زن خوب بازارگان بود و بس،
اسدی (گرشاسب نامه)،
یکی مایه ور مرد بازارگان
شد از کاروان دوست با پهلوان،
اسدی (گرشاسب نامه)،
که بکتف برگرفت چادر بازارگان
روی بمشرق نهاد خسرو سیارگان،
منوچهری (از انجمن آرا) (آنندراج)،
گیتی دریا و تنت کشتی است
عمر تو باد است و تو بازارگان،
ناصرخسرو،
از خطر بندد خطر زانرو که سود ده چهل
برنبندد گر بترسد از خطر بازارگان،
؟ (از کلیله و دمنه)،
ببازارگانان رها کرد باج
نجست از مقیمان شهری خراج،
نظامی،
بنده بازارگان دریا بود
روزیم ز آن سفر مهیا بود،
نظامی،
همی تا بود راه پرنیشتر
درو سود بازارگان بیشتر،
نظامی،
چوایمن شود ره ز خونخوارگان
درو کم بود سود بازارگان،
نظامی،
شهنشه که بازارگان را بخست
در خیر بر شهر و لشکر ببست،
سعدی (بوستان)،
درین شهر باری بسمعم رسید
که بازارگانی غلامی خرید،
سعدی (بوستان)،
طمع کرد بر مرد بازارگان،
سعدی (بوستان)،
شنیدند بازارگانان خبر
که ظلمست در بوم آن بی هنر،
سعدی (بوستان)،
چنان شاد گشت از تو بازارگان
که از سیم و زر گشت بازار، کان،
؟ (شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نام در شمالی قلعۀ اختیار الدین، در شهر بند هرات. رجوع به روضات الجنات چ امام ص 79 و حبیب السیر چ قدیم طهران ج 3 جزء4 ص 366
لغت نامه دهخدا
محل بازار، (ناظم الاطباء)، آنجا که بازار کنند، میدان داد و ستد، آن قدر زمین که بازار در آن واقع شود، (آنندراج) : بر پهلوی مکه و طایف چاهیست که آنرا ذوالنخال خوانند آنجا هرسال عرب را بازاری بود و نزدیک بازارگاه دشتی است بزرگ و آنرا وادی حنین گویند، (ترجمه طبری بلعمی)،
وزان پس کجا برگشایند راه
بشهری کجا هست بازارگاه،
فردوسی،
ز دروازه تا پیش درگاه شاه
همه بسته آذین ببازارگاه،
فردوسی،
ببستند آذین بشهر و براه
همه برزن و کوی و بازارگاه،
فردوسی،
هر که را بی صرف کم شد نقد عمر
هست مغبون اندرین بازارگاه،
خاقانی،
چو کارگاه ششتر و بغداد و روم گشت
بازارگاه لشکر شاه از سخای تو،
امیر معزی (از آنندراج)،
و رجوع به بازارگه شود
لغت نامه دهخدا
تصغیر بازاری است و این دلیل بر این است که الف برای تصغیر هم می آید کذا فی القنیه، (هفت قلزم)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ بازاری:
فروتر ز موبد مهان را بدی
بزرگان و روزی دهان را بدی
به زیر مهان جای بازاریان
بیاراستندی همه کاریان،
فردوسی،
سخن هر چه بشنیدم از شهریار
بگفتم ببازاریان خوارخوار،
فردوسی،
هر زمان دزد اندر افتد کلبه را غارت کند
مرغ چون بازاریان بر کار ناصابر شود،
منوچهری،
که بازاریان مایه دارند و سود
کدیور بود مرد کشت و درود،
اسدی (گرشاسب نامه)،
بازاریان چون بقال را بدان صفت دیدند صیاد را بزخم گرفتند و چندان بزدند تا هلاک شد، این خبر بسمع والی رسید که ... صیادی را بازاریان در غوغا بقتل مثقل بکشتند، (سندبادنامه ص 202)، رجوع به بازاری شود
لغت نامه دهخدا
منسوب به بازار مردم بازار اهل بازار سوقه، مبتذل اثری که در آن رعایت اصول نشده و خالی از حس و حساب باشد اثری که فقط بمنظور انتفاع ساخته شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازیاب
تصویر بازیاب
برزگر و زارع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازارگان
تصویر بازارگان
تاجر سوداگر بازرگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازاری
تصویر بازاری
اهل بازار، کاسب، مبتذل، اثری که در آن دقائق و احساسات هنری وجود نداشته باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بازارگان
تصویر بازارگان
تاجر، بازرگان
فرهنگ فارسی معین
ثروتمند، دارا، غنی
متضاد: فقیر، محتاج، ندار، تاجر، سوداگر، بازرگان
متضاد: مفلس
فرهنگ واژه مترادف متضاد