جدول جو
جدول جو

معنی باریافته - جستجوی لغت در جدول جو

باریافته
(تَ / تِ)
آنکه پذیرفته شده باشد بحضور شاه یا امیری. رخصت حضور یافته. شرفیاب شده. قبول شده و اذن داده شده. (ناظم الاطباء). پذیرفته شدۀ حضور شاه. (دمزن) : از خواص باریافتگان صحبت شریف حضرت خواجۀ ما قدس اﷲ روحه بودند. (انیس الطالبین نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف)... و از جملۀ مقربان دربار گیتی مدار و باریافتگان مجالس خاص و عام... (تذکرهالملوک چ 2 ص 25).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برتافته
تصویر برتافته
برگردیده، برگشته، پیچیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازیافتی
تصویر بازیافتی
آنچه از طریق بازیافت به دست آمده است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بار یافتن
تصویر بار یافتن
اجازۀ ورود به بارگاه شاه یافتن، به حضور پادشاه رسیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازیافت
تصویر بازیافت
به دست آوردن دوبارۀ مواد قابل مصرف از مواد استفاده شده، یافتن دوبارۀ چیزی، دریافت
فرهنگ فارسی عمید
(تَ / تِ)
نیافته. به دست نیاورده. تحصیل نکرده:
به دست آوریده خردمند سنگ
به نایافته درّ ندهد ز چنگ.
اسدی.
آن وقت به نشابور بودم سعادت خدمت این دولت نایافته. (تاریخ بیهقی ص 104).
هر در که در اونیاز بینی
نایافته به چو باز بینی.
نظامی.
- نایافته بخش، بی نصیب. بی بهره:
ذات نایافته از هستی بخش
کی تواندکه شود هستی بخش ؟
، معدوم. نایاب. غیرموجود: فریفته تر از آن کسی نبود که یافته به نایافته دهد. (قابوسنامه).
نایافته در زبانش افکند
در سرزنش جهانش افکند.
نظامی.
موجود به مفقود و یافته را به نایافته مفروش. (خواجه رشیدالدین وزیر غازان).
- امثال:
سنگ به از گوهر نایافته، نظیر:نخودچی به از هیچی
لغت نامه دهخدا
(دَرْ تَ / تِ)
نعت مفعولی (در معنی فاعلی) از دریافتن. (یادداشت مرحوم دهخدا). عاقل. فهیم. بافهم. با ادراک: ابوسهل حمدوی مردی کافی و دریافته است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 145). مردی سخت کافی و دریافته بود. (تاریخ بیهقی ص 395). سلطان مسعود... داهی تر و بزرگتر و دریافته تر از آن بود که تا خواجه احمد حسن برجای بود وزارت به کسی دیگر دهد. (تاریخ بیهقی ص 149). از وی (حاجب غازی) صورتها می بنگاشتند و امیر (مسعود) البته نمی شنود و بر وی چنین چیزها پوشیده نشدی و از وی دریافته تر... پادشاه کسی ندیده است. (تاریخ بیهقی ص 138)، نعت مفعولی (در معنی مفعولی). مدرک. معلوم. مفهوم. (دهار). محسوس. به حس دریافته. (دهار)
لغت نامه دهخدا
بابوار و دارای باب و فصل، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ / تِ)
نعت مفعولی مرکب از برتافتن. رجوع به برتافتن و تافتن شود: عقلاء، شتر مادۀ برتافته پای. (منتهی الارب).
- برتافته شدن، خشمگین شدن. رجوع به تافته شدن شود
لغت نامه دهخدا
(لَ فَ)
پیدا کردن. به دست آوردن: من در اثنای آن گیرودار و در ضمن آن پیکار و کارزار (در) اندیشۀبازیافت آن جوان میبودم. (مقامات حمیدی)، مار افسانه ای که نگاه آن آدمی را میکشت و گمان میکردند که اگر در آیینه بنگرد خود را نیز میکشد. و رجوع به باسیلیقون شود
لغت نامه دهخدا
پول بازیافتی، به دست کردن چیزی از وجهی سوخت شده ومانند آن (یادداشت مؤلف)، آنچه پس از هلاک و اضمحلال و سوخت شدن به دست آید، گمشدۀ بار دیگر یافته: هر چه از او وصول شود بازیافتی است، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دوباره یافتن. (ناظم الاطباء). باز به دست آوردن:
که بیجان شده بازیابدروان
و یا پیرسر مرد گردد جوان.
فردوسی.
همه بوم و بربازیابیم و تخت
ببار آید آن خسروانی درخت.
فردوسی.
امیر عالم عادل محمد محمود
که روزگار بدو بازیافت عدل عمر.
فرخی.
(خواجه احمد حسن) بعد فضل اﷲ تعالی جان از خداوند بازیافته بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 159).
چرخ گرفته بملک او شرف و جاه
دهر بدو بازیافته سروسامان.
ناصرخسرو.
چند گوئی که نشنوندت راز
چند جوئی که می نیابی باز.
مسعودسعد (دیوان ص 65).
لغت نامه دهخدا
(مَش ش)
بمعنی رخصت و دستوری یافتن بحضور امرا و سلاطین. (آنندراج). اجازه یافتن. پذیرفته شدن در بارگاه. رخصت دخول یافتن. (ناظم الاطباء: بار) (دمزن). رجوع به باریابی، باریاب شدن و باریاب گشتن شود:
ز ره چون بدرگاه شد بار یافت
دل تاجور (خسروپرویز) را بی آزار یافت.
فردوسی.
بیامد شب تیره گون بار یافت
می روشن و خوب گفتار یافت.
فردوسی.
با موکبیان یابم در موکب او جای
با مجلسیان یابم در مجلس او بار.
فرخی.
بلند حصنی دان دولت و درش محکم
بعون کوشش بر درش مرد یابد بار.
ابوحنیفۀ اسکافی.
پنداشتم که خداوند بفراغتی مشغول است بگمان بودم از بار یافتن و نیافتن. (تاریخ بیهقی). بدرگاه رفتن صواب تر... اگر باریابمی فبها و نعم و اگر نه بازگردم. (تاریخ بیهقی).
یکسال برگذشت که زی تو نیافت بار
خویش تو آن یتیم نه همسایه ت آن فقیر.
ناصرخسرو.
ای شده سوی شه (و) نایافته
بر طلب دنیا و اقبال بار.
ناصرخسرو.
بی خود از هیچ آیی اندر کار
یابی اندر دوم بدین در، بار.
سنایی.
خاقانی اگر بار نیابی چه کنی صبر
کاین دولت از ایام به ایام توان یافت.
خاقانی.
هر آن موری که یابد بر درش بار
سلیمانیش باید نوبتی دار.
نظامی.
معاشران که ببزم تو بار مییابند
طراوت گل و رنگ بهار مییابند.
طالب آملی (از شعوری)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
باهنر. دارای هنر:
بماناد تا روز ماند جوان
هنریافته جان نوشین روان.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از نایافته
تصویر نایافته
بدست نیامده تحصیل نشده، معدوم غیرموجود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازیافت
تصویر بازیافت
دوباره بدست آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
برگشته برگردیده، برگردانیده، پیچیده، سوراخ کرده سفته، تحمل کرده تاب آورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باریافتن
تصویر باریافتن
رخصت و دستوری یافتن، اجازه یافتن، پذیرفته شدن در بارگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نادریافته
تصویر نادریافته
نارسیده، درک نکرده غیرمدرک: (و طریق اهل سنت آنست که این همه که بر شمردیم اگر چه نادر یافته است پذیرفته داری... {مقابل دریافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بار یافتن
تصویر بار یافتن
اجازه ورود ببارگاه شاه یافتن، بحضور پادشاه رسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازیافتی
تصویر بازیافتی
آنچه بدون زحمت و باسانی بدست آید باز یافت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازیافت
تصویر بازیافت
آن چه که بی زحمت و رنج به دست آید، به دست آوردن مواد قابل استفاده از موادی که قبلاً مصرف شده اند، پیدا کردن و به دست آوردن آن چه گم شده است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برتافته
تصویر برتافته
((~. تِ))
برگشته، پیچیده، تاب آورده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بار یافتن
تصویر بار یافتن
((تَ))
اجازه ورود به بارگاه شاه یافتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بار یافتن
تصویر بار یافتن
شرفیاب شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
حاصل، یافته، استحصال
فرهنگ واژه مترادف متضاد