جدول جو
جدول جو

معنی بارپوست - جستجوی لغت در جدول جو

بارپوست
نوعی از مرکبات است که پوست میوۀ آن چون پوست لیموی شیرین زرد و شکل آن چون گلابی کشیده و دراز باشد، بزرگتر از گلابی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برادوست
تصویر برادوست
(پسرانه)
دوست صمیمی، نام یکی از قبایل کرد، نام کوهی در کردستان، نام منطقه ای در کردستان (نگارش کردی: برادست)
فرهنگ نامهای ایرانی
پوست دارها (درخت ها)، چون تبریزی، چنار، بلوط، آزاد و جز آن
لغت نامه دهخدا
پوست انار، انار پوست، قشرالرمان: کفک دریا درمسنگی و نیم مازو و نار پوست از هر یکی چهار درمسنگ، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، و داروهاء دیگر که بدین کار شاید داروهاء قابض باشد، چون مازو و نار پوست، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، دارچینی، (ناظم الاطباء)، قرنفل که اطباء آن را قرفه مینامند، در کتابهای لغت چنین آمده اما وجه تسمیۀ آن بر من معلوم نشد، (شعوری)
لغت نامه دهخدا
پوستی که بزیر بشده است، مقابل روی پوست، جلد، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، قسمتی از زیرپوست که در زیر طبقۀ مالپیکی قرار گرفته و در ضخامت آن رگهای خونی و ریشه مو و بن پی های لامسه و غدد مولد عرق و ریشه ناخن (در پوست نوک انگشتان) و رشته های عصبی جلدی قرار دارند، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
درختی است که دارای ساقه های پیچنده است وآن را عشقه گویند، مهر بانک لبلاب، رجوع به لبلاب، عشقه، عشق پیچان و مهربانک شود، و در تداول جنگلبانی بر همه انواع درختان پیچنده اطلاق شود
لغت نامه دهخدا
(جَ)
قریۀ بزرگیست از قریه های مرو در دوفرسخی آن، و منسوب بدان باجخوستی است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(نَنْ دَ / دِ)
پرستندۀ باد. مجازاً، هوی پرست. هوسباز:
پیش آن بادپرستان بشکوه
کوه ثهلان شوم انشأاﷲ.
خاقانی، معرف را نیز گویند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). معرف که بادفروش نیز گویند. رجوع به بادپران، بادفروش، بادخان و بادپر شود، جای گذار باد در فراز و نشیب، اعنی بادگیر. (صحاح الفرس). خانه ای را گویند که بادگیر داشته باشد که باد در آن درآید. (آنندراج). رجوع به بادپروا، بادخن، بادخان و بادگیر شود:
برگذار حملۀ او بوقبیس
تودۀ خاکی شمر در بادخوان.
اثیر اخسیکتی (از آنندراج: بادپروا)
لغت نامه دهخدا
(بَ شَ)
دوستدار بشر. حامی بشر. دوستار مردم. انسان دوست
لغت نامه دهخدا
جانوری که پوستش دارای خار است. یا خار پوستان، جمع خار پوست. شاخه ای از جانوران دریایی که پوست بدنشان از خارهای بسیار پوشیده شده و دارای تقارن شعاعی میباشند
فرهنگ لغت هوشیار
پوست گاو (مطلقا)، پوست گاوی که در آن کاه یا زر کنند قنطار: دگر هر چه در پادشاهی اوست زگنج گهر پر کند گاو پوست، آنکه دارای پوستی ضخیم مانند پوست گاو است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نار پوست
تصویر نار پوست
پوست انار، دارچینی
فرهنگ لغت هوشیار
انسان دوست، مردم گرا، نوع پرور، نوع دوست
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از بشردوست
تصویر بشردوست
محسنٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از بشردوست
تصویر بشردوست
Humanitarian
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بشردوست
تصویر بشردوست
humanitaire
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بشردوست
تصویر بشردوست
umanitario
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بشردوست
تصویر بشردوست
মানবিক
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از بشردوست
تصویر بشردوست
гуманитарий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بشردوست
تصویر بشردوست
humanitär
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بشردوست
تصویر بشردوست
гуманітарій
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بشردوست
تصویر بشردوست
humanitarny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بشردوست
تصویر بشردوست
人道主义者
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بشردوست
تصویر بشردوست
انسان دوست
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از بشردوست
تصویر بشردوست
mwanaharakati wa kibinadamu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از بشردوست
تصویر بشردوست
humanitario
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بشردوست
تصویر بشردوست
insancı
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از بشردوست
تصویر بشردوست
인도주의자
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بشردوست
تصویر بشردوست
人道主義者
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بشردوست
تصویر بشردوست
הומניטרי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بشردوست
تصویر بشردوست
मानवतावादी
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بشردوست
تصویر بشردوست
kemanusiaan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بشردوست
تصویر بشردوست
humanitário
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بشردوست
تصویر بشردوست
humanitair
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بشردوست
تصویر بشردوست
มนุษยธรรม
دیکشنری فارسی به تایلندی