پوست انار، انار پوست، قشرالرمان: کفک دریا درمسنگی و نیم مازو و نار پوست از هر یکی چهار درمسنگ، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، و داروهاء دیگر که بدین کار شاید داروهاء قابض باشد، چون مازو و نار پوست، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، دارچینی، (ناظم الاطباء)، قرنفل که اطباء آن را قرفه مینامند، در کتابهای لغت چنین آمده اما وجه تسمیۀ آن بر من معلوم نشد، (شعوری)
پوست انار، انار پوست، قشرالرمان: کفک دریا درمسنگی و نیم مازو و نار پوست از هر یکی چهار درمسنگ، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، و داروهاء دیگر که بدین کار شاید داروهاء قابض باشد، چون مازو و نار پوست، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، دارچینی، (ناظم الاطباء)، قرنفل که اطباء آن را قرفه مینامند، در کتابهای لغت چنین آمده اما وجه تسمیۀ آن بر من معلوم نشد، (شعوری)
پوستی که بزیر بشده است، مقابل روی پوست، جلد، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، قسمتی از زیرپوست که در زیر طبقۀ مالپیکی قرار گرفته و در ضخامت آن رگهای خونی و ریشه مو و بن پی های لامسه و غدد مولد عرق و ریشه ناخن (در پوست نوک انگشتان) و رشته های عصبی جلدی قرار دارند، (فرهنگ فارسی معین)
پوستی که بزیر بشده است، مقابل روی پوست، جِلد، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، قسمتی از زیرپوست که در زیر طبقۀ مالپیکی قرار گرفته و در ضخامت آن رگهای خونی و ریشه مو و بن پی های لامسه و غدد مولد عرق و ریشه ناخن (در پوست نوک انگشتان) و رشته های عصبی جلدی قرار دارند، (فرهنگ فارسی معین)
درختی است که دارای ساقه های پیچنده است وآن را عشقه گویند، مهر بانک لبلاب، رجوع به لبلاب، عشقه، عشق پیچان و مهربانک شود، و در تداول جنگلبانی بر همه انواع درختان پیچنده اطلاق شود
درختی است که دارای ساقه های پیچنده است وآن را عشقه گویند، مهر بانک لبلاب، رجوع به لبلاب، عشقه، عشق پیچان و مهربانک شود، و در تداول جنگلبانی بر همه انواع درختان پیچنده اطلاق شود
پرستندۀ باد. مجازاً، هوی پرست. هوسباز: پیش آن بادپرستان بشکوه کوه ثهلان شوم انشأاﷲ. خاقانی، معرف را نیز گویند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). معرف که بادفروش نیز گویند. رجوع به بادپران، بادفروش، بادخان و بادپر شود، جای گذار باد در فراز و نشیب، اعنی بادگیر. (صحاح الفرس). خانه ای را گویند که بادگیر داشته باشد که باد در آن درآید. (آنندراج). رجوع به بادپروا، بادخن، بادخان و بادگیر شود: برگذار حملۀ او بوقبیس تودۀ خاکی شمر در بادخوان. اثیر اخسیکتی (از آنندراج: بادپروا)
پرستندۀ باد. مجازاً، هوی پرست. هوسباز: پیش آن بادپرستان بشکوه کوه ثهلان شوم انشأاﷲ. خاقانی، معرف را نیز گویند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). معرف که بادفروش نیز گویند. رجوع به بادپران، بادفروش، بادخان و بادپر شود، جای گذار باد در فراز و نشیب، اعنی بادگیر. (صحاح الفرس). خانه ای را گویند که بادگیر داشته باشد که باد در آن درآید. (آنندراج). رجوع به بادپروا، بادخن، بادخان و بادگیر شود: برگذار حملۀ او بوقبیس تودۀ خاکی شمر در بادخوان. اثیر اخسیکتی (از آنندراج: بادپروا)
جانوری که پوستش دارای خار است. یا خار پوستان، جمع خار پوست. شاخه ای از جانوران دریایی که پوست بدنشان از خارهای بسیار پوشیده شده و دارای تقارن شعاعی میباشند
جانوری که پوستش دارای خار است. یا خار پوستان، جمع خار پوست. شاخه ای از جانوران دریایی که پوست بدنشان از خارهای بسیار پوشیده شده و دارای تقارن شعاعی میباشند
پوست گاو (مطلقا)، پوست گاوی که در آن کاه یا زر کنند قنطار: دگر هر چه در پادشاهی اوست زگنج گهر پر کند گاو پوست، آنکه دارای پوستی ضخیم مانند پوست گاو است
پوست گاو (مطلقا)، پوست گاوی که در آن کاه یا زر کنند قنطار: دگر هر چه در پادشاهی اوست زگنج گهر پر کند گاو پوست، آنکه دارای پوستی ضخیم مانند پوست گاو است