جدول جو
جدول جو

معنی بارورشدن - جستجوی لغت در جدول جو

بارورشدن(مُ طَ ءَ)
آبستن شدن. حامله شدن. بار برداشتن. باردار گشتن. بار گرفتن. حمل برداشتن. رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 3 شود:
به پیری بارور شد شهربانو
تو گفتی در صدف افتاد لؤلؤ.
(ویس و رامین).
روزی زنی را با جمال دید بحرام با او وطی کرد، بارور شد. (قصص الانبیاء ص 178).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ عالْ لَ)
باور شدن کسی چیزی را، پذیرفتن. قبول کردن. قبول خاطرکسی قرارگرفتن:
کنون باورم شد که او این بگفت
که گردون گردان چه دارد نهفت.
فردوسی.
دگر ره دید آن مه را پدیدار
نمیشد باورش کان هست دلدار.
نظامی.
هرگزم این گمان نبد با تو که دوستی کنم
باورم این نمیشود با تو نشسته کاین منم.
سعدی (طیبات).
گرچه باور نمی شود ما را
فرض کردم که آنچنان بودست.
ابن یمین
لغت نامه دهخدا
(مُ خَ لَ)
پدیدار شدن. نمایان شدن. هویدا شدن. نمودار گردیدن. آشکارا شدن. ظاهر شدن: هیچکدام به میدان مبارزت بارز نشوند. (جهانگشای جوینی). و رجوع به بارز شود
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ تَ)
باور کردن. (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 181). پذیرفتن. قبول کردن. اعتماد داشتن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
حمل شدن. (ناظم الاطباء: بار).
لغت نامه دهخدا
تصویری از بارور شدن
تصویر بارور شدن
آبستن شدن، حامله شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارز شدن
تصویر بارز شدن
پدیدار شدن، نمایان شدن، ظاهر شدن، آشکار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باردارشدن
تصویر باردارشدن
حامله شدن، آبستن شدن، جنین در شکم بوجود آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برابرشدن
تصویر برابرشدن
متفق شدن متحد گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناسورشدن
تصویر ناسورشدن
بخون افتادن و چرکین شدن زخم
فرهنگ لغت هوشیار
ناموافق شدن ناهماهنگ شدن: گرم بودی یاحریفان از چه روسردی فزودی ک جوربودی باظریفان از چه روناجورگشتی ک (ادیب الممالک)، نامنظم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
بار گردیدن بصورت بار در آمدن، یا بار بگردن کسی بار گردن کسی شدن، سربار کسی شدن
فرهنگ لغت هوشیار