جدول جو
جدول جو

معنی بارو - جستجوی لغت در جدول جو

بارو
باره، دیوار قلعه، حصار
تصویری از بارو
تصویر بارو
فرهنگ فارسی عمید
بارو
دهی است از دهستان وادکان بخش حومه شهرستان مشهد که در 67 هزارگزی شمال باختر مشهد و 9 هزارگزی شمال خاوری رادکان در کوهستان واقع است، هوایش معتدل و دارای 53 تن سکنه میباشد، آبش از رودخانه و محصولش غلات و شغل مردمش زراعت و مالداری وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
ده کوچکی است از دهستان یاهوکلات بخش دشت یاری شهرستان چاه بهار که در 28 هزارگزی جنوب خاوری دشتیاری کنار راه مال رو دشتیاری به گواتر واقع است و 2 خانوار ساکن دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
بارو
حصار، (برهان) (غیاث) (آنندراج) (انجمن آرا)، دیوار و حصارو آن را باره نیز گویند و این سماع است از خدمت امیرشهاب الدین حکیم کرمانی، (شرفنامۀ منیری) (شعوری ج 1 ورق 188) (جهانگیری) (فرهنگ نظام)، باره، (صحاح الفرس)، باروی شهر، ربض، (مهذب الاسماء)، سور، حصار دورقلعه و باره و شهرپناه، (ناظم الاطباء) :
بر قلۀ آن قلعه که قدر تو نشیند
از قلزم قاف است بر آن خندق و بارو،
؟ (از انجمن آرا) (آنندراج)،
بود نخست قدم پاسبان قدر ترا
فراز کنگرۀ این هفت حصن نه بارو،
منصور شیراز (از شرفنامۀ منیری)،
مروان ... بشهری شد که آنرا اشک گویند و آن قلعه ای بود محکم و استوار، بفرمودتا باروی قلعه خراب کردند و با زمین راست کردند، (ترجمه طبری بلعمی)، و چون عرب به اصفهان آمدند سه شهر مانده بود و در خلافت منصور آن را بارو بکردند و فراخ گشت، (مجمل التواریخ و القصص)، شهرها را بعدل محکم کنید و آن باروییست که آب آن را نریزاند و آتش نسوزاند و منجنیق بر وی کار نکند، (منسوب بنوشیروان، از عقدالعلی)،
گلین بارویش را ز بس برگ و ساز
بدیوار زرین بدل کرد باز،
نظامی،
سبلت تزویر دنیا برکنند
خیمه را بر باروی نصرت زنند،
مولوی،
بر سر بارو یکی مرغی نشست
از سر و دمش کدامین بهتراست،
مولوی،
و ذکر باروی کهنه و نو آن (قم) و ذکر اول مسجدی که بنا نهاده اند، (تاریخ قم ص 20)،
قلعه را درمساز بی بارو
احتما باید آنگهی دارو،
اوحدی،
بارود، باروت، مخفف باروت است ودر این صورت مفرس از سریانی است، (فرهنگ نظام) (آنندراج: باروت)، رجوع به باروت و بارود و باروط شود
دهی است از دهستان وادکان بخش حومه شهرستان مشهد که در 67 هزارگزی شمال باختر مشهد و 9 هزارگزی شمال خاوری رادکان در کوهستان واقع است، هوایش معتدل و دارای 53 تن سکنه میباشد، آبش از رودخانه و محصولش غلات و شغل مردمش زراعت و مالداری وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
ده کوچکی است از دهستان یاهوکلات بخش دشت یاری شهرستان چاه بهار که در 28 هزارگزی جنوب خاوری دشتیاری کنار راه مال رو دشتیاری به گواتر واقع است و 2 خانوار ساکن دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
بارو
ریگ، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بارو
حصار، دیوار
تصویری از بارو
تصویر بارو
فرهنگ لغت هوشیار
بارو
دیوار، قلعه، حصار
تصویری از بارو
تصویر بارو
فرهنگ فارسی معین
بارو
حصار
تصویری از بارو
تصویر بارو
فرهنگ واژه فارسی سره
بارو
باره، برج وبارو، برج، حصار، حصن، دژ، دیوار، قلعه، کلات، کوت، کوشک
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باروح
تصویر باروح
باصفا، دلگشا، بانشاط، خوشایند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باروق
تصویر باروق
سفیداب، گرد سفیدی که از روی و برخی مواد دیگر گرفته می شود و در نقاشی به کار می رود، سفیداب روی، اکسید روی، پودر سفیدی که زنان به صورت خود می مالند، سپیده، سپیداب، سپتاک، سپیتاک، سپیداج، اسفیداج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باروت
تصویر باروت
مخلوط شوره (نیترات پتاسیم)، زغال و گوگرد که خاصیت انفجاری دارد و برای ساختن مواد منفجره به کار می رود
باروت بی دود: نوعی باروت که نسبتاً بدون دود است و در ساخت گلوله های توپ و تفنگ به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بارون
تصویر بارون
از لقب های سابق اشراف و نجبا در اروپا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بارور
تصویر بارور
باردار، بار دهنده، میوه دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باروا
تصویر باروا
شایسته، سزاوار، رایج
فرهنگ فارسی عمید
گردی سیاه رنگ که از شوره و گوگرد زغال چوب درست کنند و در ساختن گلوله توپ و تفنگ بکار میرود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارور
تصویر بارور
میوه دار (درخت) میوه دهنده ثمر دهنده ثمر دهنده مثمر بارآور برور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باروح
تصویر باروح
جاندار، آنکه روان دارد
فرهنگ لغت هوشیار
آنندراج و عمید آن را پارسی دانسته اند معین آنرا ترکی عربی دانسته یمسو گندک باروت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باروق
تصویر باروق
رومی ک سفیداب سفیداب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارون
تصویر بارون
یکی از عنوانهای اشراف و نجبای اروپا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارور
تصویر بارور
((وَ))
بارآور، مثمر، ثمر دهنده، میوه دار (درخت)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باروت
تصویر باروت
مخلوطی از نیترات پتاسیم، گرد زغال و گوگرد که آن را در لوله تفنگ، توپ و دیگر سلاح های آتشین می گذارند و نیز در آتش بازی به کار می برند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بارون
تصویر بارون
((رُ))
از القاب اشراف زمین دار اروپا، عنوانی احترام آمیز برای مردان ارمنی، آقا
فرهنگ فارسی معین
((رُ))
این واژه اولین بار در جواهرسازی به مروارید نامنظم و یا سنگی که تراش نامنظم خورده گفته می شد، نام مکتبی در معماری و موسیقی در قرن 16 میلادی که ویژگی های آن، تنوع در طراحی، تضاد و اختلاف بین قسمت های مختلف، فراوانی اشکال و د
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بارور
تصویر بارور
حاصلخیز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بارور
تصویر بارور
Fertile, Fruitful, Prolific
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بارور
تصویر بارور
fertile, fructueux, prolifique
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بارور
تصویر بارور
плодородный , плодотворный , плодовитый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بارور
تصویر بارور
fruchtbar, produktiv
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بارور
تصویر بارور
родючий , плідний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بارور
تصویر بارور
żyzny, owocny, płodny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بارور
تصویر بارور
肥沃的 , 富饶的 , 多产的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بارور
تصویر بارور
fértil, frutífero, prolífico
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بارور
تصویر بارور
fertile, fruttifero, prolifica
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بارور
تصویر بارور
fértil, fructífero, prolífico
دیکشنری فارسی به اسپانیایی