جدول جو
جدول جو

معنی بارجوی - جستجوی لغت در جدول جو

بارجوی
(زَ دَ / دِ)
بارجو، جویندۀ بار، خواهان شرفیابی بحضور شاه یا امیری، رجوع به بارجو شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باردهی
تصویر باردهی
میوه دادن، حاصل دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بارکشی
تصویر بارکشی
عمل بار کشیدن، بار بردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باربری
تصویر باربری
کار و شغل باربر، بار بردن، حمل و نقل، بنگاهی که به حمل و نقل کالا و بار می پردازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بارآور
تصویر بارآور
هر درختی که میوه بدهد، درخت میوه دار، در بانکداری سرمایه ای که سود بدهد، پردوکتیف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بارانی
تصویر بارانی
مربوط به باران مثلاً روز بارانی، کنایه از دارای اشک مثلاً چشم بارانی، دارای باران، لباسی که آب در آن نفوذ نمی کند و هنگام باریدن برف و باران بر تن می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باریوم
تصویر باریوم
فلزی نقره ای رنگ، نرم و سمی که در مجاورت هوا اکسید و در ۸۵۰ درجه حرارت ذوب می شود و املاح آن در طب و صنعت به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
(نَنْ دَ / دِ)
بارجوی، آنکه بار جوید، کسی که رخصت شرفیابی خواهد، رجوع به بارجوی شود
لغت نامه دهخدا
کارجو، آنکه شغل خواهد، بیکاری که کار طلبد، کارجوینده، جویای کار، منهی:
بیامد چو نزدیک قیصر رسید
یکی کارجویش بره بر، بدید،
فردوسی،
بسی یاد کردند از آن کارجوی
به سال چهارم پدید آمد اوی،
فردوسی،
ابا هر هزاری یکی کارجوی
برفتی نگهداشتی کار اوی،
فردوسی،
چون بند کرددر تن پیدایی
این جان کار جوی نه پیدا را،
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
چارجو، شهرکی از اجزای بخارا است بر لب جیحون بخوارزم نزدیک، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شِ / شَ)
رجوع به بازجو شود
لغت نامه دهخدا
بخشش زمین دار زمین معینی را بیکی از کسان خود، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
رجوع به بارجا شود، شمشیر بران، ج، بوارد، (منتهی الارب) (آنندراج)،
- حجت بارد، یعنی ضعیف، (قطر المحیط) (اقرب الموارد) :
حجت بارد رها کن ای دغا
عقل درسر آور و با خویش آ،
مولوی،
، فارسیان بمعنی بیمزه و ناخوش آرند، (غیاث)، و فارسیان بمعنی ناخوش بیمزه استعمال کنند، سعید اشرف گوید:
نقل جمال لیلی و شیرین بدور تو
چون گفتن لطیفۀ مشهور بارد است،
(از آنندراج)،
خنک و بیمزه در رفتار و گفتار:
مکرها در کسب دنیا بارد است
مکرها در ترک دنیا وارد است،
مولوی،
، بی ذوق، بی لطف:
وآن توهمها ترا سیلاب برد
زیرکی ّ باردت را خواب برد،
مولوی،
آنچه ما را در دلست از سوز عشق
می نشاید گفت باهر باردی،
سعدی (طیبات)،
، ثابت: لی علیه الف بارد، یعنی ثابت، و کذلک سموم بارد، ای ثابت لایزول، (منتهی الارب) (آنندراج)، بمعنی عنّین، که بر زن قادر نباشد، (غیاث)، یکی از امزجۀ نه گانه طب قدیم، سرد، ج، بوارد، (بحر الجواهر)، و بارد بر دو گونه است بارد بالفعل، چون برف و بارد بالقوه، چون کاهو و کاسنی، (مفاتیح)، سرد و تر، سرد و خشک،
- بارد بالفعل، سردی که با لمس سردی آن را دریابی، (بحر الجواهر)،
- بارد بالقوه، سردی باشد که چون از حرارت غریزیه منفعل شود در بدن احداث برودت کند، (بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
ایدی قوت، امیر ایغور: اتراک ایغور امیر خود را ایدی قوت خوانند و معنی آن خداوند دولت باشد و در آن وقت ایدی قوت بارجوق بود، (جهانگشای جوینی چ 1329 هجری قمری لیدن ص 32)، آبستن، حامل، حامله، حبلی ̍، جنین دار، زن حامله، (آنندراج)، زن باردار، (دمزن)، رجوع به شعوری ج 1 ورق 161 شود: مضمان، ضامن، ضماد، ناقۀ باردار، (منتهی الارب)، ناقۀ لاقح، اشتری باردار، (زمخشری) :
بارداری چون فلک خوشرو مه و خور در شکم
وز دو سو چون مشرقین او را دو زهدان دیده اند،
خاقانی،
روز و شب آبستن و تو بسته امّید
کز رحم این دو باردار چه خیزد،
خاقانی،
گیر که خود هر دو باردار مرادند
چون فکنند ازشکم ز بار چه خیزد؟
خاقانی،
زنان باردار ای مرد هشیار
اگر وقت ولادت مار زایند
از آن بهتر بنزدیک خردمند
که فرزندان ناهموار زایند،
سعدی (گلستان)،
اگر مار زاید زن باردار
به از آدمیزادۀ دیوسار،
سعدی (بوستان)،
، مخلوط با فلز کم بها، مغشوش، نبهره: سیم و زر باردار، زبانی باردار، زبانی که قشر سفید بر روی آن بندد و علامت تخمه باشد، رجوع به ’بار’ شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه، در 6هزاروپانصدگزی جنوب خاوری قره آغاج و 31هزارگزی جنوب شوسۀ مراغه بمیانه در کوهستان واقع است، هوایش معتدل و دارای 298 تن سکنه می باشد، آبش از چشمه، محصولش غلات، نخود، بزرک، زردآلوو شغل مردمش زراعت و صنایع دستی اهالیش جاجیم بافی وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
لباسی که آب در آن نفوذ نکند و هنگام باریدن برف و باران آنرا بر تن می کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باتاوی
تصویر باتاوی
تو سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارآور
تصویر بارآور
مثمر، میوه آور، با ثمر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارجوی
تصویر کارجوی
جویای کار، بیکاری که کار طلبد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باربدی
تصویر باربدی
منسوب به باربد آهنگ ساخته باربد
فرهنگ لغت هوشیار
عمل و شغل باربر بردن بار بر دوش و پشت خود، اداره ای که مباشر امور حمل و نقل است اداره حمل و نقل نقلیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باروتی
تصویر باروتی
ترکی پارسی گندکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باریقی
تصویر باریقی
یونانی ک کف دریا از جانوران کف دریا
فرهنگ لغت هوشیار
فلزی نقره ای رنگ در طبیعت بصورت سولفات یا کربنات باریوم وجود دارد
فرهنگ لغت هوشیار
((یُ))
فلزی که در طبیعت به صورت کربنات و سولفات یافت می شود و آن به رنگ سفید مایل به زرد است. چگالی آن 6/3 است و هیچ گونه اهمیت صنعتی ندارد و مانند کلسیم آب را به آسانی تجزبه می کند. از غیرمحلول ترین اجسام است و چون اشعه ایکس از آن نمی گذرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بارانی
تصویر بارانی
مربوط به باران، تن پوشی که آب در آن نفوذ نکند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باربری
تصویر باربری
((بَ))
عمل و شغل باربر، مؤسسه ای که امور حمل و نقل کالا را به عهده دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بارآور
تصویر بارآور
حامل
فرهنگ واژه فارسی سره
باروی شهر و قلعه و ده، دلیل بر پادشاه نماید یا بر والی و معبران گویند باروی شهر، دلیل بر پادشاه بود و باروی ده، دلیل است بر خداونده ده. اگر بیند که باروی شهر قوی و بلند است، دلیل است بر قوت و نیکی حال پادشاه. اگر بیند باروی شهر بیفتاد و خراب شد، دلیل بر هلاک پادشاه کند. اگر برخی از آن بیفتاد، دلیل بر هلاک والی است. اگر بیند بارو را نو کردند، دلیل که پادشاه نو در آن شهر مقیم شود. محمد بن سیرین
باروی شهر و آن چه نزدیک دروازه شهر است تاویلش عیش و ایمنی است و آن چه در پس شهر است همان باشد و هر نیک و بد و زیاده و نقصان که در بارو بیند، دلیل بر ان پنج گونه است .
فرهنگ جامع تعبیر خواب
تصویری از باروری
تصویر باروری
Fertility, Fruitfulness, Prolificacy
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بارانی
تصویر بارانی
Drizzly, Rainy
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بارانی
تصویر بارانی
дождливый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از باروری
تصویر باروری
фертильность , плодородие , плодовитость
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از باروری
تصویر باروری
Fruchtbarkeit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بارانی
تصویر بارانی
regnerisch
دیکشنری فارسی به آلمانی