کوهی است بکرمان و شهرکهای کفتر و دهک بر این کوه است، (حدود العالم) : امیر جلال الدین سالار بلند که در کوه بارجان بودعصیان نموده بود، (المضاف الی بدایع الازمان ص 49) از قرای خانلنجان از اعمال اصفهانست، (معجم البلدان) (مرآت البلدان ج 1 ص 155) (دمزن)
کوهی است بکرمان و شهرکهای کفتر و دهک بر این کوه است، (حدود العالم) : امیر جلال الدین سالار بلند که در کوه بارجان بودعصیان نموده بود، (المضاف الی بدایع الازمان ص 49) از قرای خانلنجان از اعمال اصفهانست، (معجم البلدان) (مرآت البلدان ج 1 ص 155) (دِمزن)
خرجین و جوال و هر ظرفی که در آن چیزی کنند. (برهان). آوند و ظرف که در آن چیزی نهند، از برهان و شروح نصاب، و در رشیدی نوشته که جوال و خرجی. (غیاث). خرجین. (جهانگیری). خورجین و جوال و ظروف از قبیل شیشه و سبو و قرابه و امثال آن. (انجمن آرا) (آنندراج). اناء. حقیبه. وعاء. (زمخشری) (دهار) (مجمل اللغه) (ترجمان القرآن). خنور. آوند. جامه دان. جوال. (فرهنگ خطی نسخۀ کتاب خانه لغت نامه). رخت دان. ظرف. (مهذب الاسماء) (زمخشری) (ربنجنی). آنچه از چوب خرما و مانند آن بافند جهت بار خربزه و مانند آن، شریجه. رجوع به شعوری ج 1 ورق 180 شود. بمعنی جوال، حکیم سنائی فرماید: چو اندر باردان او یکی ذره نمیگنجد چگونه کل موجودات را در آستین دارد؟ (از فرهنگ سروری). در بازار آنجا [مصر از بقال و عطار و پیله ور هرچه فروشندباردان آن از خود بدهند اگر زجاج باشد و اگر سفال واگر کاغذ. فی الجمله احتیاج نباشد که خریدار باردان بردارد. (سفرنامۀ ناصرخسرو). محنت اندر سینۀ من ره ندانستی کنون شاهراه سینۀ من بار دانست ازغمت. خاقانی.
خرجین و جوال و هر ظرفی که در آن چیزی کنند. (برهان). آوند و ظرف که در آن چیزی نهند، از برهان و شروح نصاب، و در رشیدی نوشته که جوال و خرجی. (غیاث). خرجین. (جهانگیری). خورجین و جوال و ظروف از قبیل شیشه و سبو و قرابه و امثال آن. (انجمن آرا) (آنندراج). اِناء. حَقیبه. وِعاء. (زمخشری) (دهار) (مجمل اللغه) (ترجمان القرآن). خَنور. آوند. جامه دان. جوال. (فرهنگ خطی نسخۀ کتاب خانه لغت نامه). رخت دان. ظَرْف. (مهذب الاسماء) (زمخشری) (ربنجنی). آنچه از چوب خرما و مانند آن بافند جهت بار خربزه و مانند آن، شریجه. رجوع به شعوری ج 1 ورق 180 شود. بمعنی جوال، حکیم سنائی فرماید: چو اندر باردان او یکی ذره نمیگنجد چگونه کل موجودات را در آستین دارد؟ (از فرهنگ سروری). در بازار آنجا [مصر از بقال و عطار و پیله ور هرچه فروشندباردان آن از خود بدهند اگر زجاج باشد و اگر سفال واگر کاغذ. فی الجمله احتیاج نباشد که خریدار باردان بردارد. (سفرنامۀ ناصرخسرو). محنت اندر سینۀ من ره ندانستی کنون شاهراه سینۀ من بار دانست ازغمت. خاقانی.
معرب بارگاه فارسی است بمعنی جایگاه اذن یا بار، حجاج بن یوسف این کلمه را بکار برده و احمد محمد شاکر در حاشیۀ المعرب ص 75 آرد: و صاحب کتاب الفاظ فارسی این کلمه را در مادۀ بارجه آورده و گوید محتمل است از کلمه بارگاه فارسی که بمعنی دربار پادشاه و پرده سرای اوست معرب شده باشد و بنابراین کلمه بارجاه از فارسی گرفته شده است، رجوع به المعرب جوالیقی ص 75 شود
معرب بارگاه فارسی است بمعنی جایگاه اذن یا بار، حجاج بن یوسف این کلمه را بکار برده و احمد محمد شاکر در حاشیۀ المعرب ص 75 آرد: و صاحب کتاب الفاظ فارسی این کلمه را در مادۀ بارجه آورده و گوید محتمل است از کلمه بارگاه فارسی که بمعنی دربار پادشاه و پرده سرای اوست معرب شده باشد و بنابراین کلمه بارجاه از فارسی گرفته شده است، رجوع به المعرب جوالیقی ص 75 شود
گویند تلی است که بین آن و شهر چاچ در ماوراءالنهر از اطراف بلاد ترک چهل فرسخ است، در پیرامون آن هزار چشمۀ آب است که از مشرق بسوی مغرب جاری میشوند و موسوم است برکوب آب یعنی آب مغلوب و در آن دراج صید میشود، (معجم البلدان) (مراصد الاطلاع)
گویند تلی است که بین آن و شهر چاچ در ماوراءالنهر از اطراف بلاد ترک چهل فرسخ است، در پیرامون آن هزار چشمۀ آب است که از مشرق بسوی مغرب جاری میشوند و موسوم است برکوب آب یعنی آب مغلوب و در آن دراج صید میشود، (معجم البلدان) (مراصد الاطلاع)
شهری است به بحرین که آن را علأ بن الحضرمی بسال 13 یا 14 هجری قمری به روزگار خلیفۀ دوم عمر بن خطاب بگشود. (از معجم البلدان). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 و مراصدالاطلاع شود
شهری است به بحرین که آن را علأ بن الحضرمی بسال 13 یا 14 هجری قمری به روزگار خلیفۀ دوم عمر بن خطاب بگشود. (از معجم البلدان). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 و مراصدالاطلاع شود
دهی است. ناحیه ای است از دهستان تفرش بخش طرخوران شهرستان اراک که در 12 هزارگزی شمال طرخوران و 12 هزارگزی راه عمومی واقع است. کوهستان و سردسیر و دارای 1200 تن سکنه، آب آن از قنات تأمین میشود، محصول آن: غلات، بنشن، پنبه، کشمش، بادام. شغل مردم آن زراعت و قالیچه بافیست. راهش مالرو و گچ در آنجا فراوان است. 25 باب دکان دارد. مزرعۀ باغ شاهی و دو مزرعۀ دیگر جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2). دهی است ازرستاق طبرش همدان و اصبهان. (از تاریخ قم ص 120)
دهی است. ناحیه ای است از دهستان تفرش بخش طرخوران شهرستان اراک که در 12 هزارگزی شمال طرخوران و 12 هزارگزی راه عمومی واقع است. کوهستان و سردسیر و دارای 1200 تن سکنه، آب آن از قنات تأمین میشود، محصول آن: غلات، بنشن، پنبه، کشمش، بادام. شغل مردم آن زراعت و قالیچه بافیست. راهش مالرو و گچ در آنجا فراوان است. 25 باب دکان دارد. مزرعۀ باغ شاهی و دو مزرعۀ دیگر جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2). دهی است ازرستاق طبرش همدان و اصبهان. (از تاریخ قم ص 120)
لاریجان. شهرکی میان ری و آمل طبرستان به فاصله هیجده فرسنگ از هر یک از این دو شهر آن را قلعتی حصین است و در اخبار آل بویه ذکر آن بسیار آمده است و محمد بن بندار بن محمد اللارجانی الطبری ابویوسف الفقیه... منسوب بدانجاست. (معجم البلدان). رجوع به لاریجان شود
لاریجان. شهرکی میان ری و آمل طبرستان به فاصله هیجده فرسنگ از هر یک از این دو شهر آن را قلعتی حصین است و در اخبار آل بویه ذکر آن بسیار آمده است و محمد بن بندار بن محمد اللارجانی الطبری ابویوسف الفقیه... منسوب بدانجاست. (معجم البلدان). رجوع به لاریجان شود
رجوع به بارجا شود، شمشیر بران، ج، بوارد، (منتهی الارب) (آنندراج)، - حجت بارد، یعنی ضعیف، (قطر المحیط) (اقرب الموارد) : حجت بارد رها کن ای دغا عقل درسر آور و با خویش آ، مولوی، ، فارسیان بمعنی بیمزه و ناخوش آرند، (غیاث)، و فارسیان بمعنی ناخوش بیمزه استعمال کنند، سعید اشرف گوید: نقل جمال لیلی و شیرین بدور تو چون گفتن لطیفۀ مشهور بارد است، (از آنندراج)، خنک و بیمزه در رفتار و گفتار: مکرها در کسب دنیا بارد است مکرها در ترک دنیا وارد است، مولوی، ، بی ذوق، بی لطف: وآن توهمها ترا سیلاب برد زیرکی ّ باردت را خواب برد، مولوی، آنچه ما را در دلست از سوز عشق می نشاید گفت باهر باردی، سعدی (طیبات)، ، ثابت: لی علیه الف بارد، یعنی ثابت، و کذلک سموم بارد، ای ثابت لایزول، (منتهی الارب) (آنندراج)، بمعنی عنّین، که بر زن قادر نباشد، (غیاث)، یکی از امزجۀ نه گانه طب قدیم، سرد، ج، بوارد، (بحر الجواهر)، و بارد بر دو گونه است بارد بالفعل، چون برف و بارد بالقوه، چون کاهو و کاسنی، (مفاتیح)، سرد و تر، سرد و خشک، - بارد بالفعل، سردی که با لمس سردی آن را دریابی، (بحر الجواهر)، - بارد بالقوه، سردی باشد که چون از حرارت غریزیه منفعل شود در بدن احداث برودت کند، (بحر الجواهر)
رجوع به بارجا شود، شمشیر بران، ج، بوارد، (منتهی الارب) (آنندراج)، - حجت بارد، یعنی ضعیف، (قطر المحیط) (اقرب الموارد) : حجت بارد رها کن ای دغا عقل درسر آور و با خویش آ، مولوی، ، فارسیان بمعنی بیمزه و ناخوش آرند، (غیاث)، و فارسیان بمعنی ناخوش بیمزه استعمال کنند، سعید اشرف گوید: نقل جمال لیلی و شیرین بدور تو چون گفتن لطیفۀ مشهور بارد است، (از آنندراج)، خنک و بیمزه در رفتار و گفتار: مکرها در کسب دنیا بارد است مکرها در ترک دنیا وارد است، مولوی، ، بی ذوق، بی لطف: وآن توهمها ترا سیلاب برد زیرکی ّ باردت را خواب برد، مولوی، آنچه ما را در دلست از سوز عشق می نشاید گفت باهر باردی، سعدی (طیبات)، ، ثابت: لی علیه الف بارد، یعنی ثابت، و کذلک سموم بارد، ای ثابت لایزول، (منتهی الارب) (آنندراج)، بمعنی عنّین، که بر زن قادر نباشد، (غیاث)، یکی از امزجۀ نه گانه طب قدیم، سرد، ج، بوارد، (بحر الجواهر)، و بارد بر دو گونه است بارد بالفعل، چون برف و بارد بالقوه، چون کاهو و کاسنی، (مفاتیح)، سرد و تر، سرد و خشک، - بارد بالفعل، سردی که با لمس سردی آن را دریابی، (بحر الجواهر)، - بارد بالقوه، سردی باشد که چون از حرارت غریزیه منفعل شود در بدن احداث برودت کند، (بحر الجواهر)
دهی است از دهستان میبد بخش اردکان شهرستان یزد، در 24هزارگزی جنوب اردکان متصل براه فرعی بارجین به میبد و اردکان در جلگه واقع است، هوایش معتدل و دارای 456 تن سکنه میباشد، آبش از قنات و محصولش غلات، شغل مردمش زراعت و صنایع دستی زنانش کرباس بافی و راهش ماشین رو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)، حامله شدن، آبستن شدن، باردار شدن، بار گرفتن، بار برگرفتن: حمل، باردار گشتن زن، (تاج المصادربیهقی)، رجوع به باردار شدن و باردار گردیدن شود
دهی است از دهستان میبد بخش اردکان شهرستان یزد، در 24هزارگزی جنوب اردکان متصل براه فرعی بارجین به میبد و اردکان در جلگه واقع است، هوایش معتدل و دارای 456 تن سکنه میباشد، آبش از قنات و محصولش غلات، شغل مردمش زراعت و صنایع دستی زنانش کرباس بافی و راهش ماشین رو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)، حامله شدن، آبستن شدن، باردار شدن، بار گرفتن، بار برگرفتن: حَمْل، باردار گشتن زن، (تاج المصادربیهقی)، رجوع به باردار شدن و باردار گردیدن شود
دهی است از دهستان گرکن بخش فلاورجان شهرستان اصفهان در 20هزارگزی جنوب خاور فلاورجان و یکهزارگزی شمال شوسۀ مبارکه به اصفهان، در جلگه واقع است، هوایش معتدل است و 319 تن سکنه دارد، از زاینده رود مشروب میشود، محصولش غلات، برنج، صیفی و پنبه و شغل مردمش زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان کرباس بافی و راهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)، صراحی شراب، (برهان)، صراحی، (غیاث) (جهانگیری) (فرهنگ خطی نسخۀ کتاب خانه لغت نامه) (شرفنامۀ منیری)، ظرف بزرگ با گردن طویل که برای نگهداری شراب بکار میرود، (دمزن) : و منع شراب فروختن و خوردن و سایر ملاهی را بحدی رسانند ... که قرابها و خمها و باردانها را نیز میریختند، (از تاریخ فیروزشاهی)
دهی است از دهستان گرکن بخش فلاورجان شهرستان اصفهان در 20هزارگزی جنوب خاور فلاورجان و یکهزارگزی شمال شوسۀ مبارکه به اصفهان، در جلگه واقع است، هوایش معتدل است و 319 تن سکنه دارد، از زاینده رود مشروب میشود، محصولش غلات، برنج، صیفی و پنبه و شغل مردمش زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان کرباس بافی و راهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)، صراحی شراب، (برهان)، صراحی، (غیاث) (جهانگیری) (فرهنگ خطی نسخۀ کتاب خانه لغت نامه) (شرفنامۀ منیری)، ظرف بزرگ با گردن طویل که برای نگهداری شراب بکار میرود، (دِمزن) : و منع شراب فروختن و خوردن و سایر ملاهی را بحدی رسانند ... که قرابها و خمها و باردانها را نیز میریختند، (از تاریخ فیروزشاهی)
خندق و مرداب، (ناظم الاطباء) (دمزن)، نام مردی از بهادران ترکستان که قبادبن کاوه در جنگ افراسیاب با ایران بر دست وی کشته شد، (حبیب السیر چ خیام ج 1صص 188 - 189)
خندق و مرداب، (ناظم الاطباء) (دِمزن)، نام مردی از بهادران ترکستان که قبادبن کاوه در جنگ افراسیاب با ایران بر دست وی کشته شد، (حبیب السیر چ خیام ج 1صص 188 - 189)
نام یکی از پهلوانان توران است، (برهان) (رشیدی) (فرهنگ سروری) (جهانگیری) (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء)، نام پهلوانی بوده تورانی و معروف است، (انجمن آرا) (آنندراج)، نام پهلوان تورانی که در جنگ دوازده رخ رهام بن گودرز او را کشته، (شرفنامۀ منیری) (دمزن)، رجوع به شعوری ج 1 ورق 180 شود، نام پسر ویس پهلوان توران، (فرهنگ شاهنامۀ شفق ص 38)، و رجوع به دوازده رخ شود: برفتند یکبارگی در زمان چه رهام و گودرز با، بارمان، فردوسی (از جهانگیری) (فرهنگ نظام)
نام یکی از پهلوانان توران است، (برهان) (رشیدی) (فرهنگ سروری) (جهانگیری) (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء)، نام پهلوانی بوده تورانی و معروف است، (انجمن آرا) (آنندراج)، نام پهلوان تورانی که در جنگ دوازده رخ رهام بن گودرز او را کشته، (شرفنامۀ منیری) (دِمزن)، رجوع به شعوری ج 1 ورق 180 شود، نام پسر ویس پهلوان توران، (فرهنگ شاهنامۀ شفق ص 38)، و رجوع به دوازده رخ شود: برفتند یکبارگی در زمان چه رهام و گودرز با، بارمان، فردوسی (از جهانگیری) (فرهنگ نظام)
دهی از دهستان ماهور و میلاتی بخش خشت شهرستان کازرون. سکنۀ آن 195 تن. آب آن از چشمه و محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی، قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی از دهستان ماهور و میلاتی بخش خشت شهرستان کازرون. سکنۀ آن 195 تن. آب آن از چشمه و محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی، قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
قریه ای است در یک فرسنگی میانه جنوب و مشرق تل بیضا. (فارسنامۀ ناصری). دهی است از دهستان بیضا بخش اردکان شهرستان شیراز که در 62 هزارگزی جنوب خاور اردکان و هفت هزارگزی راه فرعی زرقان به بیضا در جلگه قرار دارد. هوایش معتدل با 212 تن سکنه، آبش از قنات و محصولش غلات، برنج، چغندر و شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7) ، بجای آنتر بکار رفته است و آن قسمت بالای پرچمهای گل باشد. رجوع به گیاه شناسی گل گلاب چ 1326هجری شمسی دانشگاه طهران ص 178 و گیاه شناسی حبیب اﷲ ثابتی چ 1328 هجری شمسی دانشگاه طهران ص 416 و 460 شود
قریه ای است در یک فرسنگی میانه جنوب و مشرق تل بیضا. (فارسنامۀ ناصری). دهی است از دهستان بیضا بخش اردکان شهرستان شیراز که در 62 هزارگزی جنوب خاور اردکان و هفت هزارگزی راه فرعی زرقان به بیضا در جلگه قرار دارد. هوایش معتدل با 212 تن سکنه، آبش از قنات و محصولش غلات، برنج، چغندر و شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7) ، بجای آنتر بکار رفته است و آن قسمت بالای پرچمهای گل باشد. رجوع به گیاه شناسی گل گلاب چ 1326هجری شمسی دانشگاه طهران ص 178 و گیاه شناسی حبیب اﷲ ثابتی چ 1328 هجری شمسی دانشگاه طهران ص 416 و 460 شود
دهی است از دهستان عشق آباد بخش فدیشۀ شهرستان نیشابور که در 15 هزارگزی شمال باختر فدیشه در جلگه واقع است، ناحیه ای است با آب و هوای معتدل و 89 تن سکنه و آب آن از قنات تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و شغل مردمش زراعت وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان عشق آباد بخش فدیشۀ شهرستان نیشابور که در 15 هزارگزی شمال باختر فدیشه در جلگه واقع است، ناحیه ای است با آب و هوای معتدل و 89 تن سکنه و آب آن از قنات تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و شغل مردمش زراعت وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
قریه ای است از اصفهان و این غیر از بارجان است، و حافظ بن النجار در معجم خویش این دو را یکی شمرده است و چنین نیست. (از معجم البلدان) (از مرآت البلدان ج 1 ص 162)
قریه ای است از اصفهان و این غیر از بارجان است، و حافظ بن النجار در معجم خویش این دو را یکی شمرده است و چنین نیست. (از معجم البلدان) (از مرآت البلدان ج 1 ص 162)
ده کوچکی است از دهستان سعیدآباد بخش مرکزی شهرستان سیرجان که در 5 هزارگزی شمال باختری سعیدآباد و در 27 هزارگزی شمال راه طاهرآباد به سعیدآباد واقع است و در حدود بیست تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ده کوچکی است از دهستان سعیدآباد بخش مرکزی شهرستان سیرجان که در 5 هزارگزی شمال باختری سعیدآباد و در 27 هزارگزی شمال راه طاهرآباد به سعیدآباد واقع است و در حدود بیست تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)