جدول جو
جدول جو

معنی بارث - جستجوی لغت در جدول جو

بارث
خاورشناس آلمانی است که دیوان قطامی شاعر را بدست آورد و بر آن مقدمه و ملاحظاتی بزبان آلمانی افزود و بسال 1903 میلادی در لیدن با متن و شرح عربی بچاپ رسانید و خدمات دیگر نیز در فرهنگ اسلامی نموده است، (از فرهنگ خاورشناسان ص 56)، خداوند روزی، لیکن تنها بار بمعنی روزی دیده نشد، (آنندراج) :
کریم بارخدائی کز او هر انگشتی
هزار حاتم و معنی است و صدهزار امثال،
منجیک،
هیچ شنیدی که چه گفته رسول
بارخدا و شرف المرسلین ؟
ناصرخسرو،
حکیم بارخدائی که صورت گل خندان
درون غنچه ببندد چو در مشیمه جنین را،
سعدی،
سمعت ابایزید یقول رأیت رب العزه تبارک و تعالی فی المنام فقلت یا بارخدا کیف الطریق الیک قال اترک نفسک ثم تعال، (صفه الصفوه ج 4 ص 92)،
، پادشاهان بزرگ و اولی الامر، (برهان)، پادشاه بزرگ را گویند، (آنندراج)، بر پادشاهان اولی الامر نیز اطلاق کنند، (انجمن آرا)، پادشاهان بزرگ و اولوالعزم و اولوالامر و صاحب و خداوند، (هفت قلزم)، پادشاهان بزرگ، (جهانگیری)، شعرا ممدوح را باین معنی بارخدا خوانند، و آن لفظی است مرکب بمعنی خداوندرخصت و بار، (برهان) (هفت قلزم)، شعرا ممدوح خود رابمجاز بارخدا و خداوند گفته اند، (انجمن آرا)، شعرا هم بدین معنی (مولی) آورده اند، (شرفنامۀ منیری) :
خواجۀ سید بوسهل عراقی که بفضل
نه عرب دیده چنو بارخدا و نه عجم،
فرخی،
این مهتر است و بارخدایی که مال خویش
بر مردمان برد همی از مردمی بکار،
فرخی،
ای بارخدای همه احرار زمانه
کز دل بزداید لطفت بار زمانه،
منوچهری،
مرغان بر گل کنند جمله به نیکی دعا
بر تن و برجان میر بارخدای عجم،
منوچهری،
چون راه نجویی سوی آن بارخدایی
کز خلق چو یزدان نشناسد کس ثانیش ؟
ناصرخسرو،
تو بارخدای جهان خویشی
از گوهر تو به گهر نباشد،
ناصرخسرو،
اجل از بارخدای اجل اندر نگذشت
گر تو گویی که ز من درگذرد این سود است،
انوری (از فرهنگ سروری)،
به پیش کاتب وحیش دواتدار خرد
بفرق حاجب بارش نثار بارخدا،
خاقانی،
لقبی که بشاهان و شاهزادگان و شخصیت های معروف دهند، (دمزن)،
، صاحب و خداوند و مولا، (برهان)، خداوند و مولی و شعرا بدین سبب بارخدا نامند، (سروری)، در اجمال حنفی ترجمه مولی، بارخدا آورده است، (شرفنامۀ منیری) (هفت قلزم)، مولی، (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حارث
تصویر حارث
(پسرانه)
کشاورز، نام چند شخصیت تاریخی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بارز
تصویر بارز
نمایان، آشکار، ظاهر، هویدا، کنایه از مهم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بارو
تصویر بارو
باره، دیوار قلعه، حصار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بارد
تصویر بارد
سرد، خنک، کنایه از بی مزه، خنک، کنایه از کسی که معاشرت با او خوشایند نیست، بی ذوق، در طب قدیم مزاج سرد، سرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بارج
تصویر بارج
تاجریزی، گیاهی پایا علفی پرشاخه و بالارونده با برگ های پهن و دندانه دار، گل های سفید و میوه های ریز و سرخ رنگ شبیه دانۀ انگور که در کنارۀ جنگل ها و ساحل رودخانه ها می روید و بلندیش تا دو متر می رسد، جوشاندۀ ساقه های آن در طب قدیم به عنوان معرق و تصفیه کنندۀ خون در طب به کار می رفته، انگور روباه، روباه رزک، روباه رزه، روباه تربک، روس انگروه، روس انگرده، سکنگور، سگنگور، سگ انگور، روپاس، پارج، اورنج، اولنج، عنب الثعلب، لما، ثلثان، تاجریزی پیچ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بارع
تصویر بارع
نیکو، فائق، کسی که در علم و فضل یا جمال بر دیگران برتری دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وارث
تصویر وارث
کسی که از دیگری چیزی به ارث می برد، ارث برنده، میراث بر، از نام های خداوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بارق
تصویر بارق
برق زننده،، برق دار، درخشان، تابان، ویژگی ابر برق دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بارم
تصویر بارم
دیلم، میلۀ آهنی ضخیم برای سوراخ کردن یا حرکت دادن چیزهای سنگین، بیرم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بارک
تصویر بارک
باریک، نازک، کم پهنا، کم قطر، دقیق، لاغر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بارش
تصویر بارش
ریختن برف یا باران از آسمان، باران، برف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باره
تصویر باره
دوستدار، پسوند متصل به واژه به معنای بسیار علاقه مند مانند روسپی باره، زن باره، شاعرباره، عشق باره، غلام باره، گاوباره، برای مثال دلی که عشق نورزید سنگ خاره بود / چه دولتی بود آن دل که عشق باره بود (شرف الدین شفروه- مجمع الفرس - باره)، من گر نه همچو ذره هواباره بودمی / گرد جهان چرا شده آواره بودمی (اثیرالدین اومانی - لغتنامه - باره)
دفعه، پسوند متصل به واژه به معنای مرتبه، برای مثال یک باره، دوباره، دگرباره، زآن شیفتۀ سیه ستاره / من شیفته تر هزارباره (نظامی۳ - ۴۶۶)
موضوع، مورد، برای مثال دربارۀ، چنین گفت کز مرگ خود چاره نیست / مرا بر دل اندیشه زاین باره نیست (فردوسی - ۶/۱۱۹)
قلعه، دیواری که بر دور شهرها و قلعه ها بنا می کردند، برای مثال سنگ بر بارۀ حصار مزن / که بود کز حصار سنگ آید (سعدی - ۱۲۳)
اسب، بارگی، برای مثال بگفت و به گرز گران دست برد / عنان بارۀ تیزتگ را سپرد (فردوسی - ۱/۷۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باعث
تصویر باعث
سبب، علت، انگیزه، برانگیزنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باری
تصویر باری
بارکش
نازک، دقیق، برای مثال رای دانا سر سخن ساری ست / نیک بشنو که این سخن باری ست (عنصری - ۳۶۴)
برای مختصر کردن سخن به کار می رود، خلاصه، القصه، به هرجهت، حداقل، کاش، ای کاش، برای مثال گر چشم خدای بین نداری باری / خورشیدپرست شو نه گوساله پرست (ابوسعیدابوالخیر - ۱۲)، البته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باری
تصویر باری
خالق، آفریدگار، آفریننده، برای مثال دو چشم از پی صنع باری نکوست / ز عیب برادر فروگیر و دوست (سعدی - ۱۷۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حارث
تصویر حارث
کشاورز، برزگر، شخم زننده
فرهنگ لغت هوشیار
باد گرم باد گرم تابستان، باد تند گردناک باد شدیدی که غبار بر انگیزد، جمع بوارح، شکاری که از جانب راست بسوی چپ گذرد مقابل سانح، طلوع ستاره منزل از موقع روشنایی بامداد در غیر موسم باران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باحث
تصویر باحث
بحث کننده، پژوهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارو
تصویر بارو
حصار، دیوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باعث
تصویر باعث
غرض، موجب، انگیزه، داعی، علت، جهت، مجازاً سبب
فرهنگ لغت هوشیار
خدای نیکخواه آفریدگار نیکخواست و بالاخره بمقتضای مبرم اجل گرفتار آمده درمکه شریفه ودیعت حیات بمقتاضی اجل سپرد. بالاخره باستمالت محمد علی خان و غیره بازگشته بخدمت پادشاه آمد. توضیح این کلمه باین صورت در عربی نیامده و اخره بمعنی کندی و بطء است و بالاخره ظاهرا منحوتی است از یکی از دو صورت ذیل: جاء باخره وماعرفته الا باخره اخیرا (اقرب المورد) جاء اخیرا واخرا و اخریا و آخریا وباخره ای آخر کل شی (ذیل اقرب المورد لسان العرب) بهر حال گروهی (بالاخره) را جزو علطهای مشهور شمرده اند (ولی صاحب معیار اللغه در ضمن ضبط اوزان مختلف کلمه بالاخره را نیز ذکر کرده است. بجای این کلمه می توان آخر الامر و مانند آنها را بکار برد. خالق، پروردگار، خدا
فرهنگ لغت هوشیار
سرد، لوس، بی مزه، برنده سرد خنک مقابل حاد گرم، ناخوشایند بی مزه، لطیفه بارد، بی ذوق بی لطف، عنین آنکه مباشرت نتواند کرد، یکی از مزاج های نه گانه طب قدیم سرد، جمع بوارد، بارد بر دو گونه است. بارد بالفعل مانند برف و بارد بالقوه مانند کاهو و کاسنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باره
تصویر باره
قاعده و قانون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارک
تصویر بارک
کاهیده بارک الله آفرین زه باریک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارق
تصویر بارق
تابان، ابر درخشار برق زننده درخشنده تابان، ابر با برق و درخشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارع
تصویر بارع
آنکه در فضل تمام و کمال باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارش
تصویر بارش
باریدن (باران و مانند آن)، باران مطر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارز
تصویر بارز
هویدا پیدا آشکار پدید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارث
تصویر کارث
رنج آور کار در اندوه در اندازنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارث
تصویر وارث
ریگمند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بارز
تصویر بارز
پدیدار، آشکار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از باعث
تصویر باعث
انگیزاننده، مایه، انگیزه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بارو
تصویر بارو
حصار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از باره
تصویر باره
موضوع، مورد
فرهنگ واژه فارسی سره