مربوط به باران مثلاً روز بارانی، کنایه از دارای اشک مثلاً چشم بارانی، دارای باران، لباسی که آب در آن نفوذ نمی کند و هنگام باریدن برف و باران بر تن می کنند
مربوط به باران مثلاً روز بارانی، کنایه از دارای اشک مثلاً چشم بارانی، دارای باران، لباسی که آب در آن نفوذ نمی کند و هنگام باریدن برف و باران بر تن می کنند
بارافگن. لفظاً صفت فاعلی است ولی بمعنی محل نهادن بار و جایگاه خالی کردن بار باشد. طالب آملی گوید: گلزار عیش و لاله ستان نشاط را بارافکن قوافل عیش این مشام بود. (از آنندراج). رجوع به بارانداز شود.
بارافگن. لفظاً صفت فاعلی است ولی بمعنی محل نهادن بار و جایگاه خالی کردن بار باشد. طالب آملی گوید: گلزار عیش و لاله ستان نشاط را بارافکن قوافل عیش این مشام بود. (از آنندراج). رجوع به بارانداز شود.
عمل و حالت دورافکن. عمل دور افگندن. عمل دور انداختن و طرح و طرد کردن. (یادداشت مؤلف). عمل راندن و دور کردن، عمل پرتاب کردن به فاصله بعید. مفلاء، قسمی تیر که بدان دورافکنی و بلندافکنی آموختندی. (یادداشت مؤلف)
عمل و حالت دورافکن. عمل دور افگندن. عمل دور انداختن و طرح و طرد کردن. (یادداشت مؤلف). عمل راندن و دور کردن، عمل پرتاب کردن به فاصله بعید. مفلاء، قسمی تیر که بدان دورافکنی و بلندافکنی آموختندی. (یادداشت مؤلف)
عمل و شغل شکارافکن. شکارچی گری. صیادی. شکارگری: کوهی از قیر پیچ پیچ شده بر شکارافکنی بسیچ شده. نظامی. به شکارافکنی گشاد کمند از پی گور کند گوری چند. نظامی. بچۀ گور خورده سیر شده به شکارافکنی دلیر شده. نظامی. و رجوع به شکارافکن شود
عمل و شغل شکارافکن. شکارچی گری. صیادی. شکارگری: کوهی از قیر پیچ پیچ شده بر شکارافکنی بسیچ شده. نظامی. به شکارافکنی گشاد کمند از پی گور کند گوری چند. نظامی. بچۀ گور خورده سیر شده به شکارافکنی دلیر شده. نظامی. و رجوع به شکارافکن شود
صفت و حالت شیرافکن. بر زمین افکندن شیر. غالب آمدن بر شیر، کنایه است از شجاعت و دلیری و بیباکی و دلاوری. (یادداشت مؤلف) : به سرپنجه چو شیران دلیر است بدین شیرافکنی یا رب چه شیر است. نظامی. به سرپنجه مشو چون شیر سرمست که ما را پنجۀ شیرافکنی هست. نظامی. چو شد رسته تر کار شمشیر کرد ز شیرافکنی جنگ با شیر کرد. نظامی. دگربار در کارزار آمدند به شیرافکنی در شکار آمدند. نظامی. رجوع به شیرافکن شود
صفت و حالت شیرافکن. بر زمین افکندن شیر. غالب آمدن بر شیر، کنایه است از شجاعت و دلیری و بیباکی و دلاوری. (یادداشت مؤلف) : به سرپنجه چو شیران دلیر است بدین شیرافکنی یا رب چه شیر است. نظامی. به سرپنجه مشو چون شیر سرمست که ما را پنجۀ شیرافکنی هست. نظامی. چو شد رُسته تر کار شمشیر کرد ز شیرافکنی جنگ با شیر کرد. نظامی. دگربار در کارزار آمدند به شیرافکنی در شکار آمدند. نظامی. رجوع به شیرافکن شود
شکار گور. گورزنی. گور کشتن. به جنگ گور رفتن: برآرم سگان را ز شورافکنی که با شیر بازی است گورافکنی. نظامی. خرامنده می گشت بر پشت بور به گورافکنی همچو بهرام گور. نظامی
شکار گور. گورزنی. گور کشتن. به جنگ گور رفتن: برآرم سگان را ز شورافکنی که با شیر بازی است گورافکنی. نظامی. خرامنده می گشت بر پشت بور به گورافکنی همچو بهرام گور. نظامی
ژنده و پینه ای باشد که فقیران و درویشان بر جامۀ پاره و خرقه دوزند. (برهان). پارچه ای باشد که بر جامۀ پاره و ژندۀ درویشان بدوزند و آن را پینه و درپی نیز نامند و بتازی رقعه گویند. (جهانگیری). پارچه ای که بر جامه دوزند و بعربی رقعه گویند. (سروری). کهنه پاره ها را گویند که درویشان و فقیران بر خرقه و لباس خود میدوزند و در عربی رقعه و در ترکی پاره گویند. (شعوری ج 1 ورق 180). بمعنی ژنده و پینه ای باشد که بر قفای گریبان جامه دوزند و بازپس افکنند. صاحب برهان گوید: فقیران و درویشان بر جامه و خرقه دوزند و بعضی سپاهیان نیز بر پشت گریبان جامه دوزند و آنرا پینه و درپی نیز نامند و بتازی رقعه گویند یعنی پاره. پارچه ای که بر قفای گریبان جامه و فرگل دوزند و بازپس افکنند. سامانی گوید: بازافکن در شعر اکابر همان رقعه که بر پشت گریبان جامه و لباده و امثال آن دوزند و در جهانگیری بمعنی مطلق رقعه و خرقه که بر جامه و مرقع دوزند آورده و این خطا است، صحیح معنی اول است. لیکن بطریق مجاز بر مطلق رقعه و خرقه اطلاق توان کرد. (رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). وصله: این فراویزی و آن بازافکنی خواهد ز من من ز جیب آسمان یک شانه دان آورده ام. خاقانی. دلقش هزارمیخی چرخ و بجیب چاک بازافکنش ز نور و فراویزش از ظلام. خاقانی. کرده ز ردای عالم الغیب بازافکن خرقه و بن جیب. خاقانی.
ژنده و پینه ای باشد که فقیران و درویشان بر جامۀ پاره و خرقه دوزند. (برهان). پارچه ای باشد که بر جامۀ پاره و ژندۀ درویشان بدوزند و آن را پینه و درپی نیز نامند و بتازی رقعه گویند. (جهانگیری). پارچه ای که بر جامه دوزند و بعربی رقعه گویند. (سروری). کهنه پاره ها را گویند که درویشان و فقیران بر خرقه و لباس خود میدوزند و در عربی رقعه و در ترکی پاره گویند. (شعوری ج 1 ورق 180). بمعنی ژنده و پینه ای باشد که بر قفای گریبان جامه دوزند و بازپس افکنند. صاحب برهان گوید: فقیران و درویشان بر جامه و خرقه دوزند و بعضی سپاهیان نیز بر پشت گریبان جامه دوزند و آنرا پینه و درپی نیز نامند و بتازی رقعه گویند یعنی پاره. پارچه ای که بر قفای گریبان جامه و فرگل دوزند و بازپس افکنند. سامانی گوید: بازافکن در شعر اکابر همان رقعه که بر پشت گریبان جامه و لباده و امثال آن دوزند و در جهانگیری بمعنی مطلق رقعه و خرقه که بر جامه و مرقع دوزند آورده و این خطا است، صحیح معنی اول است. لیکن بطریق مجاز بر مطلق رقعه و خرقه اطلاق توان کرد. (رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). وصله: این فراویزی و آن بازافکنی خواهد ز من من ز جیب آسمان یک شانه دان آورده ام. خاقانی. دلقش هزارمیخی چرخ و بجیب چاک بازافکنش ز نور و فراویزش از ظلام. خاقانی. کرده ز ردای عالم الغیب بازافکن خرقه و بن جیب. خاقانی.