جدول جو
جدول جو

معنی بارافکن

بارافکن
بارانداز، جای بار انداختن، قسمتی از ساحل یا بندرگاه که در آنجا کشتی ها بارهای خود را خالی می کنند، بارافکن، جایی که کاروان فرود بیاید
تصویری از بارافکن
تصویر بارافکن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با بارافکن

بارافکن

بارافکن
بارافگن. لفظاً صفت فاعلی است ولی بمعنی محل نهادن بار و جایگاه خالی کردن بار باشد. طالب آملی گوید:
گلزار عیش و لاله ستان نشاط را
بارافکن قوافل عیش این مشام بود.
(از آنندراج).
رجوع به بارانداز شود.
لغت نامه دهخدا

بازافکن

بازافکن
قطعه ای پارچه که صوفیان و درویشان به لباس خود می دوختند، رقعه، پینه
بازافکن
فرهنگ فارسی عمید

ببرافکن

ببرافکن
افکننده ببر. که ببر شکار کند. که ببررا مغلوب سازد.
لغت نامه دهخدا

بازافکن

بازافکن
ژنده و پینه ای باشد که فقیران و درویشان بر جامۀ پاره و خرقه دوزند. (برهان). پارچه ای باشد که بر جامۀ پاره و ژندۀ درویشان بدوزند و آن را پینه و درپی نیز نامند و بتازی رقعه گویند. (جهانگیری). پارچه ای که بر جامه دوزند و بعربی رقعه گویند. (سروری). کهنه پاره ها را گویند که درویشان و فقیران بر خرقه و لباس خود میدوزند و در عربی رقعه و در ترکی پاره گویند. (شعوری ج 1 ورق 180). بمعنی ژنده و پینه ای باشد که بر قفای گریبان جامه دوزند و بازپس افکنند. صاحب برهان گوید: فقیران و درویشان بر جامه و خرقه دوزند و بعضی سپاهیان نیز بر پشت گریبان جامه دوزند و آنرا پینه و درپی نیز نامند و بتازی رقعه گویند یعنی پاره. پارچه ای که بر قفای گریبان جامه و فرگل دوزند و بازپس افکنند. سامانی گوید: بازافکن در شعر اکابر همان رقعه که بر پشت گریبان جامه و لباده و امثال آن دوزند و در جهانگیری بمعنی مطلق رقعه و خرقه که بر جامه و مرقع دوزند آورده و این خطا است، صحیح معنی اول است. لیکن بطریق مجاز بر مطلق رقعه و خرقه اطلاق توان کرد. (رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). وصله:
این فراویزی و آن بازافکنی خواهد ز من
من ز جیب آسمان یک شانه دان آورده ام.
خاقانی.
دلقش هزارمیخی چرخ و بجیب چاک
بازافکنش ز نور و فراویزش از ظلام.
خاقانی.
کرده ز ردای عالم الغیب
بازافکن خرقه و بن جیب.
خاقانی.
لغت نامه دهخدا

پارافین

پارافین
جسمی که سفید و نیمه شفاف که از روغنهای سنگین نفت به دست میاید
پارافین
فرهنگ لغت هوشیار

باریافتن

باریافتن
رخصت و دستوری یافتن، اجازه یافتن، پذیرفته شدن در بارگاه
باریافتن
فرهنگ لغت هوشیار