جدول جو
جدول جو

معنی بادیمه - جستجوی لغت در جدول جو

بادیمه
(مَ)
نام محلی کنار راه بروجرد و خرم آباد میان وزیرآباد و دولت آباد در 448600 گزی طهران
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بادامک
تصویر بادامک
(دخترانه)
بادام کوچک، نوعی درخت بادام
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از باشامه
تصویر باشامه
چادر، چارقد، روسری زنان، برای مثال دریده ماه پیکر جامه در بر / فکنده لاله گون باشامه بر سر (فخرالدین اسعد - لغتنامه - باشامه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادیه
تصویر بادیه
صحرا، بیابان، هامون
کاسۀ معمولاً بزرگ از جنس سفال، فلز و مانند آن، طاس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بندیمه
تصویر بندیمه
تکمه، گوی گریبان، بندمه، بندنه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادامه
تصویر بادامه
پیلۀ کرم ابریشم، پردۀ نازکی که کرم ابریشم از لعاب دهن خود به دور خود می تند و در میان آن محصور می شود، پیله ها را به ترتیب مخصوصی گرم می کنند و می ریسند تا ابریشم به دست آید، نوغان، پیله، فیلچه، پله
هرچه شبیه مغز بادام باشد مانند نگین انگشتری
خال گوشتی درشت که در پوست بدن پیدا شود، رقعه، پینه
در تصوف جامۀ درویشان که از تکه های رنگارنگ دوخته می شد
فرهنگ فارسی عمید
(یَ)
بنت غیلان ثقفی. از صحابه بود. صاحب الاصابه آرد بادیه بنت غیلان بن سلمه الثقفی بود و چون پدرش اسلام آورد او نیز مسلمانی گزید و روایت کرد و ابن منده از طریق احمد بن خالد وهبی از محمد بن اسحاق الزهری از قاسم بن محمد از وی روایت کرد. رجوع به الاصابه ج 7کتاب النساء ص 26 و رجوع به امتاع اسماع ص 419 شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
بدو. صحرا. خلاف حضر. ج، بادیات، بواد. (قطر المحیط). بوادی. (مهذب الاسماء). صحرا و بیابان. (غیاث) (آنندراج). خرابه. دشت بی آب وعلف: بادیۀ تیه، صحرای تیه. (ناظم الاطباء). تأنیث بادی. صحرا. اهل البادیه، تازیان چادرنشین صحراگرد. (ناظم الاطباء) .و رجوع به شعوری ج 1 ورق 190 شود. و به اماله بیدیه گویند. (آنندراج). و نسبت به آنرا بدوی گویند: حیره، شهرکیست بر کران بادیه. (حدود العالم). قادسیه، شهرکیست بر راه حجاز و بر کران بادیه. (حدودالعالم).
همه شاهان را خاک کف پای تو کند
از بلاد حبش و بادیه و زنگ و هراه.
منوچهری.
بستان بسان بادیه گشته ست پرنگار
از سنبلش قبیله و از ارغوانش حی.
منوچهری.
تا هست خامه خامه بهر بادیه ز ریگ
وز باد غیبه غیبه بر او نقش بی شمار.
عسجدی.
امیر (مسعود) گفت: پس از حسنک در این باب چه گناه بوده است که اگر راه بادیه آمدی در خون آن همه خلق شدی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 179). و خرامان و نازان همیشه در بادیه. (منتخب قابوسنامه ص 21).
رفته و مکه دیده آمده باز
محنت بادیه خریده بسیم.
ناصرخسرو.
چند در این بادیۀ خوب و زشت
تشنه بتازی بامید سراب ؟
ناصرخسرو.
بشناس حرم را که هم اینجا بدر تست
با بادیه و ریگ مغیلانت چه کار است ؟
ناصرخسرو.
گر دلم سوزد سموم بادیه
بس مفرح کز لب و خالش کنم.
خاقانی.
گر زخم یافته دلت از رنج بادیه
دیدار کعبه مرهم راحت رسان شده.
خاقانی.
خضر لب تشنه در این بادیه سر گردان داشت
راه ننمود که بر چشمۀ حیوان برسم.
خاقانی.
و لشکر فرستاد تاناگاه او را در میان بادیه بگرفتند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 103).
بپایان این بادیه کس رسید
همان پیکری دیگر از خلق دید.
نظامی.
چو یک مه در آن بادیه تاختند
ازو نیز هم رخت پرداختند.
نظامی.
روز قیامت که برات آورند
بادیه را درعرصات آورند.
نظامی.
عزت کعبه بود آن ناحیه
دزدی اعراب و طول بادیه.
مولوی.
هرکه گستاخی کند اندرطریق
گردد اندر بادیۀ حسرت غریق.
مولوی.
کاروان در کاروان زین بادیه
میرسد در هر مسا و غادیه.
مولوی.
ببوی آنکه شبی در حرم بیاسایند
هزار بادیه سهلست اگر بپیمایند.
سعدی (بدایع).
خوشست زیر مغیلان براه بادیه خفت
شب رحیل، ولی ترک جان بباید گفت.
سعدی (گلستان).
در بادیه تشنگان بمردند
از حلّه بکوفه میرود آب.
سعدی.
خوش است شیر شتر تشنگان بادیه را
ولی بدیدن روی عرب نمی ارزد.
(از حاشیۀ خطی احیاءالعلوم).
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
رجوع به بادیه شود
لغت نامه دهخدا
(اُ دَ مَ)
تصغیر تنور، دو بلد است از نواحی خابور و هر دو بر کنار نهر خابور واقعند. (از معجم البلدان). تنینیرالعلیا و تنینیرالسفلی دو ده است در خابور. (منتهی الارب). رجوع به قاموس الاعلام ترکی و معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
پیلۀ ابریشم را گویند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). نوعی از ابریشم که هنوز آنرا از هم نگشاده باشند. (غیاث). فیلق. بادامچه:
ای که ترا به ز خشن جامه نیست
حکم بر ابریشم و بادامه نیست.
نظامی (از آنندراج).
کرم بادامه شو و هرچه خوری پاک برآر
تا لعاب دهنت بر سر افسر گردد.
نظامی.
همه رخ، گل، چو بادامه ز نغزی
همه تن، دل، چو بادام دومغزی.
نظامی.
لغت نامه دهخدا
(بَ مَ / مِ)
تکمه و گوی گریبان را گویند و بجای میم، نون هم بنظر آمده است که بندینه باشد. (برهان). بندینه. تکمه و گوی گریبان را گویند و آنرا بندمه نیز گویند. (آنندراج) (از انجمن آرا). بندمه. بندیمه. بندنه. تکمه و گوی گریبان. (فرهنگ فارسی معین). گویک گریبان و آن را انگل و انگله نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). رجوع به بندمه و بندنه و بندینه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بادیه
تصویر بادیه
صحرا و بیابان، خرابه
فرهنگ لغت هوشیار
پیله ابریشم فیلق، نوعی از ابریشم که هنوز آنرا از هم نگشاده باشند، خرقه درویشان که از پاره های رنگارنگ دوخته باشند مرقع، رقعه و پینه که درویشان بر خود دوزند، خال گوشتی که از بشره آدمی برآمده باشد اژخ مانندی که از چهره شخص بر آید، گل چشم مانندی که از طلا و نقره یا از ابریشم سازند و بر کلاه طفلان دوزند، نگین و مهر انگشتری نگینی که بصورت بادام باشد، هر جنس مطبوع و نفیس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادگاه
تصویر بادگاه
مستراح و کنار آب
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی که برای تعیین جهت وزش باد نصب کنند لوحه سبک گردانی که در اطراف یک محور عمودی میچرخد و آنرا برای تعیین جهت و سمت باد در محل مرتفعی نصب نمایند
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی از تیره چتریان که دو ساله یا پایاست رازیانه و آن دارای انواع است
فرهنگ لغت هوشیار
صمغی است که از گونه های مختلف بارزد بدست می آید و آن بسبب گزش اندامهای گیاهی بوسیله حشرات یا ایجاد شکاف در ساقه گیاهان مذکور حاصل میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باد له
تصویر باد له
بن پستان هندی سیمتار
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی بادام وحشی که در دامنه های اطراف جاده تهران بکرج در ورد آورد و دره وردی وجود دارد بادامک
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی بادام وحشی که در کوههای اطراف کرج در ارتفاعات 1400 متری میروید بارشین جرگه بادامچه، لوزه
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به بادام. بصورت بادام: چشمان بادامی چشمان بشکل بادام، لوزینه لوزینج، لوزی (یعنی چهار ضلعی لوزی)، قسمی از حلویات نان بادامی، قالی هایی که در زمان قاجاریه در (سربند) بافته میشد نقشه آنهاشامل بوته های ترمه یی است. این بوته ها متن قالی را گرفته و از جهت شباهت به (گلابی) و (بادامی) معروف است. حاشیه آن نقشه ای از خطوط راه راه دارد
فرهنگ لغت هوشیار
روز بیست و دوم بهمن ماه. توضیح گویند هفت سال در ایران باد نیامد در این روز شبانی پیش کسری آمده گفت دوش آن مقدار باد آمده که موی بر پشت گوسفندان بجنبید پس در آن روز نشاطی کردند و خوشحالی نمودند و باین نام شهرت یافت. پارچه ای گرد و کوچک از چوب که هنگام رشتن و چرخانیدن دوک آن را بروی دوک نصب کنند، چرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باسیره
تصویر باسیره
شاعر، تاریخگو، قصه خوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازیچه
تصویر بازیچه
بازی خرد، آلت بازی، آنچه بدان بازی کنند، اسباب بازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باشامه
تصویر باشامه
روسری زنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باشومه
تصویر باشومه
چادری که زنان بر سر اندازند روسری زنان چارقب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بندیمه
تصویر بندیمه
تکمه لباس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادامه
تصویر بادامه
((مِ))
پیله ابریشم، هر جنس گرانبها و نفیس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بندیمه
تصویر بندیمه
((بَ مَ یا مِ))
تکمه، گوی گریبان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بادیه
تصویر بادیه
((یِ))
صحرا، بیابان، جمع بوادی، کاسه بزرگ
فرهنگ فارسی معین
پیله، ابریشم، خرقه، مرقع، مهر، نگین انگشتری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بیابان، تیه، صحرا، فلات، وادی، هامون، ظرف، کاسه
متضاد: آبادی، شهر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بادیه دو معنی دارد. یکی به معنی صحراست و دیگری ظرفی که در آشپزخانه مورد مصرف دارد و مایعات را در آن می ریزند. در مورد نخست به همین قسمت کلمه بیابان مراجعه کنید اما در مورد دوم یعنی بادیه فلزی مطبخ، کهن بادیه و پیاله و این نوع ظروف را که در قسمت طباخی خانه مورد مصرف دارد به خادم و کنیزک نسبت داده اند. بخصوص در مورد بادیه و پیاله نوشته اند کنیزک. امروز کنیزک نداریم و حتی نمی شناسیم و جز نامی که در کتابها نوشته اند اطلاعی در مورد آن نداریم. بطور کلی پیاله و بادیه به خانم بر می گردد و سودی که از جانب او عاید ما می شود. بادیه در خواب معرف کدبانوی خانه است و روابطی که از نظر اخلاقی و عاطفی با او داریم. چنان چه بادیه ای نو و شسته و تمیز و براق در دست داشته باشیم گویای این است که روابط مرد و زن بر مبنای استواری قرار دارد و چنان چه بادیه کثیف و نشسته بود این را می گوید که نقار و کدورتی پیش می آید. چنان چه بیننده خواب جوان و مجرد باشد، شستن پیاله نیکو است و نشان دهنده این است که زنی در زندگی او ظاهر می شود که خانه دار و کدبانو است. اگر این خواب را دختر جوانی ببیند باز هم خوب است زیرا به شخصیت خودش بر می گردد و تمایلات نهفته او را نشان می دهد. چنین دختری شائق تشکیل یک زندگی خوب خانوادگی است و در خود این آمادگی را می بیند که مردی را خوشبخت کند. نصیبی که از زندگی خانوادگی می بریم به اندازه بادیه مشخص می شود بادیه کوچک سهم اندک است و بزرگ نصیب بیشتر ما را نشان می دهد. بادیه پر توفیق است. بادیه خالی بی نصیبی است. پیاله شکسته غم و اندوه است و اندوهی که در محیط خانواده پیش می آید چنان چه بادیه ای از نقره داشتید کسی در محدوده خانه در صدد فریب شما بر می آید. بادیه آهنی بیان کننده استحکام روابط خانوادگی است و بادیه چینی شکنندگی و ظرافت این علائق و روابط را بیان می کند و به ما هشدار می دهد که موجب شکستن این پیوند عاطفی نشویم. داشتن تعداد زیادی بادیه تعدد کدبانو را نشان نمی دهد بل که مبین وسعت و توانائی زن خانه است. نوشته اند اگر بادیه ای را به عمد به زمین بزنید، بشکنید یا دور بیاندازید زن را طلاق میدهید و اگر زنی این خواب را ببیند زن دیگری بین او و شوهرش اختلاف به وجود می آورد که شکستن و دور افکندن بادیه گویای نفرتی است که از آن زن مجهول دارد -
فرهنگ جامع تعبیر خواب
ظرف مسی یا سفالی که بزرگتر از کاسه ی معمولی باشد
فرهنگ گویش مازندرانی