جدول جو
جدول جو

معنی بادگلو - جستجوی لغت در جدول جو

بادگلو(گَ)
آروغ. آرغ. آروق. بادی که بصدا از گلو برآرند. در تداول مشهد و گناباد خراسان، ارغ. جشاء. (منتهی الارب) ، نام معجونی است از زرنباد، افیون، جندبیدستر، عاقرقرحا، پلپل، دارپلپل، هوم المجوس، بزر النبج الابیض و غیره. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، عوام مهرۀ سفیدی را گویند به اندام بلیله که شاطران بر پای خود بندند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). سفیدمهره. گوش ماهی. (بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
بادگلو
آروغ، بادگلو
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باد گلو
تصویر باد گلو
آروغ، باد صدا داری که از راه گلو بیرون آید، آجل، رغ، روغ، وارغ، وروغ، رچک، رجغک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادگرد
تصویر بادگرد
تندرو، تیزرو، ویژگی اسب تندرو
رهگذر باد، بادگیر، بادرس، بادخن، خانۀ تابستانی، بادغر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادگیر
تصویر بادگیر
مجرای باد در دیوار یا بام خانه، راهی که برای جریان هوا در سقف یا میان دیوار اتاق درست کنند، بادخن، بادغر، حلقۀ فلزی مشبک روی سماور یا سر قلیان، خانه یا زمینی که در معرض وزش باد باشد
فرهنگ فارسی عمید
بیت الخلا و طهارت جای را گویند، (آنندراج)، مستراح و کنارآب، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رُ دُ)
چوبی که در زیر درخت شاخ میوه دار گذارند تا از گرانی بار نشکند. (فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
دریچه و روزنی که برای باد در خانه سازند، (غیاث)، رجوع به بادخور وبادپروا شود
لغت نامه دهخدا
(گَ / گِ)
گردباد و طوفان و بادگر. (آنندراج). گردباد. (ناظم الاطباء). و رجوع به بادگر، و شعوری ج 1 ورق 156 شود
لغت نامه دهخدا
(گُ ذَ)
رجوع به بادگذار شود
لغت نامه دهخدا
حافظ و حفظکننده، (برهان) (انجمن آرا)، حافظ و نگاهدار، (ناظم الاطباء)، حافظ خانه، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان بیات بخش نوبران شهرستان ساوه در 24هزارگزی جنوب باختری مرکز بخش، 15هزارگزی راه عمومی. معتدل. دارای 170 تن سکنه. آب آن از رود خانه قره چای. محصول آن غلات، حبوبات و شغل اهالی زراعت، گله داری، قالیچه، جاجیم بافی. راه آن مالرو است. مزرعۀ خانقلی آباد جزء این ده است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان قوریچای بخش قره آغاج شهرستان مراغه که در 51هزارگزی جنوب باختری قره آغاج و 24هزارگزی شمال خاوری شوسۀ میاندوآب به صائین دژ قرار دارد، منطقه ای است کوهستانی، معتدل با 150 تن سکنه، آبش از چشمه و محصولش غلات، نخود، کرچک، شغل مردمش زراعت و صنایع دستی اهالی جاجیم بافی و راهش مالرو میباشد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)، کسی را گویند که همه روزه فخر کند و منصب خود بمردم عرض نماید و هیچ کار ازو نیاید و او را بعربی فیاش میگویند، (برهان)، کسی را گویند که دعوی بی معنی کند و با جبن، خود را شجاع داند، (انجمن آرا)، رجوع به ناظم الاطباء شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
بادهنج. بادگیر خانه یعنی آن قسمت از اطاق را که بشکل مربع مستطیل چند گزی از بام بالاتر برند و طرفی از وی را که نسیم گیر است بازگذارند و آنراخانه خانه کنند تا بدین تدبیر هوای آن اطاق خنک گردد. (ناظم الاطباء) (شعوری ج 1 ورق 154). ظاهراً این کلمه تحریفی از بادهنج (دودکش) است که معنی آن نیز اندکی تغییر یافته یا بادهنج هم بدین معنی می آمده ولی رفته رفته در معنی دودکش معروف شده است. رجوع به بادهنج و بادنج و بادنگ شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دو)
موضعی است در سواد بغداد که اعشی نام آنرا بدینسان آورده است:
حل ّ اهلی مابین درتا فبادو -
لی و حلّت علویه بالسخال.
لغت نامه دهخدا
(لِ)
دهی است از دهستان کاکی بخش خورموج شهرستان بوشهر. در 30هزارگزی جنوب خورموج و 4هزارگزی خاور رودمند در جلگه واقعست. هوایش گرم و 328 تن سکنه دارد. آبش از چاه و محصولش غلات، خرما و شغل مردمش زراعت و راهش فرعیست. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7). قریه ای است بیک فرسنگی شمال کاکی. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دهی از دهستان گورائیم بخش مرکزی شهرستان اردبیل است. واقع در 33 هزارگزی جنوب اردبیل و 24 هزارگزی شوسۀ اردبیل - خلخال. محلی است کوهستانی و معتدل و سکنۀ آن 401 تن، مذهبشان شیعه، و زبانشان ترکی است آب آنجا از چشمه و رود بوسون میباشد. محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت و گاوداری. صنعت دستی آن قالی بافی است راه آن مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
دولیخان کرد شادللو، از سرکردگان اکراد در زمان امیر علم خان خزیمه از ملتزمان رکاب نادرشاه و سران خراسان که امیرعلم خان خواهر او را به زنی گرفته و چون مورد هجوم واقع شد به نزد او رفت. سرداران اکراد از حقیقت امر مطلع شدند و از دولیخان امیرعلم خان را خواستند و دولیخان چون تاب مقاومت ایلات را نداشت و نگاه داشتن امیر را در حوصلۀ خود ندید او رابسمت اسفراز که مردم آنجا با او موافقت داشتند فرستاد. (از مجمل التواریخ گلستانه ص 65 و 66 و 67). و رجوع به ص 302 و 352 حواشی و توضیحات همین کتاب شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان چالدران بخش سیه چشمه - شهرستان ماکو، 14 هزارگزی خاور سیه چشمه و 4500 گزی شمال شوسۀ قره ضیاءالدین به سیه چشمه، جلگه، معتدل سالم، سکنۀ آن 443 تن، شیعه، آب آن از چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است، صنایع دستی زنان جاجیم بافی است راه ارابه رو دارد و در تابستان میتوان اتومبیل برد، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دهی است از دهستان برکشلو بخش حومه شهرستان ارومیّه که در 15 هزارگزی خاور ارومیّه و 2 هزارو پانصدگزی جنوب شوسۀ گلمانخانه به ارومیّه در جلگه واقع است. ناحیه ایست دارای آب و هوای معتدل و401 تن سکنه، آب آنجا از شهرچای تأمین میشود و محصول عمده آن غلات و توتون و انگور و چغندر و حبوبات وشغل مردمش زراعت و صنایع دستی آنان جوراب بافی است وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4) ، نام وزنی است مقدار هشت مثقال و دو دانگ طلا. (هفت قلزم) ، شبر. وجب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
اقرار، و قول و عهد و پیمان، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
نام محلی در حوالی اردبیل. طایفۀ شیخ لو قدیم در شیخ لی لندر و باقرلو سکنی دارند. (از جغرافیای تاریخی غرب ایران ص 144)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
دهی است از دهستان گل تپه فیض الله بیگی بخش مرکزی شهرستان سقز که در 52 هزارگزی شمال خاوری سقز برکنار رود خانه پای قلعه واقع است. ناحیه ایست سردسیر و دارای 150 تن سکنه، آب آن از چشمه و قنات تأمین میشود. محصول عمده آن لبنیات و توتون و شغل مردمش زراعت و گله داری و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5) ، تماماً. یکبارگی. پاک. بیکباره. یک دفعگی. بتمامه. از همه جهت. (ناظم الاطباء). و رجوع به مره شود
لغت نامه دهخدا
(دِلْ لُ)
از شعرا و نویسندگان ایتالیاست که در1480 میلادی تولد یافته و در 1561 میلادی درگذشته است
لغت نامه دهخدا
(گَ لُ)
بنگلور. از شهرهای هندوستان در ولایت میسور واقع است در 398 هزارگزی مغرب مدرس، ریسمانی را نیز گویند که در ایام عید نوروز از جای بلند یا شاخ درختی آویزند و زنان و دختران بر آن نشسته در هوا آیند و روند. (آنندراج). بازپیچ. تاب. (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 155). بازپیچ. (فرهنگ جهانگیری). ریسمانی که روزهای جشن آویزند و بجنبانند. (فرهنگ رشیدی). تابی که به درختی یا بلندیی آویخته زنان و اطفال در آن نشسته تاب خورند که نامهای دیگرش آورک و چنجولی است. (فرهنگ نظام). رجوع به بانوج شود:
طارمی از سرای تست فلک
منطقه ریسمان بانوچ است.
فرالاوی
لغت نامه دهخدا
(دِلْ لو)
دهی است جزء دهستان کاغذکنان بخش کاغذکنان شهرستان هروآباد. در 18هزارگزی شمال باختری آغ کند و ششهزاروپانصدگزی شوسۀ میانه - زنجان در منطقۀ کوهستانی قرار دارد. هوایش گرم و دارای 159 تن سکنه میباشد. آبش از چشمه و محصولش غلات، حبوبات، سردرختی و شغل مردمش زراعت و گله داری و صنایع دستی اهالی جاجیم و گلیم بافی وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
در تداول عوام، متورم، ورم کرده، بادکرده، پف کرده، باورم، دارای آماس: چشمهای بادآلو، ظاهراً تخفیفی است از بادآلوده
لغت نامه دهخدا
(دِ مَ)
دهی است جزء دهستان مشگین خاوری بخش مرکزی شهرستان اهر در 31500گزی شمال خاوری خیاو و 7500گزی شوسۀ خیاو اردبیل و در جلگه واقع است. هوای آن معتدل است. 137 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه قره سو و محصولات آن غلات و حبوبات و پنبه و برنج و انگور و به و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بادگان
تصویر بادگان
حافظ و حفظ کننده، خزینه دار، پاسبان گنجینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادگاه
تصویر بادگاه
مستراح و کنار آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادگیر
تصویر بادگیر
مجرای باد در دیوار یا بام خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باد له
تصویر باد له
بن پستان هندی سیمتار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باد گلو
تصویر باد گلو
آرغ، بادی که بصدا از گلو در آرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادالو
تصویر بادالو
متورم ورم کرده باد کرده پف کرده: چشمهای باد آلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادگیر
تصویر بادگیر
خانه یا مکانی که در معرض وزش باد باشد، حلقه فلزی که روی قلیان گذارند تا تنباکو و آتش را نگه دارد
فرهنگ فارسی معین