جدول جو
جدول جو

معنی بادکلاهی - جستجوی لغت در جدول جو

بادکلاهی
(کُ)
صفت بادکلاه:
بس کز آتش سری و بادکلاهی ّ فلک
بر سر خاک ز خون لعل قبائید همه.
خاقانی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(کُ یا دِ کُ)
غرور، مثل باد بروت و باد گیسو:
گرچه آتش سرم و بادکلاه
نه پی تاجوری خواهم داشت.
خاقانی.
من که آتش سرم و بادکلاه
خاک درگاه توام آبخور است.
خاقانی.
رجوع به بادکلاهی شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است از دهستان سوسن بخش ایذۀ شهرستان اهواز واقع در 42 هزارگزی شمال خاوری ایذه. منطقه ای است کوهستانی و گرمسیربا 210 تن سکنه که به لهجۀ بختیاری سخن میگویند. آبش از چشمه، محصول آن غلات است. شغل مردمش زراعت و راهش مالرو می باشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
دهی از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاهان که در 12 هزار گزی شمال خاوری کوزران و 3 هزار گزی رود خانه قره سو در دشت واقع است، ناحیه ایست سردسیر و دارای 150 تن سکنه، آب آن از سراب تیران تأمین میشود، محصول عمده آن غلات، چغندر قند، صیفی، حبوبات، لبنیات و شغل مردمش زراعت و گله داری و راهش مالرو است، در تابستان میتوان اتومبیل برد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
پادشاهی، (ناظم الاطباء)، رجوع به پادشاهی شود
لغت نامه دهخدا