کار کننده با باد مثلاً آسیای بادی، کشتی بادی، سازهای بادی، ویژگی وسیله ای ارتجاعی مانند لاستیک که آن را از هوا پر می کنند مثلاً قایق بادی، ویژگی سلاحی که با فشار هوا گلوله را پرتاب می کند مثلاً تفنگ بادی باشی، همیشه باشی، برای مثال شاد بادی که کردیم شادان / ای به تو خان و مانم آبادان (نظامی۴ - ۶۷۹) دور شونده، آغاز کننده، شروع کننده، آشکار شونده، پیدا شونده
کار کننده با باد مثلاً آسیای بادی، کشتی بادی، سازهای بادی، ویژگی وسیله ای ارتجاعی مانند لاستیک که آن را از هوا پر می کنند مثلاً قایق بادی، ویژگی سلاحی که با فشار هوا گلوله را پرتاب می کند مثلاً تفنگ بادی باشی، همیشه باشی، برای مِثال شاد بادی که کردیَم شادان / ای به تو خان و مانم آبادان (نظامی۴ - ۶۷۹) دور شونده، آغاز کننده، شروع کننده، آشکار شونده، پیدا شونده
تاب، ریسمانی که از جایی آویزان می کردند و در آن می نشستند تا به جلو و عقب حرکت کنند، نرموره، گواچو، بازام، آورک، پالوازه، سابود، اورک، بازپیچ برای مثال ز تاک خوشه فروهشته وز باد نوان / چو زنگی شده بر بادپیچ بازیگر (ابوالمثل بخارایی- صحاح الفرس - بادپیچ)
تاب، ریسمانی که از جایی آویزان می کردند و در آن می نشستند تا به جلو و عقب حرکت کنند، نَرمورِه، گُواچو، بازام، آوَرَک، پالوازِه، سابود، اَورَک، بازپیچ برای مِثال ز تاک خوشه فروهشته وز باد نوان / چو زنگی شده بر بادپیچ بازیگر (ابوالمثل بخارایی- صحاح الفرس - بادپیچ)
دهی است از دهستان چایپارۀ بخش قره ضیاءالدین شهرستان خوی. در ده هزاروپانصدگزی باختر قره ضیاءالدین و یک هزارگزی خاور شوسۀ قره ضیاءالدین بخوی در جلگه واقعست. هوایش معتدل و دارای 310 تن سکنه میباشد. آبش از آغ چای و محصولش غلات، حبوبات و شغل مردمش زراعت و گله داری و صنایع دستی اهالی جاجیم بافی است. راهش ارابه رو است که در تابستان میتوان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از دهستان چایپارۀ بخش قره ضیاءالدین شهرستان خوی. در ده هزاروپانصدگزی باختر قره ضیاءالدین و یک هزارگزی خاور شوسۀ قره ضیاءالدین بخوی در جلگه واقعست. هوایش معتدل و دارای 310 تن سکنه میباشد. آبش از آغ چای و محصولش غلات، حبوبات و شغل مردمش زراعت و گله داری و صنایع دستی اهالی جاجیم بافی است. راهش ارابه رو است که در تابستان میتوان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
کنایه از سریعالسیر و تیزتک و تندرو باشد واکثر صفت اسب واقع شود، (برهان)، سخت تیزرفتار، سخت سریعالسیر، (شرفنامۀ منیری) (غیاث) (انجمن آرا) : بدینگونه تا برگزید اشقری یکی بادپادئی گشاده بری، فردوسی، الا کجاست جمل بادپای من بسان ساقهای عرش پای او، منوچهری، روزی صیادان پیلی وحشی گرفتند از این سبک گامی، گران انجامی، بادپایی، (سندبادنامه ص 56)، اشقری بادپای بودش چست بتک آسوده و بگام درست، نظامی، اگر بادپایست خنگ ملک کمیت مرا نیز پالنگ نیست، سلطان آتسزبن قطب الدین محمد، سمند بادپا از تک فروماند شتربان همچنان آهسته میراند، سعدی (گلستان)، ، کیسۀ مملو از دم (گاز) که در شکم بعض ماهیان نهاده است و آن برای نگاه داشتن تعادل آنانست در اعماق مختلف آب، استسقا، (آنندراج)، بادکنک گوسفند (مثانۀ گوسفند) (در گیلان)، بادکنک ماهی (در گیلان)، رجوع به بادکنک شود
کنایه از سریعالسیر و تیزتک و تندرو باشد واکثر صفت اسب واقع شود، (برهان)، سخت تیزرفتار، سخت سریعالسیر، (شرفنامۀ منیری) (غیاث) (انجمن آرا) : بدینگونه تا برگزید اشقری یکی بادپادئی گشاده بری، فردوسی، الا کجاست جَمْل ِ بادپای من بسان ساقهای عرش پای او، منوچهری، روزی صیادان پیلی وحشی گرفتند از این سبک گامی، گران انجامی، بادپایی، (سندبادنامه ص 56)، اشقری بادپای بودش چست بتک آسوده و بگام درست، نظامی، اگر بادپایست خنگ ملک کمیت مرا نیز پالنگ نیست، سلطان آتسزبن قطب الدین محمد، سمند بادپا از تک فروماند شتربان همچنان آهسته میراند، سعدی (گلستان)، ، کیسۀ مملو از دَم (گاز) که در شکم بعض ماهیان نهاده است و آن برای نگاه داشتن تعادل آنانست در اعماق مختلف آب، استسقا، (آنندراج)، بادکنک گوسفند (مثانۀ گوسفند) (در گیلان)، بادکنک ماهی (در گیلان)، رجوع به بادکنک شود
سریع در رفتار (اسب یا مرکوبی دیگر)، سخت تندرو، سخت تیز در رفتن، بادپیکر، بادپیما، رجوع به بادپیکر و بادپیما شود: اگر خواهی این بادپای دوان دو دستت ببندم به بند گران، فردوسی، هیونان کفک افکن و بادپای برفتند چون رعد غران ز جای، فردوسی، همه لشکر ما بکردار شیر دوان و دمان بادپایان بزیر، فردوسی، برانگیخت که پیکر بادپای بگرز گران اندرآمد ز جای، اسدی (گرشاسب نامه)، روز گذشته را و شب نارسیده را در هم زنی بپویۀ اسبان بادپای، سوزنی، ز تیزی که شد مرکب بادپای رساند آن تن سفته را باز جای، نظامی، بر پیم بادپای را میران در دل خود خدای را میخوان، نظامی، - بادپای وهم، یعنی در سرعت سیر مانند وهم و خیال است، (ناظم الاطباء)
سریع در رفتار (اسب یا مرکوبی دیگر)، سخت تندرو، سخت تیز در رفتن، بادپیکر، بادپیما، رجوع به بادپیکر و بادپیما شود: اگر خواهی این بادپای دوان دو دستت ببندم به بند گران، فردوسی، هیونان کفک افکن و بادپای برفتند چون رعد غران ز جای، فردوسی، همه لشکر ما بکردار شیر دوان و دمان بادپایان بزیر، فردوسی، برانگیخت که پیکر بادپای بگرز گران اندرآمد ز جای، اسدی (گرشاسب نامه)، روز گذشته را و شب نارسیده را در هم زنی بپویۀ اسبان بادپای، سوزنی، ز تیزی که شد مرکب بادپای رساند آن تن سفته را باز جای، نظامی، بر پیم بادپای را میران در دل خود خدای را میخوان، نظامی، - بادپای وهم، یعنی در سرعت سیر مانند وهم و خیال است، (ناظم الاطباء)
شخصی باشد که پیوسته حرفهای دلیرانه گویدلیکن کاری ازو نیاید. (برهان). کسی که بر خود فخر کند و چیزی که در وی نباشد ادعا کند. (ناظم الاطباء). رجوع به بادبر و بادپران شود، بادگیر و خانه بادگیر. خن بمعنی خانه آمده است. (برهان). خانه ای را گویند که بادگیر داشته باشد چه خن مخفف خانه است. (آنندراج). بادگیر. خانه بادگیردار، تندباد و طوفان و گردباد. (ناظم الاطباء) ، چوبیست مجوف که اطفال در دهن گیرندو باد دردمند و چرخ و آسیای کاغذ را به گردش آرد. (از فرهنگ خطی متعلق بکتاب خانه مرحوم دهخدا)
شخصی باشد که پیوسته حرفهای دلیرانه گویدلیکن کاری ازو نیاید. (برهان). کسی که بر خود فخر کند و چیزی که در وی نباشد ادعا کند. (ناظم الاطباء). رجوع به بادبر و بادپران شود، بادگیر و خانه بادگیر. خن بمعنی خانه آمده است. (برهان). خانه ای را گویند که بادگیر داشته باشد چه خن مخفف خانه است. (آنندراج). بادگیر. خانه بادگیردار، تندباد و طوفان و گردباد. (ناظم الاطباء) ، چوبیست مجوف که اطفال در دهن گیرندو باد دردَمند و چرخ و آسیای کاغذ را به گردش آرد. (از فرهنگ خطی متعلق بکتاب خانه مرحوم دهخدا)
ابومحمد. از محدثان بود، وی از ابوعبدالله محمد بن محمد بن بسطام مجالسی را که عبدالله بن محمد بن ابراهیم بن عبدوس بر او املاء کرد روایت دارد. ابوبکر احمد بن عبدالرحمن از بادسی روایت دارد. (از معجم البلدان: بادس). یکی از ویژگی های بارز محدثان، دقت در نقل حدیث همراه با بررسی دقیق زنجیره راویان بود. آنان با استفاده از فنون پیشرفته نقد حدیث، توانستند روایات صحیح را از میان انبوهی از احادیث جعلی یا ضعیف جدا کنند. محدث کسی بود که با بررسی دقیق سند (اسناد روایت)، متن حدیث، و تطبیق آن با منابع دیگر، به راستی آزمایی سنت پیامبر اسلام می پرداخت و آن را حفظ می کرد. ابویعقوب. سرور اولیای متصوفۀ مغرب است که در آغاز قرن هشتم هجری میزیسته. رجوع به ترجمه مقدمۀ ابن خلدون چ 1336 هجری شمسی بنگاه ترجمه و نشر کتاب ص 658 شود
ابومحمد. از محدثان بود، وی از ابوعبدالله محمد بن محمد بن بسطام مجالسی را که عبدالله بن محمد بن ابراهیم بن عبدوس بر او املاء کرد روایت دارد. ابوبکر احمد بن عبدالرحمن از بادسی روایت دارد. (از معجم البلدان: بادس). یکی از ویژگی های بارز محدثان، دقت در نقل حدیث همراه با بررسی دقیق زنجیره راویان بود. آنان با استفاده از فنون پیشرفته نقد حدیث، توانستند روایات صحیح را از میان انبوهی از احادیث جعلی یا ضعیف جدا کنند. محدث کسی بود که با بررسی دقیق سند (اسناد روایت)، متن حدیث، و تطبیق آن با منابع دیگر، به راستی آزمایی سنت پیامبر اسلام می پرداخت و آن را حفظ می کرد. ابویعقوب. سرور اولیای متصوفۀ مغرب است که در آغاز قرن هشتم هجری میزیسته. رجوع به ترجمه مقدمۀ ابن خلدون چ 1336 هجری شمسی بنگاه ترجمه و نشر کتاب ص 658 شود
ناحیه ای است در مازندران حدشمالی بارفروش. شرقی سوادکوه. جنوبی فیروزکوه. و غربی لاریجان. ناحیۀ کوهستانی است. در قسمت علیای رود بابل واقع است. بسه قسمت تقسیم میشود. بندپی غربی. بندپی شرقی و بالاکوه. از طوایف آن ملکشاهی، فیروزجاه، عمران آری و غیره هستند. (از جغرافیای سیاسی کیهان). نام یکی از بخش های شهرستان بابل است. رودخانه های این بخش شامل رود خانه کلارود، رود خانه سیمارود، رود خانه سجادرود و رود خانه شکراﷲرود است. مرکز بخش بندپی ده مقری کلا است. این بخش از 67 آبادی تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 33هزار تن است. قراء مهم آن: بائی کلا، دیوا، آهنگرکلا، لدار در قشلاق و قراء سنگ چال، نشل وفیل بند در ییلاق. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
ناحیه ای است در مازندران حدشمالی بارفروش. شرقی سوادکوه. جنوبی فیروزکوه. و غربی لاریجان. ناحیۀ کوهستانی است. در قسمت علیای رود بابل واقع است. بسه قسمت تقسیم میشود. بندپی غربی. بندپی شرقی و بالاکوه. از طوایف آن ملکشاهی، فیروزجاه، عمران آری و غیره هستند. (از جغرافیای سیاسی کیهان). نام یکی از بخش های شهرستان بابل است. رودخانه های این بخش شامل رود خانه کلارود، رود خانه سیمارود، رود خانه سجادرود و رود خانه شکراﷲرود است. مرکز بخش بندپی ده مقری کلا است. این بخش از 67 آبادی تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 33هزار تن است. قراء مهم آن: بائی کلا، دیوا، آهنگرکلا، لدار در قشلاق و قراء سنگ چال، نشل وفیل بند در ییلاق. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
ریسمانی باشد که در ایام عید و جشن از جائی آویزند و زنان و کودکان بر آن نشینند و در هوا آیند و روند و بارپیچ هم آمده است، (برهان) (ناظم الاطباء)، بازپیچ و وازپیچ، (اداهالفضلا)، کاز، کواچو (کرمان)، چنجونی یا چنچولی (اصفهان)، بادپیچ، (صراح)، ریسمانی است که در عروسیها از جای آویزند و زنان و کودکان در آن نشسته حرکت کنند و در هوا آیند و روند و بعضی آنرا اورک گویند، (آنندراج) (انجمن آرا)، ریسمانی باشد که کودکان هر دو سر وی بر درخت بندند و یکی در میان نشسته و می جنباند، تا باد گیرد، (فرهنگ اسدی خطی نخجوانی)، ریسمانی باشد که روز نوروز از بام درآویزند تا بر آن نشینند و در هوا آیند و روند و در کرمان آنرا گواچو گویند و در اصفهان چنجیل خوانند، (معیار جمالی)، ریسمانی که در ایام نوروز از بام آویزند و کودکان و زنان برو نشینند و در بعضی زبانها کازخوانند و بکرمانی گواجو و باصفهانی جنجولی گویند ابوالمثل گوید: ز تاک خوشه فروهشته و ز باد نوان چو زنگیانند بر بادپیچ بازی گر، (از فرهنگ سروری)، دواده، (منتهی الارب)، و در اداه الفضلا بازپیچ و وازپیچ آمده است
ریسمانی باشد که در ایام عید و جشن از جائی آویزند و زنان و کودکان بر آن نشینند و در هوا آیند و روند و بارپیچ هم آمده است، (برهان) (ناظم الاطباء)، بازپیچ و وازپیچ، (اداهالفضلا)، کاز، کواچو (کرمان)، چنجونی یا چنچولی (اصفهان)، بادپیچ، (صراح)، ریسمانی است که در عروسیها از جای آویزند و زنان و کودکان در آن نشسته حرکت کنند و در هوا آیند و روند و بعضی آنرا اورک گویند، (آنندراج) (انجمن آرا)، ریسمانی باشد که کودکان هر دو سر وی بر درخت بندند و یکی در میان نشسته و می جنباند، تا باد گیرد، (فرهنگ اسدی خطی نخجوانی)، ریسمانی باشد که روز نوروز از بام درآویزند تا بر آن نشینند و در هوا آیند و روند و در کرمان آنرا گواچو گویند و در اصفهان چنجیل خوانند، (معیار جمالی)، ریسمانی که در ایام نوروز از بام آویزند و کودکان و زنان برو نشینند و در بعضی زبانها کازخوانند و بکرمانی گواجو و باصفهانی جنجولی گویند ابوالمثل گوید: ز تاک خوشه فروهشته و ز باد نوان چو زنگیانند بر بادپیچ بازی گر، (از فرهنگ سروری)، دواده، (منتهی الارب)، و در اداه الفضلا بازپیچ و وازپیچ آمده است