جدول جو
جدول جو

معنی بادپا - جستجوی لغت در جدول جو

بادپا
تندرو، تیزرفتار، تیزتک. بیشتر دربارۀ اسب گفته می شود، برای مثال سمند بادپای از تگ فروماند / شتربان همچنان آهسته می راند (سعدی - ۱۷۶)
تصویری از بادپا
تصویر بادپا
فرهنگ فارسی عمید
بادپا
کنایه از سریعالسیر و تیزتک و تندرو باشد واکثر صفت اسب واقع شود، (برهان)، سخت تیزرفتار، سخت سریعالسیر، (شرفنامۀ منیری) (غیاث) (انجمن آرا) :
بدینگونه تا برگزید اشقری
یکی بادپادئی گشاده بری،
فردوسی،
الا کجاست جمل بادپای من
بسان ساقهای عرش پای او،
منوچهری،
روزی صیادان پیلی وحشی گرفتند از این سبک گامی، گران انجامی، بادپایی، (سندبادنامه ص 56)،
اشقری بادپای بودش چست
بتک آسوده و بگام درست،
نظامی،
اگر بادپایست خنگ ملک
کمیت مرا نیز پالنگ نیست،
سلطان آتسزبن قطب الدین محمد،
سمند بادپا از تک فروماند
شتربان همچنان آهسته میراند،
سعدی (گلستان)،
، کیسۀ مملو از دم (گاز) که در شکم بعض ماهیان نهاده است و آن برای نگاه داشتن تعادل آنانست در اعماق مختلف آب، استسقا، (آنندراج)، بادکنک گوسفند (مثانۀ گوسفند) (در گیلان)، بادکنک ماهی (در گیلان)، رجوع به بادکنک شود
لغت نامه دهخدا
بادپا
فرز، تندرو، تیزتک، جلد، سریع
متضاد: بطی ء، کند
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بادپر
تصویر بادپر
بادبر، لاف زن، کسی که بسیار لاف می زند و کاری از او بر نمی آید
فرهنگ فارسی عمید
دعایی) دعای مغایبه و معنی آن ’بودا’ست و چون دعا بخطاب کنند بادی گویند و معنی آن با شماست، (آنندراج)، در مقام دعا آرند و مقام آن آخر کلامست، (هفت قلزم)، کلمه دعابمعنی باد، (ناظم الاطباء)، مدح و ثنا و ستایش: هرچه باداباد من این کار را میکنم، (فرهنگ نظام)، بادا مخفف ’بودا’ فعل مضارع از مصدر بودن است که متقدمان بعنوان دعا الفی بوسط افعال می افزودند مانند ’کند’، ’کناد’ و ’شود’، ’شواد’ و غیره، بنابراین الف وسط این کلمه ’بادا’ حرف دعاست و واو ’بود’ حذف شده است و الف آخر الف اشباع یا اطلاق است از قبیل:
روزه بپایان رسید و آمد نوعید
هر روز بر آسمانت بادا مروا،
رودکی،
نه آرام بادا شما را نه خواب
مگر ساختی کین افراسیاب،
فردوسی،
بگفت این و بدرود کردش بمهر
که یار تو بادا برفتن سپهر،
فردوسی،
و مؤلفان کتب هفت قلزم و آنندراج که الف آخر کلمه را بمعنی دعا آورده اند اشتباه کرده اند، کنایه ازچشم محبوب باشد، (غیاث)، رجوع به بادام سیاه شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان حومه بخش سلدوز شهرستان ارومیه واقع در 8 هزارگزی شمال باختری نقده و 3500 گزی جنوب شوسۀ اشنویه به نقده، جلگه و معتدل سالم است، سکنۀ آن 277 تن است، آب آن از رود گدار تأمین میشود، محصول آن غلات و حبوب و چغندر و توتون و شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی آنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گُ زَ بُ)
دهی است از دهستان جعفرآباد فاروج بخش حومه شهرستان قوچان، واقع در 23 هزارگزی شمال باختری قوچان و ده هزارگزی جنوب شوسۀقدیمی قوچان به شیروان. هوای آن سرد و دارای 335 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود و محصول آن غلات، انگور، تریاک و شغل اهالی زراعت است. و راه فرعی به شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی است از دهستان چنارود بخش آخورۀ شهرستان فریدن. واقع در 42هزارگزی جنوب آخوره. دارای 100 تن سکنه است. آب آن از چشمه و قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(خَ دِ)
دهی است از دهستان بویراحمد گرمسیری بخش کهگیلویه شهرستان بهبهان کنار راه آرو به بهبهان. آب آن از رود خانه خیرآباد است بدانجا پاسگاه ژاندارمری و راه آن اتومبیل رو است. ساکنان از طایفۀ بویراحمد گرمسیری اند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
چیزی که شراب بدان صاف کنند و باده پالا نیز گویند، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تیره ای از طایفۀ ممزاتی ایل چهارلنگ بختیاری، (جغرافیای سیاسی کیهان ص 75)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ قُ یَ / یِ)
که پایه و مقام کیقباد دارد. بلندپایه:
شاهنشه آفتاب سایه
کیسخرو کیقبادپایه.
نظامی
لغت نامه دهخدا
نسبتی است که ابوالحسن احمد بن علی بن حسن بن هیثم طهمان بغدادی معروف به ابن الباد بدان شهرت داشت، وی مردی ثقه و فاضل بود و در علوم قرآن و ادب دست داشت و از فقه مالکی آگاهی داشت، وی از ابوسهل احمد بن محمد بن عبداﷲ بن قطان و ابومحمد دعلج بن احمد بن دعلج سجزی و ابوبکر محمد بن عبدالشافعی و دیگران حدیث استماع کرد و ابوبکر احمد بن علی بن ثابت خطیب و جماعت دیگری از وی روایت دارند و در ذی الحجۀ سال 420هجری قمری درگذشت، (از انساب سمعانی ورق 57 برگ ب)
لغت نامه دهخدا
بیدپای، دانشمند هندی مصنف کلیله و دمنه که برای پادشاه دابشلیم آنرا تصنیف کرد، (جهانگیری)، رجوع به بیدبا و بیدپای شود، نام کتابی در حکمت که بعربی نقل شده است، (ابن الندیم)، شاید کلیله و دمنه است که جای دیگر هم از آن یاد کرده، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
بادپا، بادپای، هر چیز تیز و تندرو عموماً و اسب خصوصاً، (آنندراج)، رجوع به بادپا و بادپای شود،
چوبی را گویند که سر آن از دیوار و عمارت بیرون باشد، و بعضی چوبی را گفته اند که دو سر آن در دو دیوار عمارت نصب کنند، (برهان) (ناظم الاطباء)، چوبکی باشد که طفلان ریسمانی بر آن پیچند و از دست گذارند تا در زمین گردان شود، (برهان)، دوّامه، (منتهی الارب)، رجوع به دوامه شود، بمعنی بادفر، (برهان جامع)، کاغذ باد باشد، (سروری)، رجوع به بادبرک و بادپرک و بادبر و بادفر و فرفره و بادآفراه و بادافره و بادفر و بادبیزن شود
لغت نامه دهخدا
(پَ)
شخصی باشد که پیوسته حرفهای دلیرانه گویدلیکن کاری ازو نیاید. (برهان). کسی که بر خود فخر کند و چیزی که در وی نباشد ادعا کند. (ناظم الاطباء). رجوع به بادبر و بادپران شود، بادگیر و خانه بادگیر. خن بمعنی خانه آمده است. (برهان). خانه ای را گویند که بادگیر داشته باشد چه خن مخفف خانه است. (آنندراج). بادگیر. خانه بادگیردار، تندباد و طوفان و گردباد. (ناظم الاطباء) ، چوبیست مجوف که اطفال در دهن گیرندو باد دردمند و چرخ و آسیای کاغذ را به گردش آرد. (از فرهنگ خطی متعلق بکتاب خانه مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ)
بادپای باشد
لغت نامه دهخدا
سریع در رفتار (اسب یا مرکوبی دیگر)، سخت تندرو، سخت تیز در رفتن، بادپیکر، بادپیما، رجوع به بادپیکر و بادپیما شود:
اگر خواهی این بادپای دوان
دو دستت ببندم به بند گران،
فردوسی،
هیونان کفک افکن و بادپای
برفتند چون رعد غران ز جای،
فردوسی،
همه لشکر ما بکردار شیر
دوان و دمان بادپایان بزیر،
فردوسی،
برانگیخت که پیکر بادپای
بگرز گران اندرآمد ز جای،
اسدی (گرشاسب نامه)،
روز گذشته را و شب نارسیده را
در هم زنی بپویۀ اسبان بادپای،
سوزنی،
ز تیزی که شد مرکب بادپای
رساند آن تن سفته را باز جای،
نظامی،
بر پیم بادپای را میران
در دل خود خدای را میخوان،
نظامی،
- بادپای وهم، یعنی در سرعت سیر مانند وهم و خیال است، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بادا
تصویر بادا
بشود (دعا) : (نه آرام بادا شما را نه خواب مگر ساختن کین افراسیاب) (فردوسی)
فرهنگ لغت هوشیار