جدول جو
جدول جو

معنی بادوری - جستجوی لغت در جدول جو

بادوری
ابوالحسن علی بن احمد بن سعید، از محدثان بود و از مقاتل ازذوالنون مصری حدیث کرد، و ابوجهضم از وی روایت داردو در بادوریا از وی حدیث نوشت، (از معجم البلدان)، بترکی، پیالۀ بزرگ، (غیاث) (آنندراج)، جام شراب، ساتکینی، خنور شراب، ظرفهای سفالی شراب و کوزه های شراب، (ناظم الاطباء)، اصل آن باطیه است یا باطیه معرب آنست و عرب آنرا ناجود گوید ودر تداول عامه آنرا بادیه گویند، ظرفی مقعر از آبگینه یا مس و مانند آن، کاسۀ مسین، ظرفهای مسین بزرگ جهت غذاخوری، (ناظم الاطباء)، و رجوع به باطیه شود، (اصطلاح طب) اسباب بادیه، علل آغازی، نشستن اندر آفتاب یا حرکتی سخت یا چیزی گرم خوردن چون پلپل و سیر سبب تب گردد و چون زخمی که بر سر افتد سبب فرود آمدن آب اندر چشم یا سبب علت انتشار گردد، این سبب ها و مانند این را طبیبان اسباب بادیه گویند، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)،
- امثال:
خانه خرس و بادیۀ مس
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هادوری
تصویر هادوری
گدای سمج که با اصرار چیزی می خواهد، برای مثال معیشتی نه که با عزت قناعت آن / به هر دری نروم چون گدای هادوری (اثیرالدین اخسیکتی - مجمع الفرس - هادوری)، مردم بی سر و پا و فرومایه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادسری
تصویر بادسری
عجب، تکبر، خودخواهی، برای مثال آنکه در او بادسری راه کرد / هم به پریدن سرش آگاه کرد (امیرخسرو۱ - ۱۱۶)، گردنکشی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باحوری
تصویر باحوری
روز بسیار گرم، شدت گرمای تموز
فرهنگ فارسی عمید
دوای مستعمل در بواسیر، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
شیخ ابراهیم بن فخرالدین عاملی، منسوب به قریۀ بازور، و شاگرد شیخ بهائی است، احوالش در کتاب ’امل الاّمل’ یاد شده، شاعر و ادیب بود و در مشهد درگذشت، او راست ’رحلهالمسافر’ و ’دیوان’، (نجوم السماء صص 69- 70) (ذریعه ج 10 ص 170)، لعب، (دهار)، سرگرمی و کار غیرجدی کردن، سرگرمیهایی چون گوی بازی و چوگان بازی که گاه بقصد تفریح باشد و گاه به منظور پرورش بدن:
تو بایدکه با گوی بازی کنی
نه بر بور کین رزم سازی کنی،
فردوسی،
بازیی میکند این زال که طفلان نکنند
زال را توبه ز دستان بخراسان یابم،
خاقانی،
زود بینی شکسته پیشانی
تو که بازی بسر کنی با قوچ،
سعدی (گلستان)،
نباید که بسیار بازی کنی
که مر قیمت خویش را بشکنی،
سعدی (بوستان)،
پنجه با ساعد سیمین چونیندازی به
با توانای معربد نکنی بازی به،
سعدی،
، زورآزمایی، معاشقه، ملاعبه، (منتهی الارب)، تلعاب، (تاج المصادر بیهقی) :
ورهمی خواهی کنی بازی تو با حوران خلد
پس درین بازار دنیا بوزنه بازی مکن،
سنائی،
گوسفندی دید که با زنی سروبازی میکرد ... گشنی دیدند درراهی با زنی بسروبازی میکرد ... گوسفندی است با زنی بازی میکند ... اگر گوسفندی با زنی بازی کند آن را چه اثر بود، (سندبادنامه ص 81)،
رخ چون لعبتش در دلنوازی
بلعبت باز خود میکرد بازی،
نظامی،
غلام باد صبایم غلام باد صبا
که با کلالۀ جعدت همی کند بازی،
سعدی،
چندانکه نشاط کرد وبازی
در من اثری نکرد و سوزی،
سعدی (هزلیات)،
، عبث، (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب)، میدان داری کردن، تظاهر نمودن:
به ایوان نمانم که بازی کنی
ببازی همی سرفرازی کنی،
فردوسی،
مسجدی کز حرام بر سازی
عاقبت خر در آن کند بازی،
اوحدی،
، حادثه پیش آوردن، واقعه نشان دادن، شعبده و نیرنگ بازی کردن:
بگیتی که داند بجز کردگار
که فردا چه بازی کند روزگار،
فردوسی،
یکی نغز بازی کند روزگار
که بنشاندت پیش آموزگار،
فردوسی،
زین گونه کرد با من بازیها
پرکین دل از جفای فلک زینم،
ناصرخسرو،
- بخون خویش بازی کردن، خود را در مهلکه افکندن، جان بخطر دادن:
آنکه جنگ آرد به خون خویش بازی میکند
روز میدان، و آنکه بگریزد به خون لشکری،
سعدی،
و رجوع به بازی شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
قطعه ای است از کورۀ استان در سوی غربی بغداد که اکنون از کورۀ نهر عیسی بن علی بشمار میرود و نحاسیه و حارثیه و نهر ارما از آن ناحیه است و در کنارۀ آن قسمتی از بغداد بنیان نهاده شده است از قبیل قریّه و نجمی و رقه... گویند هر آنچه را در جانب شرقی سراه باشد بادوریا و آنچه را در سوی غربی آن باشد قطربل خوانند و ابوالعباس احمد بن محمد بن موسی بن فرات گفته است هر یک از کاتبان که بدبیری بادوریا اختصاص یابد، دیوان خراج به وی واگذار میشود و دبیری که عهده دار دیوان خراج گردد سرانجام بوزارت میرسد زیرا معاملات آن ناحیه مختلف است و قصبۀ آن حضرت محسوب شود و معامله در آن با امرا و وزرا و سرداران و کاتبان و اشراف و بزرگان است و کسی که بضبط اختلاف این معاملات نایل آید و در استیفای معاملات طبقات مزبور مهارت یابد برای امور بزرگ شایسته باشد. و در تعریب این کلمه دو تغییر روی داده است: یکی کسر راء و دیگر آوردن همزه ای به آخر آن، چنانکه شاعر گوید:
فداء ابی اسحاق نفسی و اسرتی
و قلت له نفسی فداء و معشری
اطبت و اکثرت العطاء مسمّحا
فطب نامیاً فی نصره العیش و اکثر
و ادّیت فی بادوریاء و مسکن
خراجی و فی جنبی کنار و یعمر.
(از معجم البلدان).
و رجوع به تجارب الامم ج 2 صص 95-97 و فتوح البلدان ص 258 و 263 شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
عمل بارور. آبستنی. حمل
لغت نامه دهخدا
تصویری از بادبری
تصویر بادبری
باد صبا، باد برین
فرهنگ لغت هوشیار
آرامی گدا گدای پرور فردی از گروهی از گدایان سمج که بدرخانه های میرفتند و باصرار چیزی طلب میکردند: (معیشتی نه که باعزت و قناعت آن بهردری نروم چون گدای هادوری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هادوری
تصویر هادوری
گدای دوره گرد سمج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زادوری
تصویر زادوری
تولید مثل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دادوری
تصویر دادوری
قضاوت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از باروری
تصویر باروری
خصوبةٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از باروری
تصویر باروری
Fertility, Fruitfulness, Prolificacy
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از باروری
تصویر باروری
fertilité, fécondité
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از باروری
تصویر باروری
פוריות , פריון , פוריות
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از باروری
تصویر باروری
زرخیزی , زرخیزی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از باروری
تصویر باروری
উর্বরতা , উর্বরতা , উর্বরতা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از باروری
تصویر باروری
uzazi, uzalishaji, ufanisi wa kuzalisha
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از باروری
تصویر باروری
verimlilik
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از باروری
تصویر باروری
비옥 , 비옥함 , 다산성
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از باروری
تصویر باروری
肥沃 , 実り , 多産性
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از باروری
تصویر باروری
ความอุดมสมบูรณ์ , ความอุดมสมบูรณ์ , ความอุดมสมบูรณ์
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از باروری
تصویر باروری
उर्वरता , उर्वरता
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از باروری
تصویر باروری
kesuburan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از باروری
تصویر باروری
vruchtbaarheid
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از باروری
تصویر باروری
fertilidad, fecundidad
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از باروری
تصویر باروری
fertilidade, fecundidade
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از باروری
تصویر باروری
生育能力 , 肥沃 , 丰富性
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از باروری
تصویر باروری
płodność, urodzajność
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از باروری
تصویر باروری
родючість , родючість
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از باروری
تصویر باروری
Fruchtbarkeit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از باروری
تصویر باروری
фертильность , плодородие , плодовитость
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از باروری
تصویر باروری
fertilità, prolificità
دیکشنری فارسی به ایتالیایی