جدول جو
جدول جو

معنی بادلان - جستجوی لغت در جدول جو

بادلان(دِ)
دهی است از بخش دهدز شهرستان اهواز. در 36هزارگزی جنوب خاوری دهدز در کنار راه مالرو بادامستان به زیتی در جلگه واقعست. هوایش سرد و دارای 128 تن سکنه میباشد که بلهجۀ لری بختیاری سخن میگویند. آبش از چاه و قنات و محصولش غلات، لبنیات و شغل مردمش زراعت و گله داری و صنایع دستی زنانش کرباس بافی و راهش مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بادان
تصویر بادان
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر پیروز از سرداران دوران ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بادان
تصویر بادان
آبادان، آباد، باصفا، بارونق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادبان
تصویر بادبان
پرده ای که در کشتی بادی نصب می کنند برای استفاده از قوۀ وزش باد جهت حرکت دادن کشتی، خیمۀ کشتی، شراع، گریبان، سرآستین
بادبان اخضر: بادبان سبز، کنایه از آسمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادیان
تصویر بادیان
رازیانه، گیاه علفی خوشبو دارویی با برگ های ریز و گل های چتری زرد رنگ که دانه های ریز و معطر آن مصرف چاشنی غذا دارد، رازیان، وادیان، والان، رازنج، رازیانج، رازیام، بادتخم، برهلیا
بادیان ختایی: در علم زیست شناسی میوۀ درختی بومی شرق آسیا و شبیه آلش با گل های زرد که میوه اش مصرف دارویی دارد
بادیان رومی: گیاهی از خانوادۀ چتریان، با برگ های باریک خوش بو شبیه شبت، گل های سفید و چتری، تخم های ریز، سبز رنگ و معطر، جوشاندۀ تخم آن در طب استعمال می شود، در نفخ معده، دل درد، سوء هضم، تشنج، ضعف قوای دماغی، درد سینه و بواسیر نافع است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادخان
تصویر بادخان
جایی که در آن هوای بسیار جمع شود و باد بسیار بوزد، بادخانه، خانۀ باد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادران
تصویر بادران
فرشتۀ حرکت دهندۀ باد، برای مثال آدمی چون کشتی است و بادبان / تا کی آرد باد را آن بادران (مولوی - ۳۴۶)
فرهنگ فارسی عمید
پرده ای باشد که بر تیر کشتی بندند، (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا)، جامه ای که در رخ باد در جهاز و کشتی بندند از جهت سرعت سیر، (شرفنامۀ منیری)، تیر که بوقت جستن باد در کشتی راست دارند و جامه بر آن آویزند تا در رفتن خطا نکند و بشتاب رود، (صحاح الفرس)، جل ّ، شراع، قلع، (منتهی الارب) :
سخن لنگر و بادبانش خرد
بدریا خردمند چون بگذرد،
فردوسی،
چو هفتاد کشتی برو ساخته
همه بادبانها برافراخته،
فردوسی،
چو ملاح روی سکندر بدید
بجست و سبک بادبان برکشید،
فردوسی،
این یکی کشتی است کو را بادبان
آتش است و خاک تیره لنگر است،
ناصرخسرو،
اندرو غواص فکرت گوهر آورده بکف
اندرو ملاح دولت برکشیده بادبان،
معزی (از آنندراج)،
دامنش بادبان کشتی شد
گر گریبانش تر شود شاید،
خاقانی،
از سر زانو کشتی و ز دامان لنگر
بادبانشان ز گریبان بخراسان یابم،
خاقانی،
ازین پس بادبان ابر در خون آشنا کردی
اگر حکم شهنشاهی فرونگذاشتی لنگر،
(از سندبادنامه ص 16)،
فلک برکرد زرین بادبانی
نماند از سیم کشتیها نشانی،
نظامی،
چو شد پرداخته آن نامۀ شاه
ز شادی بادبان زد بر سر ماه،
(منسوب به نظامی)،
کنون چه چاره که در بحر غم بگردابی
فتاده زورق صبرم ز بادبان فراق،
حافظ،
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان جوانرود بخش پاوۀ شهرستان سنندج، در چهارهزاروپانصدگزی جنوب خاوری پاوه و پنج هزارگزی باختر قلعۀ جوانرود در کوهستان واقعست، هوایش سردسیر و 253 تن سکنه دارد، آبش از چشمه و محصولش غلات، لبنیات، توتون و شغل مردمش زراعت و گله داری وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
عین بادخان چشمه ای در حدود دامغانست، و هرگاه نجاستی در آن افکنند باد و طوفانی قوی پدید آید و صحت این خبر بتواتر پیوسته و چنین گویند که در نواحی غزنین نیز مثل این چشمه ای است، (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 665)
لغت نامه دهخدا
رشته کوهی است در مغرب خونسار که از جنوب شرقی بکوههای دالان و حوازدان و سفیدکوه و قمشه متصل گردیده و پس از آن در همان امتداد کوه دمبالار و کوههای بوانات کشیده شده قلۀمرتفع آن در جنوب آباده موسوم به بل 4320 گز است
لغت نامه دهخدا
از تیره ماگنولیاسه، منبتش چین، هند، فیلیپین، ژاپن و آمریکای شمالیست، قسمت قابل مصرف، میوه و مادۀ مؤثره، اسانس، رجوع به کارآموزی داروسازی ص 200 شود، اسم تازی رازیانج است و بفارسی رازیانه گویند، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
رجوع به بادگان شود، خانه ای که از هر چهار طرف بادگیر بجهت وزیدن باد داشته باشد، (غیاث)، در قوسی خانه که از هر چهار طرف بادگیر جهت رسیدن باد داشته باشند، حکیم شفائی راست:
بینی ّ تو سر بریده ... عجبی است
دندان گراز را نظیر عجبی است
از چار طرف تیز درو می پیچد
ازبهر سبیل بادگیر عجبی است،
مسیح کاشی:
تا کردیم در آتش دل در سرای خویش
دامن زند بر آتش من بادگیر من،
محسن تأثیر راست:
دلم فرح ز سخنهای آشنا دارد
ز بادگیرنفس خانه ام هوا دارد،
(از آنندراج)،
عمارتی بسیارمرتفع که بر بالای خانه ها سازند و رخنه ها بهر طرف گذارند تا از هر طرف که باد آید در آن خانه داخل گردد، (ناظم الاطباء)، مخرجی بلند چون تنوره بر بالای بنا وعمارتی بسبک خاص که باد از آن پیوسته بزیر فرود شودو هوا برای تهویه و خنک کردن جریان داشته باشد، جای گذار باد، محلی بادگیر، جائی که بیشتر باد در آنجا افتد، محلی که باد بر آن مستولی باشد، بادگی، (ناظم الاطباء)، بادرس، بادغر، بادغرا، بادغد، بادغرد، بادخوان، بادخن، بادغن، بادغس، بادغند، رجوع به شعوری ج 1 ورق 160 شود، حلقۀ فلزین که بر بالای سر قلیان نهند نگاه داشتن تنباکو و آتش را، حلقه مانندی دیواره دار و مشبک که بر بالای سماور و جز آن گذارند، (ناظم الاطباء)، حلقۀ دیواره دار که بر سماور نهند
لغت نامه دهخدا
(بادیان)
بادیانه. تخمی است دوائی، بعربی آنرا شمار و رازیانج گویند. گرم و خشک است در دوم. (آنندراج). تخم نباتی است بلندتر از زرعی، ساقش مربع و برگش باریک و خوشبو و گلش مایل بسپیدی و آن را انیسون گویند. مصلح ضرر چائی ختائی است که استعمال و شرب آن متداول شده. (انجمن آرا). گیاه معطری از طایفۀ چتریان که رازیانه نیز گویند. (ناظم الاطباء). و رجوع به شعوری ج 1 ورق 180 شود. رازیانج. (محمود بن عمر ربنجنی) (بحر الجواهر). بادتخم. وادیان. (شعوری از اختیارات). رازیانه. (محمود بن عمر ربنجنی) (بحر الجواهر). چارتخم:
نیست مرا وقت ضعیفی هنوز
بشکندش این شکر و بادیان.
ناصرخسرو.
(تر آن) گرم است بدرجۀ دوم و خشک بدرجۀ اول و خشک (آن) گرم و تر باشد سده را بگشاید و ادرار کند و رطوبتها را بگدازد و بادها را بشکند و آب او اندر چشم کشند چشم را روشن کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
حافظ و حفظکننده، (برهان) (انجمن آرا)، حافظ و نگاهدار، (ناظم الاطباء)، حافظ خانه، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
بادلین (کتاب خانه بادلیان)، نام کتاب خانه معروفی است در اکسفرد (انگلستان) که توسط سر تامس بادلی در 1595 میلادی بنیادنهاده و در 1602 افتتاح شد و آن دارای نسخ بسیار قدیم و معتبر است و اته دانشمند بنام آلمانی فهرستی برای آن تألیف کرده است
لغت نامه دهخدا
(بادْ)
مبدل بادبان است. (آنندراج). بادبان. (ناظم الاطباء). رجوع به بادبان و شعوری ج 1 ورق 179 شود
لغت نامه دهخدا
لقب اسب باشد: مر اسب را پارسیان بادجان خوانده اند و رومیان آنرا بادپای و هندوان تخت پران و تازیان براق زمین، (نوروزنامه)، رجوع به بادپای و بادپیکر شود
لغت نامه دهخدا
بادخوان. بادگیر و گذرگاه باد باشد مطلقاً خواه در بلندی و خواه در پستی. (برهان) (ناظم الاطباء). جای بادگزار (گذار و ظاهراً باصطلاح مکان اسفل را گویند و در اصل خانه باد بود که بقلب استعمال کرده اند. کسائی گوید:
عمر چگونه جهد از دست خلق
باد چگونه جهد از بادخان ؟
(از آنندراج) (انجمن آرا: بادپروا).
تادیو فتنه در دل او بیضه نهاد و هوای عصیان بر سر اوبادخان ساخت. (کلیله و دمنه). رجوع به بادخوان، بادخانه، بادگیر، بادپرانی، بادآهنج، بادپروا، بادآهنگ شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی جزء دهستان کلخوران بخش مرکزی شهرستان اردبیل در 5هزارگزی شمال اردبیل، 3هزارگزی شوسۀ اردبیل - آستارا. جلگه، معتدل، دارای 87 تن سکنه. آب آن از رود خانه بالخلو و چشمه. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
نام جایی است. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
از قریه های اصفهان و از اعمال نائین. (معجم البلدان) (مراصدالاطلاع) (سمعانی: بادرانی) (مرآت البلدان ج 1 ص 150)
لغت نامه دهخدا
(جِ)
ایل باجلان، طایفه ای از ایلات کرد ایران که 150 خانوارند و در قورقو و جگرلوی زهاب سکونت دارند و مذهب آنان تسنن است. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 60). و رجوع بهمان کتاب ص 112 و مجمل التواریخ گلستانه ص 253 شود
لغت نامه دهخدا
نام فرشته ای است که باد را حرکت دهد و از جایی بجایی برد، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، نام سروش است که باد را بحرکت آورد و از جائی بجائی برد، (جهانگیری)، رجوع به شعوری ج 1 ورق 179 شود:
که هرگه که تیره بگردد جهان
بسوزد چو دوزخ شود بادران،
رودکی (از احوال و اشعار رودکی ج 3 ص 1101)،
آدمی چون کشتی است و بادبان
تا کی آرد باد را آن بادران،
مولوی،
کل باد از برج باد آسمان
کی جهد بی مروحۀ آن بادران،
مولوی (از آنندراج) (از انجمن آرا) (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بادگان
تصویر بادگان
حافظ و حفظ کننده، خزینه دار، پاسبان گنجینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باکلان
تصویر باکلان
ترکی غاژک دارغاژ مرغ آتش (گویش گیلکی) از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی از تیره چتریان که دو ساله یا پایاست رازیانه و آن دارای انواع است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باخلان
تصویر باخلان
ترکی غاژک دارغاژ مرغ آتش (گویش گیلکی) از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادبان
تصویر بادبان
پرده ای است که بر تیر کشتی می بندند، خیمه کشتی
فرهنگ لغت هوشیار
دهلیز خانه. بالنده، در حال بالیدن در حال نمو کردن، نمو کننده، بالنده، فزاینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادران
تصویر بادران
حرکت دهنده باد، فرشته ای که باد را حرکت دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادان
تصویر بادان
مخفف آبادان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادلجان
تصویر بادلجان
بادنجان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادبان
تصویر بادبان
پارچه ای که به دکل کشتی بندند تا با وزیدن باد کشتی به حرکت درآید، شراع، آستین، گریبان، قبا، کنایه از آدم سبکسری که با مردم موأنست کند، پیاله، ساغر، پس و پیش گریبان
فرهنگ فارسی معین
شراع، سفینه، کشتی، جیب، گریبان، سرآستین
فرهنگ واژه مترادف متضاد