جدول جو
جدول جو

معنی بادزدگی - جستجوی لغت در جدول جو

بادزدگی
(زَ دَ / دِ)
حالت و چگونگی بادزده: بیماری بادزدگی نباتات و صیفی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بامزگی
تصویر بامزگی
بامزه بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وازدگی
تصویر وازدگی
واخورده، رد شده، مردود، یکه خورده، سرگشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بارندگی
تصویر بارندگی
باریدن باران، برف یا تگرگ از آسمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بافندگی
تصویر بافندگی
عمل بافتن، بافتن پارچه یا فرش یا جوراب و امثال آن
فرهنگ فارسی عمید
(فَ دَ /دِ)
عمل بافنده. جولاهگی. انتساج. (ناظم الاطباء). نساجی. حیاکت. نسج. جولاهی. حوک. معمولاً هر بافته ای از گره خوردن یا زیر و زبر افتادن و یا از زبر و زیر یکدیگر رد شدن دو تار و رشته، در دو جهت عمودی و افقی تشکیل شود. معمولا رشتۀ عمودی طول پارچه را شامل میشود و تار افقی عرض پارچه را. تار افقی بهر یک از نخها و رشته های عمودی باید گره بخورد یا اینکه یک در میان از زیر وروی نخهای عمودی رد شود و ظرافت پارچه و بافته بستگی به قطر رشته و نخ دارد. البته این ساده ترین نوع بافندگی است. رشته عمودی تار و رشتۀ افقی پود نامیده میشود. با تغییر رنگ و تعدد پودها، نوع رنگ و نقش بافته تغییر خواهد کرد. پس از تاب زدن و گره زدن یا از لارد کردن پودها و تار، بوسیلۀ آلتی که آنرا معمولا ’شانه’ مینامند پودهای گره خورده یا از لارد شده را کوفته و بهم نزدیک میکنند که فاصله ای بین دو پود پدید نیاید و بافته محکم و متصل شود. بافندگی از قدیمترین هنرهای آدمی است و از عهد نئولیتیک آدمی بآن آشنا شده است. در عهد مفرغ ظاهراً لباسهایی از پشم می بافته اند. مصریها و ایرانیان و آسوریها این هنر را در ادوار اولیۀ تاریخ ترقی دادند. یونان و روم نیز در این هنر پیشرفتهائی داشته اند. در قرون وسطی، پارچه ها و بافته های شرقی بود که بازارهای اروپا را رونق میداد و فقطاز قرن 12 میلادی بود که ابریشم بافی در بیزانس رو به ترقی گذاشت. قرن هیجدهم کارگاههای بافندگی را با استفاده از قوه بخار و سرانجام برق به منتهای وسعت و ترقی رساند: هوشنگ... دیوان را قهر کرد و آهنگری و درودگری و بافندگی پیشه آورد. (نوروزنامه)
لغت نامه دهخدا
(دی دَ / دِ)
افلاس. احتیاج. (آنندراج). مفلسی. پریشانی. بی چیزی. افلاس. (ناظم الاطباء) ، نادیده بودن. ندیده بودن. نوکیسگی. تازه به عرصه رسیدگی. جانگرفتگی. گدا چشمی. حریصی. گداطبعی. ندیدگی:
این گداچشمی و این نادیدگی
از گدائی تست نز بیگلربگی.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ / دِ)
حالت و کیفیت مارزده. مارگزیدگی. رجوع به مارزده شود
لغت نامه دهخدا
(گَ زَ دَ / دِ)
گردآلوده شدن. دچار گرد گردیدن. مبتلا گردیدن انگور و یا میوۀ دیگر به گرده. رجوع به گرده شود
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ / دِ)
حالت و کیفیت دودزده. دودزده شدن. (در غذا). دود گرفتن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دُ زَ دَ / دِ)
حالت دزدزده. و رجوع به دزدزده شود
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ / دِ)
برگشتگی.
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ / دِ)
باریدن و بارش. (ناظم الاطباء). حاصل مصدر باریدن. (آنندراج) :
چو ابر بهاران ببارندگی
همی مرگ جوید بدان زندگی.
فردوسی.
بپوشید نوجامۀ بندگی
دو دیده چو ابری ببارندگی.
فردوسی.
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ / دِ)
حالت بیدزده. بیدخوردگی. رجوع به بیدخوردگی شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
باران. (ناظم الاطباء) (دمزن).
لغت نامه دهخدا
(لَ دَ / دِ)
حالت و چگونگی بالنده. عمل بالنده. رشد. نمو:
ز سرو سهی رفت بالندگی
طبیعت درآمد به نالندگی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
افزودن. بالیدن. (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 198)
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ / دِ)
از باختن، . حیله گری. مکاری. (از غیاث اللغات بنقل از مصطلحات وبهار عجم). کنایه از حیالی. (آنندراج) :
بسکه بازندگی از مردم عالم دیدم
صورت گنجفه خلقم بنظر می آید.
محسن تأثیر (از آنندراج).
و رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 264 شود، بازو کوفتن، چنانکه پهلوانان در وقت کشتی کنند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
حالت و چگونگی بالیده.
لغت نامه دهخدا
تصویری از بالندگی
تصویر بالندگی
رشد، نمو، عمل بالنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وازدگی
تصویر وازدگی
وازده بودن حالت وازده واخوردگی
فرهنگ لغت هوشیار
مفلسی تهی دستی، ندیده بودن نو کیسگی: این گدا چشمی واین نادیدگی از گدایی تست نزبگلربگی. (مثنوی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارندگی
تصویر بارندگی
باریدن و بارش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازندگی
تصویر بازندگی
حیله گری، مکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بافندگی
تصویر بافندگی
عمل بافنده، نساجی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بامزگی
تصویر بامزگی
حالت بامزه بامزه بودن مقابل بی مزگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وازدگی
تصویر وازدگی
((زَ دِ))
یأس، سرخوردگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بازدهی
تصویر بازدهی
توانایی نتیجه و محصول دادن، بازده (فیزیک)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بالندگی
تصویر بالندگی
علو، افتخار، اعتلا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از باشندگی
تصویر باشندگی
مسکونی، مربوط به محل سکونت
فرهنگ واژه فارسی سره
رشد، ترقی، تعالی، فخر، نازش، مباهات
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پارچه بافی، جولاهی، نساجی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از بازدهی
تصویر بازدهی
Efficiency
دیکشنری فارسی به انگلیسی
نام گذاری، نامزدی
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از بازدهی
تصویر بازدهی
эффективность
دیکشنری فارسی به روسی