جدول جو
جدول جو

معنی بادخیزی - جستجوی لغت در جدول جو

بادخیزی
عاصفٌ
تصویری از بادخیزی
تصویر بادخیزی
دیکشنری فارسی به عربی
بادخیزی
Windiness
تصویری از بادخیزی
تصویر بادخیزی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
بادخیزی
ventosité
تصویری از بادخیزی
تصویر بادخیزی
دیکشنری فارسی به فرانسوی
بادخیزی
風の多さ
تصویری از بادخیزی
تصویر بادخیزی
دیکشنری فارسی به ژاپنی
بادخیزی
Windigkeit
تصویری از بادخیزی
تصویر بادخیزی
دیکشنری فارسی به آلمانی
بادخیزی
вітряність
تصویری از بادخیزی
تصویر بادخیزی
دیکشنری فارسی به اوکراینی
بادخیزی
wietrzność
تصویری از بادخیزی
تصویر بادخیزی
دیکشنری فارسی به لهستانی
بادخیزی
多风性
تصویری از بادخیزی
تصویر بادخیزی
دیکشنری فارسی به چینی
بادخیزی
ventosidade
تصویری از بادخیزی
تصویر بادخیزی
دیکشنری فارسی به پرتغالی
بادخیزی
ventosità
تصویری از بادخیزی
تصویر بادخیزی
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
بادخیزی
ventosidad
تصویری از بادخیزی
تصویر بادخیزی
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
بادخیزی
windrijkdom
تصویری از بادخیزی
تصویر بادخیزی
دیکشنری فارسی به هلندی
بادخیزی
바람 많음
تصویری از بادخیزی
تصویر بادخیزی
دیکشنری فارسی به کره ای
بادخیزی
ความมีลมแรง
تصویری از بادخیزی
تصویر بادخیزی
دیکشنری فارسی به تایلندی
بادخیزی
kebisingan
تصویری از بادخیزی
تصویر بادخیزی
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
بادخیزی
हवा का प्रभाव
تصویری از بادخیزی
تصویر بادخیزی
دیکشنری فارسی به هندی
بادخیزی
רוּחָנִיוּת
تصویری از بادخیزی
تصویر بادخیزی
دیکشنری فارسی به عبری
بادخیزی
ہوا داری
تصویری از بادخیزی
تصویر بادخیزی
دیکشنری فارسی به اردو
بادخیزی
বাতাসের প্রবণতা
تصویری از بادخیزی
تصویر بادخیزی
دیکشنری فارسی به بنگالی
بادخیزی
upepo mwingi
تصویری از بادخیزی
تصویر بادخیزی
دیکشنری فارسی به سواحیلی
بادخیزی
ветреность
تصویری از بادخیزی
تصویر بادخیزی
دیکشنری فارسی به روسی
بادخیزی
rüzgârlılık
تصویری از بادخیزی
تصویر بادخیزی
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بادخیز
تصویر بادخیز
جایی که در آن باد بسیار می وزد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادبیزن
تصویر بادبیزن
بادبزن، وسیله ای برای به حرکت در آوردن هوا و ایجاد باد
فرهنگ فارسی عمید
(بادْ زَ)
بادبیزن باشد. (ناظم الاطباء: بادویز). مروحه. (زمخشری) :
راست گوئی که باد رفتارش
خاستی از دو بادویزن گوش.
مسعودسعد (در تعریف فیل) (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 179).
رجوع به بادبیزن شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
بادزن را گویند و بعربی مروحه خوانند. (برهان) (ناظم الاطباء). منفض. (منتهی الارب). بمعنی بادشکن که بعربی مروحه باشد. (آنندراج). مروحه. (دهار). بادبزن. بادبیزان. بادزنه. آنچه از جامه و برگ خرما و نی سازند و بدان باد کنند (ظ: زنند) و آنرا بادکش و بادزن و بادزنه نیز گویند، بتازیش مروحه خوانند. (شرفنامۀ منیری) : و از وی (از ترمذ) صابون نیک و بوریای سبز و بادبیزن خیزد. (حدود العالم).
بر کرده پیش جوزا وز پس بنات نعش
این همچو بادبیزن و آن همچو بابزن.
عسجدی (از حاشیۀ فرهنگ اسدی خطی نخجوانی).
ز هر سو یکی بادبیزن زبر
فروهشته از پرّ طاوس نر.
اسدی (گرشاسب نامه).
... بادبیزنی و پرویزنی بیاورد و آب بر بادبیزن میفشاند از بادبیزن و پرویزن بر مثال باد و باران می آمد. (سندبادنامه ص 96).
شیرین بدر نمیرود از خانه بی رقیب
داند شکر که دفع مگس بادبیزنست.
سعدی.
شیرین بضاعت بر مگس چندانکه تندی میکند
او بادبیزن همچنان در دست و می آید مگس.
سعدی (طیبات).
چو بادبیزن و مسواک داشت حکم علم
بشد سجادۀ زردک بمرشدی اشهر.
نظام قاری.
لغت نامه دهخدا
بادخوانی، نام چشمه ای است در قریۀ هوا که یکی از قراء دامغانست، گویند اگر اندک چیزی مردار در آن چشمه افتد باد و طوفان بمرتبه ای شود که آدم را ببرد و اسب را بیندازد، (برهان)، رجوع به آنندراج و انجمن آرا شود، نام چشمه ای است که در یکی از قرای دامغان بود و نام آن قریه هوا باشد و اگر زن حایضه لتۀ نجس خود را در آن چشمه افکند باد طوفان تند بهم رسد چندانکه اسب و آدم را رباید، شیخ آذری در کتاب غریب الدنیا و عجایب العلیا نظم کرده:
شهر قومس که دامغان نامند
قریه ای هست کش هوا خوانند
هست مشهور زآن مزار مقام
چشمۀ آب بادخانی نام
ار زنی حایض از رکوی پلید
اندر آن افکند کسی که رسید
از حوالی ّ آن برآید باد
برکند باد خاک زآن بنیاد،
(از جهانگیری)،
و رجوع به شعوری شود،
در عجایب المخلوقات آمده: به پنج فرسنگی دامغان چشمه ای است که آنرابادخانی خوانند اگر از نجاسات چیزی درو افکنند باد و سرما و بارندگی پیدا شود و چون بردارند تمام فرونشیند و چنانکه نجاست بیشتر بود باد و سرما بیش باشد واین معنی در آن ولایت مشهور است، (نزههالقلوب چ لیدن ج 3 ص 277)، مؤلف مرآت البلدان آرد: چشمه ای است در کوههای حوالی دامغان در طرف جنوب دره ای که بسمت چشمه علی می آیند و در جانب راست واقع، محوطه و حصار کوچکی در دور این چشمه ساخته اند و چشمه در وسط محوطه است، آب چشمه غلیظ و بدرنگ و باعفونت و دو ذرع پائین تر ازسطح زمین جریان دارد، این آب مرکب است از گوگرد و آهن و چنین معروفست که اگر چیزی از قاذورات و کثافات میان آن بیندازند باد و طوفان عظیمی برمیخیزد، مورخین قدیم در فقرۀ این چشمه اغراقات نوشته اند و گویند تا کثافات را پاک نکنند و از چشمه خارج نسازند باد وطوفان رفع نمیشود و هوا آرام نمیگیرد، بالجمله چشمۀ بادخانی در دامنۀ کوهی است که پشت آن محال هزارجریبی مازندرانست، (و پس از نقل مطالب مندرج در نزهه القلوب آرد) : صاحب عجایب المخلوقات گوید: زکریابن محمود الغزنوی از قول صاحب تحفه الغرایب نقل میکند که در جبل دامغان چشمه ای است که اگر در او نجاست بیندازند هوا بشدت مختلف میشود که بیم انهدام ابنیه هست، آنچه محققین بدقت نظر معلوم کرده اند چشمۀ بادخان عملی خارق عادت و خارج از دایرۀ طبع و طبیعت نیست، باد تندی که از بحر خزر برمیخیزد و غالباً هبوب این باد از نقطۀ شمال مغربی بجنوب شرقی است و مواضعی که در محوطۀ بحر خزر واقع شده اغلب دوچار بادهای سخت پی درپی میباشند و چون دره ای که آب چشمه علی از آن جریان دارد و بسمت شهر دامغان و جلگه ای که این شهر در آن واقع شده امتداد دارد و چشمۀ بادخان نیز در محاذات این دره میباشد، گاهی افتادن کثافتی درین چشمه برحسب اتفاق مقارن شده است با زمان وزیدن بادهای سختی که ازبحر خزر برمیخیزد و عوام الناس از قدیم الایام تاکنون چنین تصور کرده اند که وزیدن باد شدید در جلگۀ دامغان یا اختلاف هوا بهر نوع بعلت انداختن نجاست در چشمۀبادخانی بوده و هست تا مصمم برفع و پاک کردن آن میشوند البته مدتی طول میکشد و ازبرای وزیدن بادهای تندانتها و حدیست پس چنین گمان میکنند که ابتدای وزیدن باد بواسطۀ نجاست در چشمۀ بادخانی و قطع آن بجهت پاک و تمیز کردن آنست و اگر غیر از این که گفتیم باشد مسئله از قاعده طبیعت خارج است و تعبداً نمیتوان قبول کرد و عقلاً در امثال و نظایر این امور که مطلقاً دخلی بدین و مذهب ندارد براه تعبد نمیتوانند رفت، آنچه را مأخذ و دلیل عقلی است میپذیرند و آنچه برخلاف است رد مینمایند، (مرآت البلدان ج 4 صص 230 - 231)، رجوع به بادخان، بادخوان و بادخوانی شود، مرطوب، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
ادره. دبه خایگی. غری. فتق. رجوع به باد خصیه، بادخایه، بادخوار، بادخور شود، غلام تمام در جوانی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، شتابنده. (غیاث). مسرع و سبقت گیرنده. (قطر المحیط). ج، بوادر. (قطر المحیط) ، میوۀ رسیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، راست گوی بود. (نسخۀ خطی فرهنگ اوبهی).
لغت نامه دهخدا
منسوبست به بادغیس، رجوع به بادغیس شود
لغت نامه دهخدا
منسوب به باردیزه، یکی از قرای بخارا، (از معجم البلدان) (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
ابوعلی حسن بن ضحاک بن مطربن هناد باردیزی بخاری، منسوب به باردیزۀ بخارا، وی در شعبان 326 هجری قمری درگذشت وظاهراً از محدثان بود، رجوع به معجم البلدان ج 2 و انساب سمعانی و احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 450 شود
ابواسحاق یعقوب بن اسرائیل بن شمیدع، از قریۀ باردیزۀ بخارا بود، سفری بخراسان کرد و در زمرۀ محدثان بود و در جمادی الاولی سال 309 هجری قمری درگذشت، رجوع به انساب سمعانی شود
لغت نامه دهخدا
ناحیه ای است قریب بهرات که معرب آن بادغیس است و سبب تسمیه کثرت باد است در آن ناحیه، (آنندراج) (انجمن آرا)، ناحیه ای از اعمال هرات که اکنون معروف به بادغیس است، (ناظم الاطباء)، این وجه اشتقاق بر اساسی نیست، رجوع به بادغیس و بادغیش شود
لغت نامه دهخدا
که باد در آنجا بسیار وزد، بسیارباد، مهب ریاح: منجیل و نواحی آن بادخیز است،
، بادگیر و بادغس، (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 166)، رجوع به بادغد، بادغر، بادغرا، بادغس و بادگیر شود، نفس کش، دودکش، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
حاصل خیزی، باروری
لغت نامه دهخدا
تصویری از بار خیزی
تصویر بار خیزی
باروری حاصلخیزی
فرهنگ لغت هوشیار