پیروز، فاتح، ایزد پیروزی درآئین زردشت، لقب برخی از پادشاهان ساسانی، نام ستاره مریخ، نام روز بیستم از هر ماه شمسی در ایران قدیم، نام فرشته موکل بر مسافران و روز بهرام، نام چندتن از شخصیتهای شاهنامه از جمله نام یکی از فرزندان گودرز گشواد
پیروز، فاتح، ایزد پیروزی درآئین زردشت، لقب برخی از پادشاهان ساسانی، نام ستاره مریخ، نام روز بیستم از هر ماه شمسی در ایران قدیم، نام فرشته موکل بر مسافران و روز بهرام، نام چندتن از شخصیتهای شاهنامه از جمله نام یکی از فرزندان گودرز گشواد
باد سرخ، نوعی بیماری پوستی که به وسیلۀ میکروب استرپتوکک تولید می شود و از عوارض آن سرخی و تورم پوست بدن به ویژه گونه ها است، بادرو، سرخ باد، بادر، بادژ، باد دژنام
باد سُرخ، نوعی بیماری پوستی که به وسیلۀ میکروب استرپتوکک تولید می شود و از عوارض آن سرخی و تورم پوست بدن به ویژه گونه ها است، بادرو، سُرخ باد، بادَر، بادِژ، باد دِژنام
باد سموم. سعیر، باد کنکو (کهنکو) مادۀ ریحی است که در آن رگ انتصاب یابدو موجب مرض گردد. محمد سعید اشرف گوید: گران خیز است همچون درد زانو زمین گیر است چون باد کهنکو. (از آنندراج). ، بگفتۀ صاحب اصطلاحات الشعر بنقل از جهانگیری نام رگی است که آنرا در تازی عرق النسا گویند
باد سموم. سعیر، باد کنکو (کهنکو) مادۀ ریحی است که در آن رگ انتصاب یابدو موجب مرض گردد. محمد سعید اشرف گوید: گران خیز است همچون درد زانو زمین گیر است چون باد کهنکو. (از آنندراج). ، بگفتۀ صاحب اصطلاحات الشعر بنقل از جهانگیری نام رگی است که آنرا در تازی عرق النسا گویند
بمعنی بادپر است و آن شخصی باشد که پیوسته از خود گوید. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). بادپر و فیاش. (ناظم الاطباء). لاف زن. رجوع به بادبر و بادپر شود: هرکجا بادپرانی است درین جزو زمان بمیان سنگ قناعت چو فلاخن دارد. شفیع اثر (از آنندراج). این آه کشان در دل افسرده بتزویر در دعوی آتش نفسی بادپرانند. مخلص کاشی (از آنندراج). رجوع به بادفر و بادبر شود.
بمعنی بادپر است و آن شخصی باشد که پیوسته از خود گوید. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). بادپر و فیاش. (ناظم الاطباء). لاف زن. رجوع به بادبر و بادپر شود: هرکجا بادپرانی است درین جزو زمان بمیان سنگ قناعت چو فلاخن دارد. شفیع اثر (از آنندراج). این آه کشان در دل افسرده بتزویر در دعوی آتش نفسی بادپرانند. مخلص کاشی (از آنندراج). رجوع به بادفر و بادبر شود.
دهی است از دهستان حومه بخش تکاب شهرستان مراغه که در 6هزارگزی شمال تکاب و 2هزارگزی خاور راه ارابه رو تکاب بصائین دژ در دره قرار دارد. هوایش معتدل و سالم است. دارای 204 تن سکنه میباشد که بزبان کردی سخن میگویند. آبش از چشمه و محصولش غلات، بادام، حبوبات، کرچک و شغل مردمش زراعت و گله داری و صنایع دستی اهالی جاجیم بافی وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از دهستان حومه بخش تکاب شهرستان مراغه که در 6هزارگزی شمال تکاب و 2هزارگزی خاور راه ارابه رو تکاب بصائین دژ در دره قرار دارد. هوایش معتدل و سالم است. دارای 204 تن سکنه میباشد که بزبان کردی سخن میگویند. آبش از چشمه و محصولش غلات، بادام، حبوبات، کرچک و شغل مردمش زراعت و گله داری و صنایع دستی اهالی جاجیم بافی وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
کنایه از مردم هرزه گوی و خوش آمدگوی باشد. (برهان) (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کنایه از مردم هرزه گوی و خوش آمدگوی و متملق. (انجمن آرا). بادفروش. بادپران. بادخان. بادپر.
کنایه از مردم هرزه گوی و خوش آمدگوی باشد. (برهان) (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کنایه از مردم هرزه گوی و خوش آمدگوی و متملق. (انجمن آرا). بادفروش. بادپران. بادخان. بادپر.
دهی است از دهستان فتح آباد بخش بافت شهرستان سیرجان. در 59هزارگزی شمال باختری بافت و یک هزارگزی جنوب راه فرعی بافت - سیرجان، در کوهستان واقعست. منطقه ای است سردسیر با 59 تن سکنه. آبش از رودخانه و محصولش غلات، حبوبات و راهش فرعی است. ساکنین آن از طایفۀ افشار هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
دهی است از دهستان فتح آباد بخش بافت شهرستان سیرجان. در 59هزارگزی شمال باختری بافت و یک هزارگزی جنوب راه فرعی بافت - سیرجان، در کوهستان واقعست. منطقه ای است سردسیر با 59 تن سکنه. آبش از رودخانه و محصولش غلات، حبوبات و راهش فرعی است. ساکنین آن از طایفۀ افشار هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
بمعنی بادشفام است. (برهان) (آنندراج). بادشفام و بادژنام سرخی مفرط که از غلبۀ خون بر رخ و سایر اندام ظاهر شود و سرخ باد نیز گویند، و گفته اند که آن مقدمۀ جذام است و در اصل باددشنام و باددژنام بوده یعنی زشت نام چه دش و دژ بالضم در لغت فرس بمعنی زشت آمده و چون این باد به حسب نمود هم زشت است بدین نام موسوم شده،... و بادژفام و بادژوام نیز آمده یعنی باد زشت رنگ بواسطۀ سرخی تیره برنگ زشت سودائی و یک دال نیز حذف کرده اند و بادش و بادژ (بضم دال و حذف نام) نیز آمده. (از فرهنگ رشیدی). جذام باشد. (غیاث). سرخی ای است منکر که بر روی و اطراف پدید می آیدهمچون لون ابتداء جذام و در زمستان بسیار افتد بسبب آنکه بخار دموی اندر زیر پوست محتقن شود و باشد که ریش گردد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). حمرۀ زشتی شبیه بحمره ای که در ابتدای جذام پیدا آید بر روی و بر اطراف خاصه در زمستان و گاهی با ریشها باشد: آنها که گرفتار ببادشنامند گر رگ نزنند درخور دشنامند مطبوخ هلیله بعد از این گر بخورند در طور و طریق پخته کاران خامند. یوسفی طبیب (از جهانگیری) (از رشیدی). رجوع به بادژ، باددژفام، بادژفام، بادژبام، بادشفام، بادژکام، بادشوام، بادشم، بادشکام، بادژوام، بادژنام شود
بمعنی بادشفام است. (برهان) (آنندراج). بادشفام و بادژنام سرخی مفرط که از غلبۀ خون بر رخ و سایر اندام ظاهر شود و سرخ باد نیز گویند، و گفته اند که آن مقدمۀ جذام است و در اصل باددشنام و باددژنام بوده یعنی زشت نام چه دش و دژ بالضم در لغت فرس بمعنی زشت آمده و چون این باد به حسب نمود هم زشت است بدین نام موسوم شده،... و بادژفام و بادژوام نیز آمده یعنی باد زشت رنگ بواسطۀ سرخی تیره برنگ زشت سودائی و یک دال نیز حذف کرده اند و بادش و بادژ (بضم دال و حذف نام) نیز آمده. (از فرهنگ رشیدی). جذام باشد. (غیاث). سرخی ای است منکر که بر روی و اطراف پدید می آیدهمچون لون ابتداء جذام و در زمستان بسیار افتد بسبب آنکه بخار دموی اندر زیر پوست محتقن شود و باشد که ریش گردد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). حُمْرۀ زشتی شبیه بحمره ای که در ابتدای جذام پیدا آید بر روی و بر اطراف خاصه در زمستان و گاهی با ریشها باشد: آنها که گرفتار ببادشنامند گر رگ نزنند درخور دشنامند مطبوخ هلیله بعد از این گر بخورند در طور و طریق پخته کاران خامند. یوسفی طبیب (از جهانگیری) (از رشیدی). رجوع به بادژ، باددژفام، بادژفام، بادژبام، بادشفام، بادژکام، بادشوام، بادشم، بادشکام، بادژوام، بادژنام شود
بمعنی بادژ است و سرخی و بنفشی و کدورت و کمودت روی باشد. (برهان) بمعنی باد دژفام است. (آنندراج). سرخی مفرطی مایل به بنفش و کبود و کدورت بود که عارض روی مردم شود بسبب خون سوخته که بر روی دود، روی خداوند بادژ شبیه شود به روی کسی که ابتدای جذامش باشد و اکثرش منجر بجذام شود. (از جهانگیری). بنفشی و کدورت و کمودت روی. باد سرخ. (ناظم الاطباء). رجوع به بادژ، بادژکام، بادژنام، بادژوام، بادش، بادشکام، بادژبام، بادشفام، بادشنام، بادشوام، بادشم شود
بمعنی بادژ است و سرخی و بنفشی و کدورت و کمودت روی باشد. (برهان) بمعنی باد دژفام است. (آنندراج). سرخی مفرطی مایل به بنفش و کبود و کدورت بود که عارض روی مردم شود بسبب خون سوخته که بر روی دوَد، روی خداوند بادژ شبیه شود به روی کسی که ابتدای جذامش باشد و اکثرش منجر بجذام شود. (از جهانگیری). بنفشی و کدورت و کمودت روی. باد سرخ. (ناظم الاطباء). رجوع به بادژ، بادژکام، بادژنام، بادژوام، بادش، بادشکام، بادژبام، بادشفام، بادشنام، بادشوام، بادشم شود
بادشنام است که مقدمۀ جذام باشد. (برهان). رجوع به بادژ، باددژفام، بادشفام، بادژکام، بادشکام، بادژوام، بادشوام، بادژبام، بادشم شود، شاخی را گویندکه بر دست صاحب باد بجنبانند و شاخ کشیدن نیز گویند. (آنندراج). محجم. کپه. سمیرا. محجمه، حجامتی را گویند که بر آن تیغ زنند. (برهان) (آنندراج). حجامت. (ناظم الاطباء). بادکش نیز یکی از متصرفات قدیمی است که همیشه متداول بوده و امروزه نیز زیاد بکار برده میشود. احتقاق پوست ناشی از بادکش به اندازه ای است که خون مردگی حاصله از آن تا چندین روز باقی می ماند. بادکش برای آرام کردن دردهای لومباگو، نورالژی، درد پهلو، نفریت و در بیماریهای حاد ریوی بکار برده میشود. (درمانشناسی ج 1) ، دم زرگری و آهنگری. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، مجرای هوا
بادشنام است که مقدمۀ جذام باشد. (برهان). رجوع به بادژ، باددژفام، بادشفام، بادژکام، بادشکام، بادژوام، بادشوام، بادژبام، بادشم شود، شاخی را گویندکه بر دست صاحب باد بجنبانند و شاخ کشیدن نیز گویند. (آنندراج). مِحْجَم. کپه. سمیرا. محجمه، حجامتی را گویند که بر آن تیغ زنند. (برهان) (آنندراج). حجامت. (ناظم الاطباء). بادکش نیز یکی از متصرفات قدیمی است که همیشه متداول بوده و امروزه نیز زیاد بکار برده میشود. احتقاق پوست ناشی از بادکش به اندازه ای است که خون مردگی حاصله از آن تا چندین روز باقی می ماند. بادکش برای آرام کردن دردهای لومباگو، نورالژی، درد پهلو، نفریت و در بیماریهای حاد ریوی بکار برده میشود. (درمانشناسی ج 1) ، دم زرگری و آهنگری. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، مجرای هوا
مخفف بادافراه. (فرهنگ نظام). بمعنی بادفراست که جزا و مکافات بدی باشد. (برهان). جزای گناه و مکافات بدی. (غیاث) (آنندراج). بمعنی بادافراه است. (جهانگیری) : پاداشن نیکان همه نیکیست درین ملک چونانکه بدان را ز بدی بادفراه است. سوزنی. ای ز تو زنده سنت پاداش وی ز تو زنده رسم بادفراه. انوری (از فرهنگ نظام). رجوع به بادآفراه و مترادفات آن شود.
مخفف بادافراه. (فرهنگ نظام). بمعنی بادفراست که جزا و مکافات بدی باشد. (برهان). جزای گناه و مکافات بدی. (غیاث) (آنندراج). بمعنی بادافراه است. (جهانگیری) : پاداشن نیکان همه نیکیست درین ملک چونانکه بدان را ز بدی بادفراه است. سوزنی. ای ز تو زنده سنت پاداش وی ز تو زنده رسم بادفراه. انوری (از فرهنگ نظام). رجوع به بادآفراه و مترادفات آن شود.
بمعنی بادشفام است که سرخی بسیاهی مایل روی مردم باشد. (برهان). بادشفام است. (آنندراج) (ناظم الاطباء: بادشفام). رجوع به فرهنگ شعوری ج 1 ورق 176 ص آ و به باددژنام، بادژکام، بادژفام، بادژبام، بادشفام، بادشوام، بادشم، بادش شود
بمعنی بادشفام است که سرخی بسیاهی مایل روی مردم باشد. (برهان). بادشفام است. (آنندراج) (ناظم الاطباء: بادشفام). رجوع به فرهنگ شعوری ج 1 ورق 176 ص آ و به باددژنام، بادژکام، بادژفام، بادژبام، بادشفام، بادشوام، بادشم، بادش شود
بمعنی بادژفام است که سرخی و کمودتی باشد که در روی مردم بهم میرسد. (برهان) (آنندراج). رجوع به فرهنگ شعوری ج 1 ورق 176 ص آ و به بادشنام، بادشکام، بادشوام، بادژفام، بادژنام، بادژبام، باددژنام، بادشم، بادش شود.
بمعنی بادژفام است که سرخی و کمودتی باشد که در روی مردم بهم میرسد. (برهان) (آنندراج). رجوع به فرهنگ شعوری ج 1 ورق 176 ص آ و به بادشنام، بادشکام، بادشوام، بادژفام، بادژنام، بادژبام، باددژنام، بادشم، بادش شود.
بمعنی بادژفام است که سرخی بسیاهی مایل و کدورت و کمودتی باشد که در روی مردم بهم رسد. (برهان). رجوع به آنندراج، و بادژ، بادژفام، بادژکام، بادژبام، بادش، بادشکام، بادشفام، بادشنام، بادشوام، بادشم شود
بمعنی بادژفام است که سرخی بسیاهی مایل و کدورت و کمودتی باشد که در روی مردم بهم رسد. (برهان). رجوع به آنندراج، و بادژ، بادژفام، بادژکام، بادژبام، بادش، بادشکام، بادشفام، بادشنام، بادشوام، بادشم شود
بمعنی بادژکام است که سرخی و بنفشی و کمودت روی باشد. (برهان). بادژفام. (ناظم الاطباء). سرخی مفرط که از غلبۀ خون بر رخ و سایر اندام ظاهر شود و سرخ باد نیز گویند. (رشیدی). رجوع به بادژ، بادژفام، بادژکام، بادژوام، بادش، بادشکام، بادژبام، بادشفام، بادشنام، بادشوام، بادشم شود.
بمعنی بادژکام است که سرخی و بنفشی و کمودت روی باشد. (برهان). بادژفام. (ناظم الاطباء). سرخی مفرط که از غلبۀ خون بر رخ و سایر اندام ظاهر شود و سرخ باد نیز گویند. (رشیدی). رجوع به بادژ، بادژفام، بادژکام، بادژوام، بادش، بادشکام، بادژبام، بادشفام، بادشنام، بادشوام، بادشم شود.
بمعنی بادژفام است که سرخی و بنفشی و کمودت روی باشد و بعضی آنرا سرخ باد گویند. (برهان). بنفشی و کدورت و کمودت روی. باد سرخ. (ناظم الاطباء: بادژکام). رجوع به بادژ، بادژفام، بادژنام، بادژوام، بادش، بادشکام، بادژبام، بادشفام، بادشوام، بادشنام، بادشم شود
بمعنی بادژفام است که سرخی و بنفشی و کمودت روی باشد و بعضی آنرا سرخ باد گویند. (برهان). بنفشی و کدورت و کمودت روی. باد سرخ. (ناظم الاطباء: بادژکام). رجوع به بادژ، بادژفام، بادژنام، بادژوام، بادش، بادشکام، بادژبام، بادشفام، بادشوام، بادشنام، بادشم شود