پرده ای که در کشتی بادی نصب می کنند برای استفاده از قوۀ وزش باد جهت حرکت دادن کشتی، خیمۀ کشتی، شراع، گریبان، سرآستین بادبان اخضر: بادبان سبز، کنایه از آسمان
پرده ای که در کشتی بادی نصب می کنند برای استفاده از قوۀ وزش باد جهت حرکت دادن کشتی، خیمۀ کشتی، شراع، گریبان، سرآستین بادبان اخضر: بادبان سبز، کنایه از آسمان
مجرای باد در دیوار یا بام خانه، راهی که برای جریان هوا در سقف یا میان دیوار اتاق درست کنند، بادخن، بادغر، حلقۀ فلزی مشبک روی سماور یا سر قلیان، خانه یا زمینی که در معرض وزش باد باشد
مجرای باد در دیوار یا بام خانه، راهی که برای جریان هوا در سقف یا میان دیوار اتاق درست کنند، بادخن، بادغر، حلقۀ فلزی مشبک روی سماور یا سر قلیان، خانه یا زمینی که در معرضِ وزش باد باشد
الک، وسیله ای گرد و دیواره دار با سطح سوراخ سوراخ معمولاً ریز که برای جدا کردن ناخالصی، گردها یا اجزای ریز و درشت حبوبات، آرد و امثال آن به کار می رود، پرویزن، گربال، پریزن، موبیز، تنک بیز، پرویز، تنگ بیز، منخل، غربال، غربیل، چاولی، پریز، غرویزن
اَلَک، وسیله ای گرد و دیواره دار با سطح سوراخ سوراخ معمولاً ریز که برای جدا کردن ناخالصی، گَردها یا اجزای ریز و درشت حبوبات، آرد و امثال آن به کار می رود، پَرویزَن، گَربال، پَریزَن، موبیز، تُنُک بیز، پَرویز، تُنُگ بیز، مُنخُل، غَربال، غَربیل، چاولی، پَریز، غَرویزَن
ده کوچکی است از دهستان گاوکان بخش جبال بارز شهرستان جیرفت، در 12هزارگزی جنوب خاوری مسکون و 125هزارگزی شمال راه مالرو کروک به سبزواران واقع است و8 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
ده کوچکی است از دهستان گاوکان بخش جبال بارز شهرستان جیرفت، در 12هزارگزی جنوب خاوری مسکون و 125هزارگزی شمال راه مالرو کروک به سبزواران واقع است و8 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
بادویزن. بمعنی بادبیزن است که بادکش باشد. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (شعوری ج 1 ورق 165). رجوع به بادزن و بادبیزن شود، مواجهه. لقا: حاجبی از آن عبدالرزاق غلامی درازبالای بادیدار مردی ترکمان درآمد و او را نیزه بر گلو زد و بیفکند و دیگران درآمدند اسب و سلاح بستدند و غلام جان بداد ودیگران را دل بشکست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 638)
بادویزن. بمعنی بادبیزن است که بادکش باشد. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (شعوری ج 1 ورق 165). رجوع به بادزن و بادبیزن شود، مواجهه. لقا: حاجبی از آن عبدالرزاق غلامی درازبالای بادیدار مردی ترکمان درآمد و او را نیزه بر گلو زد و بیفکند و دیگران درآمدند اسب و سلاح بستدند و غلام جان بداد ودیگران را دل بشکست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 638)
ناحیه ای است قریب بهرات که معرب آن بادغیس است و سبب تسمیه کثرت باد است در آن ناحیه، (آنندراج) (انجمن آرا)، ناحیه ای از اعمال هرات که اکنون معروف به بادغیس است، (ناظم الاطباء)، این وجه اشتقاق بر اساسی نیست، رجوع به بادغیس و بادغیش شود
ناحیه ای است قریب بهرات که معرب آن بادغیس است و سبب تسمیه کثرت باد است در آن ناحیه، (آنندراج) (انجمن آرا)، ناحیه ای از اعمال هرات که اکنون معروف به بادغیس است، (ناظم الاطباء)، این وجه اشتقاق بر اساسی نیست، رجوع به بادغیس و بادغیش شود
دهی است از دهستان سبلوئیۀ بخش زرند شهرستان کرمان، در 36هزارگزی جنوب زرند سر راه مالرو عمومی زرند - رفسنجان در کوهستان واقعست، منطقه ای است سردسیر با 289 تن سکنه، آبش از قنات و محصولش غلات، حبوبات و شغل مردمش زراعت و راهش مالرو است و دبستان دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8) ده کوچکیست از دهستان تمین بخش میرجاوۀ شهرستان زاهدان، در 44هزارگزی جنوب باختر میرجاوه در 15هزارگزی باختر راه فرعی میرجاوه به خاش واقعست، دارای 50تن سکنه میباشد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
دهی است از دهستان سبلوئیۀ بخش زرند شهرستان کرمان، در 36هزارگزی جنوب زرند سر راه مالرو عمومی زرند - رفسنجان در کوهستان واقعست، منطقه ای است سردسیر با 289 تن سکنه، آبش از قنات و محصولش غلات، حبوبات و شغل مردمش زراعت و راهش مالرو است و دبستان دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8) ده کوچکیست از دهستان تمین بخش میرجاوۀ شهرستان زاهدان، در 44هزارگزی جنوب باختر میرجاوه در 15هزارگزی باختر راه فرعی میرجاوه به خاش واقعست، دارای 50تن سکنه میباشد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
که باد در آنجا بسیار وزد، بسیارباد، مهب ریاح: منجیل و نواحی آن بادخیز است، ، بادگیر و بادغس، (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 166)، رجوع به بادغد، بادغر، بادغرا، بادغس و بادگیر شود، نفس کش، دودکش، (ناظم الاطباء)
که باد در آنجا بسیار وزد، بسیارباد، مهب ریاح: منجیل و نواحی آن بادخیز است، ، بادگیر و بادغس، (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 166)، رجوع به بادغد، بادغر، بادغرا، بادغس و بادگیر شود، نفس کش، دودکش، (ناظم الاطباء)
بادزن را گویند و بعربی مروحه خوانند. (برهان) (ناظم الاطباء). منفض. (منتهی الارب). بمعنی بادشکن که بعربی مروحه باشد. (آنندراج). مروحه. (دهار). بادبزن. بادبیزان. بادزنه. آنچه از جامه و برگ خرما و نی سازند و بدان باد کنند (ظ: زنند) و آنرا بادکش و بادزن و بادزنه نیز گویند، بتازیش مروحه خوانند. (شرفنامۀ منیری) : و از وی (از ترمذ) صابون نیک و بوریای سبز و بادبیزن خیزد. (حدود العالم). بر کرده پیش جوزا وز پس بنات نعش این همچو بادبیزن و آن همچو بابزن. عسجدی (از حاشیۀ فرهنگ اسدی خطی نخجوانی). ز هر سو یکی بادبیزن زبر فروهشته از پرّ طاوس نر. اسدی (گرشاسب نامه). ... بادبیزنی و پرویزنی بیاورد و آب بر بادبیزن میفشاند از بادبیزن و پرویزن بر مثال باد و باران می آمد. (سندبادنامه ص 96). شیرین بدر نمیرود از خانه بی رقیب داند شکر که دفع مگس بادبیزنست. سعدی. شیرین بضاعت بر مگس چندانکه تندی میکند او بادبیزن همچنان در دست و می آید مگس. سعدی (طیبات). چو بادبیزن و مسواک داشت حکم علم بشد سجادۀ زردک بمرشدی اشهر. نظام قاری.
بادزن را گویند و بعربی مروحه خوانند. (برهان) (ناظم الاطباء). مِنْفَض. (منتهی الارب). بمعنی بادشکن که بعربی مروحه باشد. (آنندراج). مروحه. (دهار). بادبزن. بادبیزان. بادْزَنه. آنچه از جامه و برگ خرما و نی سازند و بدان باد کنند (ظ: زنند) و آنرا بادکش و بادزن و بادزنه نیز گویند، بتازیش مروحه خوانند. (شرفنامۀ منیری) : و از وی (از ترمذ) صابون نیک و بوریای سبز و بادبیزن خیزد. (حدود العالم). بر کرده پیش جوزا وز پس بنات نعش این همچو بادبیزن و آن همچو بابزن. عسجدی (از حاشیۀ فرهنگ اسدی خطی نخجوانی). ز هر سو یکی بادبیزن زبر فروهشته از پرّ طاوس نر. اسدی (گرشاسب نامه). ... بادبیزنی و پرویزنی بیاورد و آب بر بادبیزن میفشاند از بادبیزن و پرویزن بر مثال باد و باران می آمد. (سندبادنامه ص 96). شیرین بدر نمیرود از خانه بی رقیب داند شکر که دفع مگس بادبیزنست. سعدی. شیرین بضاعت بر مگس چندانکه تندی میکند او بادبیزن همچنان در دست و می آید مگس. سعدی (طیبات). چو بادبیزن و مسواک داشت حکم علم بشد سجادۀ زردک بمرشدی اشهر. نظام قاری.
روز بیست و دوم بهمن ماه. توضیح گویند هفت سال در ایران باد نیامد در این روز شبانی پیش کسری آمده گفت دوش آن مقدار باد آمده که موی بر پشت گوسفندان بجنبید پس در آن روز نشاطی کردند و خوشحالی نمودند و باین نام شهرت یافت. پارچه ای گرد و کوچک از چوب که هنگام رشتن و چرخانیدن دوک آن را بروی دوک نصب کنند، چرخ
روز بیست و دوم بهمن ماه. توضیح گویند هفت سال در ایران باد نیامد در این روز شبانی پیش کسری آمده گفت دوش آن مقدار باد آمده که موی بر پشت گوسفندان بجنبید پس در آن روز نشاطی کردند و خوشحالی نمودند و باین نام شهرت یافت. پارچه ای گرد و کوچک از چوب که هنگام رشتن و چرخانیدن دوک آن را بروی دوک نصب کنند، چرخ