جدول جو
جدول جو

معنی بادآبله - جستجوی لغت در جدول جو

بادآبله
(بِ لَ)
آبلۀ هلاک کننده را گویند و بعربی جدری خوانند. (برهان) (آنندراج). آبلۀ هلاک کننده و آنرا باد آوله و باد لوطه نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). حماق. حمیقاء. (ربنجنی). آنک. آبک. (برهان). مرض اطفال. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه لغت نامه). ابن التلمیذ گوید: نوعی از آبله است بدان اهمیت ندهند و شیخ گوید مرضی است بین جدری و حصبه. (از بحر الجواهر). باد آبله یا سرخک یا امثال آنها، از امراض اثر بدی که از درست معالجه نشدن امراض مذکور در بدن باقی ماند، درین مورد باد بمعنی عنصری که محیط به کرۀ زمین است، باشد چه بعقیدۀ مردم قدیم بعد از بعضی امراض بادی که از آن مرض در بدن تولید شده میماند. (از فرهنگ نظام). رجوع به بادآوله و آبله و آبله کوبی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بادله
تصویر بادله
نوعی پارچۀ زربفت، رشته های طلا و نقره که با آن جامه را زردوزی کنند
فرهنگ فارسی عمید
(بَ رَ / رِ)
نام روز بیست ودویم بهمن ماه باشد. گویند هفت سال درایران باد نیامد. درین روز شبانی پیش کسری آمده گفت دوش آن مقدار باد آمده که موی بر پشت گوسفندان بجنبید، پس در آن روز نشاطی کردند و خوشحالی نمودند و باین نام شهرت یافت. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(دِ لَ)
نهریست به مازندران نزدیک شاطرگنبد و محلۀ لالم و فولادمحله. (سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو چ 1342 هجری قمری ص 58 و 123 و 162). رجوع به باول شود
لغت نامه دهخدا
(دِ لَ)
گوشت میان بغل وآن پستان. ج، بادل. (مهذب الاسماء). گوشت پاره ای است مابین بغل و بن پستان. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به بادل شود. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(دِ لَ / لِ)
لفظ هندی است بمعنی تار نقره که با طلا اندوده پهن سازند و جامه ها بدان بافند و پوشندۀ این قسم جامه را بادله پوش خوانند. سیدحسین خالص گوید:
برخورد چنان گرم که آتش بدلم زد
چون شعله سراپا ز طلا بادله پوشی.
(آنندراج).
قسمی از پارچۀ زری. اثر شیرازی گوید:
سبز من شمع برافروخته آید بنظر
چیرۀ بادله هرگاه گذارد بر سر.
لفظ مذکور هندی است چه پارچۀ مذکور را در زمان صفویه از هند به ایران میبردند و بهمان اسم در ایران مشهور بوده و در اشعار آمده است. (فرهنگ نظام).
لغت نامه دهخدا
(بَ لِ)
میعۀ سائله. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُ لَ)
شهرستان بابل
لغت نامه دهخدا
(لِ)
دهی است از دهستان کاکی بخش خورموج شهرستان بوشهر. در 30هزارگزی جنوب خورموج و 4هزارگزی خاور رودمند در جلگه واقعست. هوایش گرم و 328 تن سکنه دارد. آبش از چاه و محصولش غلات، خرما و شغل مردمش زراعت و راهش فرعیست. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7). قریه ای است بیک فرسنگی شمال کاکی. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
در تداول عوام، متورم، ورم کرده، بادکرده، پف کرده، باورم، دارای آماس: چشمهای بادآلو، ظاهراً تخفیفی است از بادآلوده
لغت نامه دهخدا
(بُ رَ / رِ)
پارچۀ گرد وکوچک از چوب که هنگام رشتن و چرخانیدن دوک آنرا بروی دوک نصب کنند.
لغت نامه دهخدا
(دِ کُ لَهْ)
ضربت جماع. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دِ قِ لَ / لِ)
باد جنوب. (زمخشری). دبور
لغت نامه دهخدا
(وِ لَ / لِ)
بادآبله است که آبلۀ هلاک کننده باشد. (برهان) (آنندراج). همان بادآبله است. (شرفنامۀ منیری). بادآبله. (ناظم الاطباء). رجوع به بادآبله و بادلوطه شود، کنایه از چشم معشوق باشد. جامی گوید:
چشم تو جادوست یا آهوست یا صیاد خلق
یا دو بادام سیه یا نرگس شهلاست این ؟
(آنندراج).
در غیاث بهمین معنی بادام سیه آمده است. رجوع به بادام سیه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از باد آبله
تصویر باد آبله
آبله هلاک کننده را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باد له
تصویر باد له
بن پستان هندی سیمتار
فرهنگ لغت هوشیار
روز بیست و دوم بهمن ماه. توضیح گویند هفت سال در ایران باد نیامد در این روز شبانی پیش کسری آمده گفت دوش آن مقدار باد آمده که موی بر پشت گوسفندان بجنبید پس در آن روز نشاطی کردند و خوشحالی نمودند و باین نام شهرت یافت. پارچه ای گرد و کوچک از چوب که هنگام رشتن و چرخانیدن دوک آن را بروی دوک نصب کنند، چرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باد آوله
تصویر باد آوله
باد آبله است که آبله هلاک کننده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادبره
تصویر بادبره
((بَ رِ))
روز بیست و دوم بهمن ماه
فرهنگ فارسی معین
((بُ))
پارچه ای گرد و کوچک از چوب که هنگام رشتن و چرخاندن دوک آن را به روی دوک نصب کنند، چرخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باد آبله
تصویر باد آبله
((بِ لِ))
آبله هلاک کننده
فرهنگ فارسی معین
روستایی از دهستان میان دو رود ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
نی سوراخ دار گهواره که جهت انتقال ادرار کودک به محفظه ی مدفوع (ادبچه)
فرهنگ گویش مازندرانی