منسوب است به باخرز که از نواحی نیشابور و مشتمل بر قراء و مزارع است. (سمعانی). رجوع به باخرز شود: با خردمند چون توانی زیست چون ترا گفته اند باخرزی عهد کردم همیشه با تو زیم چون مرا گفته اند با خر زی. سفیهی (از فرهنگ میرزا ابراهیم از شرفنامۀ منیری)
منسوب است به باخرز که از نواحی نیشابور و مشتمل بر قراء و مزارع است. (سمعانی). رجوع به باخرز شود: با خردمند چون توانی زیست چون ترا گفته اند باخرزی عهد کردم همیشه با تو زیم چون مرا گفته اند با خر زی. سفیهی (از فرهنگ میرزا ابراهیم از شرفنامۀ منیری)
ابوالحسن، علی بن الحسن بن ابی الطیب (437 هجری قمری / 1074 میلادی). مورخ، و از ادباء و شعراء و نویسندگان و از مردم باخرز خراسان است ودر اندلس کشته شد. از دبیران بود، اطلاعاتی از فقه وحدیث داشت. او راست: دمیهالقصر و عصره أهل العصر، نسخۀ خطی که در آن شرح ادبای عصر خویش را آورده است ونیز او را دیوانی است. (الاعلام زرکلی ج 2 ص 664). وعوفی آرد: الرئیس الشهید ابوالقسم علی بن الحسن بن ابی طیب الباخرزی. حسن خلق و عالی سخن بود، آسمان مجد وبزرگی و آفتاب فضل و بزرگواری، عرصۀ فصاحت او با فساحت و شیوۀ دست راد او بذل و سماحت، نظم او از مقام ایام جوانی خوشتر و نثر او از طراوت عهد شباب دلکش تر، در میدان بیان سابق و بر فضلاء جهان فایق، در هر دو قلم در عالم علم گشته و بهر دو زبان از فضلاء زمان قصب سبق درربود و برهان فضل و شاهد بزرگی او کتاب دمیهالقصر است که جمع آورده است بلغت عربی و در معنی این تألیف داد سخن داده است و از رگ اندیشه خون چکانیده هر خاطری که سکندروار در سواد حروف آن بیاض جولان کند همه پر درر و جواهر گردد و هر ناقد که آن نقود رایج را بر محک سواد قلب زند همه عیار آب زر یابد و در اقبال سن ّ شباب کاتب حضرت سلطان رکن الدین طغرل بک بود و در آن خدمت محلی عالی و رتبتی سامی داشت، اسبابی مهیا و عیشی مهنا و چون ببصر ثاقب و بصیرت ناقد بدید که همه سعادتها در عزلتست که تمامت عزّ و تتمۀ دولتست انزوا اختیار کرد و عزلت گزید و دست از کار بکشید و روز و شب با حریفان اهل و ظریفان بافضل بمعاقرت عقار و معاشقت دلدار مشغول شد و میان او با پیوندوالی ابخاز که نام آن ماه بود بدو پیوند افتاد: عشق آمد و کرد خانه خالی برداشته تیغ لاابالی. و آن پیوند بند راه عافیت او شد و عاقبت سر در کار دل کرد و تیغ آن ظالم بخون او رنگین شد و چنان هنرمند نیک سخن را چشم بد دریافت و ماه آسمان هنر او بخسوف مبتلا شد و حدوث این حادثه در تاریخ سنۀ ثمان و ستین و اربعمائه (468) بود و اشعار تازی او بسیار است در غایت سلاست و نهایت لطافت و درین وقت در خدمت صدر اجل کبیر تاج الملک شرف الدوله والدین عمدهالوزرا محمد بن حسن رفعاﷲ قدره بودم که دیوان شعر تازی او که موسومست بالاحسن فی شعر علی بن الحسن مطالعه افتاده بود و از آن لطایف اقتباس میرفت که ناگاه آفتاب جلال صدر کبیر ملک النواب نصیرالملک طلوع کرد آن نسخه بخدمت او پیش کشید و از آنجا بیتی چند تازی به خاطر مانده بود. در قصیده ای می گوید در مدح طغرل بک: سرنا و مرآه الزمان بحالها فالاّن قد محقت و صارت منحلا [تخد] الرکاب فلا تعوج بنا علی طلل الحبیب و لا تحیی المنزلا و تحرک الاعطاف تشمیراً بنا تتیمم الملک المظفر طغرلا. و در قطعه ای می گوید: و لقد جذبت الی عقرب صدغها فوجدتها جرارهً مجروره و کشفت لیله وصلها عن ساقها فرأیتها مکاره ممکوره. و از عربی بپارسی میگوید: چون تو یارا گزیده یار که دید همبرروی تو نگار که دید مشک بر برگ تازه گل که شنید ماه بر سرو جویبار که دید صدفی خردک از عقیق یمن سر بسر درّ شاهوار که دید واوفتاده نگون بر آتش تیز زنگی سست و بیقرار که دید نرگسی ناچشیده هرگز خمر روز و شب مانده درخمار که دید؟ و له ایضاً: خال ماشورۀ سیمین تو دیدم صنما بزدم از طرب و شادی صد نعره برو ظن چنان بردم کز غالیۀ سنبل خویش بچکانید سرزلف تو یک قطره برو. و او راطرب نامه ایست رباعیات بر حروف معجم و معروفست، وقتی در بخارا در کتاب خانه سرندیبی این نسخت در نظر آمده است و بیتی چند از آن یادبود نوشته آمد: پیرامن روز قیرگون شب دارد زیر دو شکر سی ودو کوکب دارد بر سرخ گل از غالیه عقرب دارد وز نوش دو تریاک مجرب دارد. همو راست رباعی: بر گردن خویش بسته ای عقد گهر وز گوش بیاویخته ای حلقۀ زر گوئی غم عشق جلوه کرد ای دلبر زاشک و رخ من بگردن و گوش تو در. رباعی: بر ماه دو هفته مشک پرتاب تراست ماشورۀ سیم سر بعناب تراست ............................ ............................ رباعی: زآن می خواهم که خرمی را سبب است نامش می و کیمیای شادی لقب است سرخست چو عناب و ز آب عنب است آبی که برخ بر، آتش آرد عجب است. رباعی: ای غالیه شوریده بماشورۀ سیم وز غالیۀ تو سیم را رنگ وسیم بر رغم مرا نهادی ای درّ یتیم ده تاج سیه بر سر ده ماهی شیم. رباعی: خصم تو اگر بازندارد ز تو چنگ صد گونه برای توبرآمیزم رنگ بنشینم اگر کار بنامست و به ننگ بر آتش چون کباب و بر تیغ چو زنگ. و در آن وقت که حیات مستعار را وداع میکرد و نفس بازپسین در مهب حلق او تردد میکرد در آن حالت بی حیلت این رباعی بسوز دل و درد جان گفته است. رباعی: من می بروم بیا مرا سیر ببین وین حال بصدهزار تشویر ببین سنگی زبر و دست من از زیر ببین وز یار بریدنی بشمشیر ببین. و چون از این بناء فنا رخت بعالم بقا برد عیاضی در مرثیت آن کان مرتبت این ابیات پرداخت: مسکین علی حسن که از آن شوم کارزار بی جرم چون حسین علی کشته گشت زار شیری بد او که بود ادب مرغزاراو گر کشته شد عجب نبود شیر مرغزار. (لباب الالباب چ لیدن ج 1 ص 68، 71). و رجوع به ص 307 و 340 همین جلد شود... و رای هند رأی بندگی او [ملکشاه] مصمم میکرد چنانکه رئیس شهید علی بن الحسن الباخرزی درین معنی نطقی زده است و این بیت در مدح او گفته: خاقان علم و کوس ملکشاه کشد فغفور بساط شاه بر ماه کشد چیپال سراپرده و خرگاه کشد قیصر بستورگاه درگاه کشد. (لباب الالباب چ لیدن ج 1 ص 34). ... و دمیهالقصر که تاج الرؤساء الحسین (؟) بن علی الباخرزی پرداخته. (همان کتاب ج 1 ص 10) ... بمناسبت فضل و کرم [ابوبکر قهستانی] عده ای از شعرای آن عصر او را مدحها گفته و از خوان نعمت و صلات او بهره ها برده اند از آن جمله است علی بن حسن باخرزی (متوفی بسال 467) مؤلف کتاب دمیهالقصر که در سال 435 خدمت او را درک نمود و او را مدحها گفته و از او تربیت ها و نواخت یافته است. برای شرح حال و اشعار او رجوع شود به دمیهالقصر باخرزی (القسم الخامس) و تتمهالیتیمۀ ثعالبی نسخۀ خطی کتاب خانه ملی پاریس ورق 574- 575 (تحت نشانۀ 3308 arabe که با یک دورۀ کامل از یتیمهالدهر در یک جا جمعآوری و نمره شده است). و معجم الادباء یاقوت حموی ج 5 صص 116- 121 و کتاب قابوسنامه چ طهران صص 186- 187 و حدائق السحر چ اقبال ص 95. علی بن حسن باخرزی صاحب کتاب دمیهالقصر است و پدر او نیز مرد فاضلی بود. (مرآت البلدان ج 1 ص 150). و رجوع به سبک شناسی بهار ج 1 ص 23 و روضات الجنات ص 462 و فرهنگ جهانگیری ذیل کلمه ’باهمان’ شود
ابوالحسن، علی بن الحسن بن ابی الطیب (437 هجری قمری / 1074 میلادی). مورخ، و از ادباء و شعراء و نویسندگان و از مردم باخرز خراسان است ودر اندلس کشته شد. از دبیران بود، اطلاعاتی از فقه وحدیث داشت. او راست: دمیهالقصر و عصره أهل العصر، نسخۀ خطی که در آن شرح ادبای عصر خویش را آورده است ونیز او را دیوانی است. (الاعلام زرکلی ج 2 ص 664). وعوفی آرد: الرئیس الشهید ابوالقسم علی بن الحسن بن ابی طیب الباخرزی. حَسَن خلق و عالی سخن بود، آسمان مجد وبزرگی و آفتاب فضل و بزرگواری، عرصۀ فصاحت او با فساحت و شیوۀ دست راد او بذل و سماحت، نظم او از مقام ایام جوانی خوشتر و نثر او از طراوت عهد شباب دلکش تر، در میدان بیان سابق و بر فضلاء جهان فایق، در هر دو قلم در عالم علم گشته و بهر دو زبان از فضلاء زمان قصب سبق درربود و برهان فضل و شاهد بزرگی او کتاب دمیهالقصر است که جمع آورده است بلغت عربی و در معنی این تألیف داد سخن داده است و از رگ اندیشه خون چکانیده هر خاطری که سکندروار در سواد حروف آن بیاض جولان کند همه پر درر و جواهر گردد و هر ناقد که آن نقود رایج را بر محک سواد قلب زند همه عیار آب زر یابد و در اقبال سن ّ شباب کاتب حضرت سلطان رکن الدین طغرل بک بود و در آن خدمت محلی عالی و رتبتی سامی داشت، اسبابی مهیا و عیشی مهنا و چون ببصر ثاقب و بصیرت ناقد بدید که همه سعادتها در عزلتست که تمامت عزّ و تتمۀ دولتست انزوا اختیار کرد و عزلت گزید و دست از کار بکشید و روز و شب با حریفان اهل و ظریفان بافضل بمعاقرت عقار و معاشقت دلدار مشغول شد و میان او با پیوندوالی ابخاز که نام آن ماه بود بَدوِ پیوند افتاد: عشق آمد و کرد خانه خالی برداشته تیغ لاابالی. و آن پیوند بند راه عافیت او شد و عاقبت سر در کار دل کرد و تیغ آن ظالم بخون او رنگین شد و چنان هنرمند نیک سخن را چشم بد دریافت و ماه آسمان هنر او بخسوف مبتلا شد و حدوث این حادثه در تاریخ سنۀ ثمان و ستین و اربعمائه (468) بود و اشعار تازی او بسیار است در غایت سلاست و نهایت لطافت و درین وقت در خدمت صدر اجل کبیر تاج الملک شرف الدوله والدین عمدهالوزرا محمد بن حسن رفعاﷲ قدره بودم که دیوان شعر تازی او که موسومست بالاحسن فی شعر علی بن الحسن مطالعه افتاده بود و از آن لطایف اقتباس میرفت که ناگاه آفتاب جلال صدر کبیر ملک النواب نصیرالملک طلوع کرد آن نسخه بخدمت او پیش کشید و از آنجا بیتی چند تازی به خاطر مانده بود. در قصیده ای می گوید در مدح طغرل بک: سرنا و مرآهُ الزمان بحالها فالاَّن قد محقت و صارت منحلا [تخد] الرکاب فلا تعوج ُ بنا علی طلل الحبیب و لا تحیی المنزلا و تحرک الاعطاف تشمیراً بنا تتیمم الملک المظفر طغرلا. و در قطعه ای می گوید: و لقد جذبت الی عقرب صدغها فوجدتها جرارهً مجروره و کشفت لیله وصلها عن ساقها فرأیتها مکاره ممکوره. و از عربی بپارسی میگوید: چون تو یارا گزیده یار که دید همبرِروی تو نگار که دید مشک بر برگ تازه گل که شنید ماه بر سرو جویبار که دید صدفی خردک از عقیق یمن سر بسر دُرّ شاهوار که دید واوفتاده نگون بر آتش تیز زنگی سست و بیقرار که دید نرگسی ناچشیده هرگز خمر روز و شب مانده درخمار که دید؟ و له ایضاً: خال ماشورۀ سیمین تو دیدم صنما بزدم از طرب و شادی صد نعره برو ظن چنان بردم کز غالیۀ سنبل خویش بچکانید سرزلف تو یک قطره برو. و او راطرب نامه ایست رباعیات بر حروف معجم و معروفست، وقتی در بخارا در کتاب خانه سرندیبی این نسخت در نظر آمده است و بیتی چند از آن یادبود نوشته آمد: پیرامن روز قیرگون شب دارد زیر دو شکر سی ودو کوکب دارد بر سرخ گل از غالیه عقرب دارد وز نوش دو تریاک مجرب دارد. همو راست رباعی: بر گردن خویش بسته ای عقد گهر وز گوش بیاویخته ای حلقۀ زر گوئی غم عشق جلوه کرد ای دلبر زاشک و رخ من بگردن و گوش تو در. رباعی: بر ماه دو هفته مشک پرتاب تراست ماشورۀ سیم سر بعناب تراست ............................ ............................ رباعی: زآن می خواهم که خرمی را سبب است نامش می و کیمیای شادی لقب است سرخست چو عناب و ز آب عنب است آبی که برخ بر، آتش آرد عجب است. رباعی: ای غالیه شوریده بماشورۀ سیم وز غالیۀ تو سیم را رنگ وسیم بر رغم مرا نهادی ای درّ یتیم ده تاج سیه بر سر ده ماهی شیم. رباعی: خصم تو اگر بازندارد ز تو چنگ صد گونه برای توبرآمیزم رنگ بنشینم اگر کار بنامست و به ننگ بر آتش چون کباب و بر تیغ چو زنگ. و در آن وقت که حیات مستعار را وداع میکرد و نفس بازپسین در مهب حلق او تردد میکرد در آن حالت بی حیلت این رباعی بسوز دل و درد جان گفته است. رباعی: من می بروم بیا مرا سیر ببین وین حال بصدهزار تشویر ببین سنگی زبر و دست من از زیر ببین وز یار بریدنی بشمشیر ببین. و چون از این بناء فنا رخت بعالم بقا برد عیاضی در مرثیت آن کان مرتبت این ابیات پرداخت: مسکین علی حسن که از آن شوم کارزار بی جرم چون حسین علی کشته گشت زار شیری بُد او که بود ادب مرغزاراو گر کشته شد عجب نبود شیر مرغزار. (لباب الالباب چ لیدن ج 1 ص 68، 71). و رجوع به ص 307 و 340 همین جلد شود... و رای هند رأی بندگی او [ملکشاه] مصمم میکرد چنانکه رئیس شهید علی بن الحسن الباخرزی درین معنی نطقی زده است و این بیت در مدح او گفته: خاقان علم و کوس ملکشاه کشد فغفور بساط شاه بر ماه کشد چیپال سراپرده و خرگاه کشد قیصر بستورگاه درگاه کشد. (لباب الالباب چ لیدن ج 1 ص 34). ... و دمیهالقصر که تاج الرؤساء الحسین (؟) بن علی الباخرزی پرداخته. (همان کتاب ج 1 ص 10) ... بمناسبت فضل و کرم [ابوبکر قهستانی] عده ای از شعرای آن عصر او را مدحها گفته و از خوان نعمت و صلات او بهره ها برده اند از آن جمله است علی بن حسن باخرزی (متوفی بسال 467) مؤلف کتاب دمیهالقصر که در سال 435 خدمت او را درک نمود و او را مدحها گفته و از او تربیت ها و نواخت یافته است. برای شرح حال و اشعار او رجوع شود به دمیهالقصر باخرزی (القسم الخامس) و تتمهالیتیمۀ ثعالبی نسخۀ خطی کتاب خانه ملی پاریس ورق 574- 575 (تحت نشانۀ 3308 arabe که با یک دورۀ کامل از یتیمهالدهر در یک جا جمعآوری و نمره شده است). و معجم الادباء یاقوت حموی ج 5 صص 116- 121 و کتاب قابوسنامه چ طهران صص 186- 187 و حدائق السحر چ اقبال ص 95. علی بن حسن باخرزی صاحب کتاب دمیهالقصر است و پدر او نیز مرد فاضلی بود. (مرآت البلدان ج 1 ص 150). و رجوع به سبک شناسی بهار ج 1 ص 23 و روضات الجنات ص 462 و فرهنگ جهانگیری ذیل کلمه ’باهمان’ شود
ناحیه ایست دارای قریه های بزرگ که قصبۀ آن مالین است بین نیشابور و هرات. و اصل آن به پهلوی بادهرزه باشد زیرا محل وزش بادهاست و دارای 168 قریه است. (معجم البلدان) (مراصدالاطلاع). نام قصبه ایست در خراسان. (برهان) (فرهنگ نظام). نام قصبه ایست از خراسان در طرف مشرقی هرات واقع و مسکن ایل هزار (هزاره) است و از آنجاست شیخ سیف الدین از مشایخ صوفیه. (آنندراج) (انجمن آرا) نام شهری. (شرفنامۀ منیری). ولایتی است از اقلیم چهارم و ولایتی بسیار دارد و معتبراست و در مجموع مواضع باغات انگور و میوه فراوان باشد بتخصیص قصبۀ مالان که جای عظیم و پرنزهت است و خربزۀ بلند در جمیع خراسان مشهور است. (نزههالقلوب چ لیدن ج 3 ص 151). ناحیۀ بزرگیست میانۀ نیشابور و هرات مشتمل بر قرای کثیره. اصل این لفظ بادهرزه بوده زیرا که جای وزیدن و هبوب ریاح است، گویند صد و شصت و هشت پارچه دیه و دارالحکومۀ آن مالین است. جماعت کثیری از علمای فقه و ادب و شعر منسوب باین ناحیه میباشند و از آن جمله یکی علی بن حسن بن باخرزی صاحب کتاب دمیهالقصر است و پدر او نیز مرد فاضلی بوده. (مرآت البلدان ج 1 ص 150). یکی از ولایات پارت قدیم بوده است. (ایران باستان ص 2186). این ولایت از شمال محدود است به جام و از مشرق به هریرود و از مغرب به ترشیز و از جنوب به قاینات. باخرز ظاهراً در اصل بادهرزه بوده زیرا که در محل وزیدن بادهای سخت واقع شده و قرای متعدد حاصلخیز دارد. و جمع کثیری از علما منسوب باین ناحیه اند. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 197). ناحیۀ بزرگی است در بین هرات و نیشابور و بقول یاقوت حموی از168 پاره ده مرکب بوده، اینجا مسقط رأس تعدادی از علما و ادبای بزرگ بوده مانند علی بن حسن باخرزی صاحب دمیهالقصر و غیره. (قاموس الاعلام ترکی) : ... گه بباخرز و گه به باوردم گه به گرگانج و گه بگرگانم. روحی ولوالجی (از لباب الالباب چ لیدن ج 2 ص 167). دی مرا گفت مردکی در بلخ من ترا دیده ام نه از قوطی گفتمش نی ز جام و باخرزم مردکی شاعر و نه از لوطی. کوشککی قاینی (از لباب الالباب چ لیدن ج 2 ص 174). از آنجا سوی موقان سر بدر کرد ز موقان سوی باخرزان گذر کرد. نظامی. دیگر کسی از حضرت او مأیوس بازگشته استماع نرفته بود مگر شخصی از مالین باخرز در آفاق مشهور کرد که من گنجی یافته ام و با هیچ کس نخواهم گفت تا وقتی که چشم من بجمال قاآن روشن شود. (جهانگشای جوینی چ لیدن ج 1 ص 178). و رجوع به ج 2ص 26 همین کتاب و مجمل التواریخ گلستانه ص 309 و تاریخ غازانی ص 85 و مجالس النفائس ص 52، 74، 249 و فهرست حبیب السیر چ خیام ج 1 و 4 شود. از آنجا (اخلاط) ببردع و بیلقان و باخرزان رفت (هشام بن عبدالملک مروان) و بحرب بستد از باخرزان دو نوبت لشکر خرزی بر شبیخون کرد و دو نوبت بر خاقان جنگ کرد، دوم شکست بر خاقان افتاد. (تاریخ گزیده چ عکسی لندن ص 282). و شاه سنجان در سنجان است و سلطان سلیمان در ولایت باخرز و در جانب قبلی طوس. (نزهه القلوب چ لیدن ج 3 ص 151). و رجوع به ص 177 همین کتاب شود.
رود باخرز، از شعب هریرود است و از شمال جام گذشته در تومان آقا وارد هریرود میشود، مزید مؤخر اسماء و آن همان بد (پهلوی پت) است: آذرباد (نام موبد) . گل باد: سپهبد گزین کرد گلباد را چوگرسیوز و جهن و پولاد را. فردوسی کوههای باخرز، در مشرق شاهرود و جنوب دشت اسفراین واقع و از شعب کوههای واقع بین درۀ گرگان و تجن محسوبست که با جبال هشتادان و خراسان در مشرق افغانستان پیش رفته و به هندوکش می پیوندد
ناحیه ایست دارای قریه های بزرگ که قصبۀ آن مالین است بین نیشابور و هرات. و اصل آن به پهلوی بادهرزه باشد زیرا محل وزش بادهاست و دارای 168 قریه است. (معجم البلدان) (مراصدالاطلاع). نام قصبه ایست در خراسان. (برهان) (فرهنگ نظام). نام قصبه ایست از خراسان در طرف مشرقی هرات واقع و مسکن ایل هزار (هزاره) است و از آنجاست شیخ سیف الدین از مشایخ صوفیه. (آنندراج) (انجمن آرا) نام شهری. (شرفنامۀ منیری). ولایتی است از اقلیم چهارم و ولایتی بسیار دارد و معتبراست و در مجموع مواضع باغات انگور و میوه فراوان باشد بتخصیص قصبۀ مالان که جای عظیم و پرنزهت است و خربزۀ بلند در جمیع خراسان مشهور است. (نزههالقلوب چ لیدن ج 3 ص 151). ناحیۀ بزرگیست میانۀ نیشابور و هرات مشتمل بر قرای کثیره. اصل این لفظ بادهرزه بوده زیرا که جای وزیدن و هبوب ریاح است، گویند صد و شصت و هشت پارچه دیه و دارالحکومۀ آن مالین است. جماعت کثیری از علمای فقه و ادب و شعر منسوب باین ناحیه میباشند و از آن جمله یکی علی بن حسن بن باخرزی صاحب کتاب دمیهالقصر است و پدر او نیز مرد فاضلی بوده. (مرآت البلدان ج 1 ص 150). یکی از ولایات پارت قدیم بوده است. (ایران باستان ص 2186). این ولایت از شمال محدود است به جام و از مشرق به هریرود و از مغرب به ترشیز و از جنوب به قاینات. باخرز ظاهراً در اصل بادهرزه بوده زیرا که در محل وزیدن بادهای سخت واقع شده و قرای متعدد حاصلخیز دارد. و جمع کثیری از علما منسوب باین ناحیه اند. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 197). ناحیۀ بزرگی است در بین هرات و نیشابور و بقول یاقوت حموی از168 پاره ده مرکب بوده، اینجا مسقط رأس تعدادی از علما و ادبای بزرگ بوده مانند علی بن حسن باخرزی صاحب دمیهالقصر و غیره. (قاموس الاعلام ترکی) : ... گه بباخرز و گه به باوردم گه به گرگانج و گه بگرگانم. روحی ولوالجی (از لباب الالباب چ لیدن ج 2 ص 167). دی مرا گفت مردکی در بلخ من ترا دیده ام نه از قوطی گفتمش نی ز جام و باخرزم مردکی شاعر و نه از لوطی. کوشککی قاینی (از لباب الالباب چ لیدن ج 2 ص 174). از آنجا سوی موقان سر بدر کرد ز موقان سوی باخرزان گذر کرد. نظامی. دیگر کسی از حضرت او مأیوس بازگشته استماع نرفته بود مگر شخصی از مالین باخرز در آفاق مشهور کرد که من گنجی یافته ام و با هیچ کس نخواهم گفت تا وقتی که چشم من بجمال قاآن روشن شود. (جهانگشای جوینی چ لیدن ج 1 ص 178). و رجوع به ج 2ص 26 همین کتاب و مجمل التواریخ گلستانه ص 309 و تاریخ غازانی ص 85 و مجالس النفائس ص 52، 74، 249 و فهرست حبیب السیر چ خیام ج 1 و 4 شود. از آنجا (اخلاط) ببردع و بیلقان و باخرزان رفت (هشام بن عبدالملک مروان) و بحرب بستد از باخرزان دو نوبت لشکر خرزی بر شبیخون کرد و دو نوبت بر خاقان جنگ کرد، دوم شکست بر خاقان افتاد. (تاریخ گزیده چ عکسی لندن ص 282). و شاه سنجان در سنجان است و سلطان سلیمان در ولایت باخرز و در جانب قبلی طوس. (نزهه القلوب چ لیدن ج 3 ص 151). و رجوع به ص 177 همین کتاب شود.
رود باخرز، از شعب هریرود است و از شمال جام گذشته در تومان آقا وارد هریرود میشود، مزید مؤخر اسماء و آن همان بد (پهلوی پت) است: آذرباد (نام موبد) . گل باد: سپهبد گزین کرد گلباد را چوگرسیوز و جهن و پولاد را. فردوسی کوههای باخرز، در مشرق شاهرود و جنوب دشت اسفراین واقع و از شعب کوههای واقع بین درۀ گرگان و تجن محسوبست که با جبال هشتادان و خراسان در مشرق افغانستان پیش رفته و به هندوکش می پیوندد
سیف الدین ابوالمعالی سعید بن مطهربن سعید باخرزی حنفی، مشهور بشیخ العالم. در 9 شعبان سال 586 هجری قمری در باخرز متولد شد و پس از تحصیل فقه و حدیث و قرائت در نزد مشاهیر علماء آن عصر مانند شمس الائمۀ کردری و جمال الدین احمد محبوبی بخاری و رشیدالدین یوسف فیدی و شهاب الدین عمر سهروردی بالاخره بخوارزم بخدمت شیخ نجم الدین کبری رسید و دست در دامن ارادت او زد و بدستور او بخلوت و ریاضت اشتغال جست و سپس شیخ نجم الدین کبری او را ازبهر تعلیم و ارشاد خلق ببخارا روانه گردانید و او در آنجا توطن اختیار نمود و همواره اوقات خود را به افاضۀ علم و تربیت مستعدین میگذرانید تا بالأخره در همانجا در 25 ذی القعده سال 659 وفات یافت و در فتح آباد از قرای حومه بخارا مدفون شد و مرقد او که به امر امیرتیمور گورکان در سال 788 هجری قمری بقعه و بارگاهی عالی بر آن ساخته اند هنوز در آنجا زیارتگاه عمومی است، شیخ مزبور معاصر منکوقاآن و هولاکوخان بوده و از قرار تقریر تاریخ جهانگشای جوینی که در حیات خود شیخ (حدود سنۀ 658) تألیف شده سرقویتی بیکی مادر دو پادشاه مزبور هزار بالش نقره (هر بالش پانصد مثقال است) برای او ببخارا فرستاد تا در تحت نظر او مدرسه ای در آن شهر بنا نمودند وچندین ده خریده بر آن وقف کردند و مدرسان و طلاب علم در آن بنشاندند. شیخ سیف الدین را سه پسر بوده است: بزرگتر جلال الدین محمد که در 16 جمادی الاولای سنۀ 661 در چندفرسخی بخارا کشته شد، و میانه، برهان الدین احمدکه در مراجعت از حج در سنۀ 658 بکرمان آمده در آنجا در کنف حمایت عصمهالدین قتلغ ترکان خاتون از ملوک قراختای کرمان (655- 681) سکنی اختیار نمود و در سنۀ 696 وفات یافت، پسر این برهان الدین احمد ابوالمفاخر یحیی در سنۀ 712 از کرمان ببخارا آمد و ترتیب سفره و خرقه و حجرات فقرا بر سر تربت شیخ سیف الدین او نهاد و در سنۀ 736 وفات یافت و در همان فتحاباد مدفون شد، و این ابوالمفاخر یحیی هموست که ابن بطوطه در شهور سنۀ 733 یا 734 که ببخارا رسیده بود در همین فتح آباد او را ملاقات کرد، و شرح ممتعی از پذیرائی و ضیافتی که او از وی نموده در سفرنامۀ خود نگاشته است، و پسر سوم شیخ سیف الدین باخرزی مظهرالدین مطهر است که از سوانح احوال او چندان اطلاعی نداریم. رجوع شود به تاریخ جهانگشای جوینی ج 3 ص 9، جامع التواریخ چ طهران ج 2 ص 172، سمط العلی للحضره العلیا در تاریخ قراختائیان کرمان ورق 93 ب، تاریخ گزیده 791، یافعی ج 4 ص 151، ابن بطوطه ج 1 ص 238، جواهر المضیئه ج 1 ص 249، 337، ج 2 ص 56، 82، 136، 233، 285، 368، 374، مزارات بخارا تألیف احمد بن محمود معروف به معین الفقرا در حدود 814 هجری قمری نسخۀ مدرسه سپهسالار تهران ورق 20، مجمل فصیح خوافی در حوادث سنوات 576، 646، 648، 658، 660، 696، نفحات ص 493، 496، حبیب السیر جزو 1:3:36، مجالس المؤمنین ص 438 در اواخر مجلس دهم استطراداً، ریاض العارفین ص 84، مجمعالفصحا ج 1 ص 242، طرایق الحقایق ج 2 ص 152 و ج 3 ص 326. (شدالازار حاشیۀ ص 121، 122) : در وقت شیخ عالم شیخ سیف الدین باخرزی قدس الله روحه همین نوع قصه واقع شده است. (انیس الطالبین نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف ص 97). بر کنار آن جوی که در مقابلۀ مزار شیخ سیف الدین باخرزیست. (همان کتاب ص 109)
سیف الدین ابوالمعالی سعید بن مطهربن سعید باخرزی حنفی، مشهور بشیخ العالم. در 9 شعبان سال 586 هجری قمری در باخرز متولد شد و پس از تحصیل فقه و حدیث و قرائت در نزد مشاهیر علماء آن عصر مانند شمس الائمۀ کردری و جمال الدین احمد محبوبی بخاری و رشیدالدین یوسف فیدی و شهاب الدین عمر سهروردی بالاخره بخوارزم بخدمت شیخ نجم الدین کبری رسید و دست در دامن ارادت او زد و بدستور او بخلوت و ریاضت اشتغال جست و سپس شیخ نجم الدین کبری او را ازبهر تعلیم و ارشاد خلق ببخارا روانه گردانید و او در آنجا توطن اختیار نمود و همواره اوقات خود را به افاضۀ علم و تربیت مستعدین میگذرانید تا بالأخره در همانجا در 25 ذی القعده سال 659 وفات یافت و در فتح آباد از قرای حومه بخارا مدفون شد و مرقد او که به امر امیرتیمور گورکان در سال 788 هجری قمری بقعه و بارگاهی عالی بر آن ساخته اند هنوز در آنجا زیارتگاه عمومی است، شیخ مزبور معاصر منکوقاآن و هولاکوخان بوده و از قرار تقریر تاریخ جهانگشای جوینی که در حیات خود شیخ (حدود سنۀ 658) تألیف شده سرقویتی بیکی مادر دو پادشاه مزبور هزار بالش نقره (هر بالش پانصد مثقال است) برای او ببخارا فرستاد تا در تحت نظر او مدرسه ای در آن شهر بنا نمودند وچندین ده خریده بر آن وقف کردند و مدرسان و طلاب علم در آن بنشاندند. شیخ سیف الدین را سه پسر بوده است: بزرگتر جلال الدین محمد که در 16 جمادی الاولای سنۀ 661 در چندفرسخی بخارا کشته شد، و میانه، برهان الدین احمدکه در مراجعت از حج در سنۀ 658 بکرمان آمده در آنجا در کنف حمایت عصمهالدین قتلغ ترکان خاتون از ملوک قراختای کرمان (655- 681) سکنی اختیار نمود و در سنۀ 696 وفات یافت، پسر این برهان الدین احمد ابوالمفاخر یحیی در سنۀ 712 از کرمان ببخارا آمد و ترتیب سفره و خرقه و حجرات فقرا بر سر تربت شیخ سیف الدین او نهاد و در سنۀ 736 وفات یافت و در همان فتحاباد مدفون شد، و این ابوالمفاخر یحیی هموست که ابن بطوطه در شهور سنۀ 733 یا 734 که ببخارا رسیده بود در همین فتح آباد او را ملاقات کرد، و شرح ممتعی از پذیرائی و ضیافتی که او از وی نموده در سفرنامۀ خود نگاشته است، و پسر سوم شیخ سیف الدین باخرزی مظهرالدین مطهر است که از سوانح احوال او چندان اطلاعی نداریم. رجوع شود به تاریخ جهانگشای جوینی ج 3 ص 9، جامع التواریخ چ طهران ج 2 ص 172، سمط العلی للحضره العلیا در تاریخ قراختائیان کرمان ورق 93 ب، تاریخ گزیده 791، یافعی ج 4 ص 151، ابن بطوطه ج 1 ص 238، جواهر المضیئه ج 1 ص 249، 337، ج 2 ص 56، 82، 136، 233، 285، 368، 374، مزارات بخارا تألیف احمد بن محمود معروف به معین الفقرا در حدود 814 هجری قمری نسخۀ مدرسه سپهسالار تهران ورق 20، مجمل فصیح خوافی در حوادث سنوات 576، 646، 648، 658، 660، 696، نفحات ص 493، 496، حبیب السیر جزو 1:3:36، مجالس المؤمنین ص 438 در اواخر مجلس دهم استطراداً، ریاض العارفین ص 84، مجمعالفصحا ج 1 ص 242، طرایق الحقایق ج 2 ص 152 و ج 3 ص 326. (شدالازار حاشیۀ ص 121، 122) : در وقت شیخ عالم شیخ سیف الدین باخرزی قدس الله روحه همین نوع قصه واقع شده است. (انیس الطالبین نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف ص 97). بر کنار آن جوی که در مقابلۀ مزار شیخ سیف الدین باخرزیست. (همان کتاب ص 109)