هدایت کننده و فرمانده ملوانان کشتی، کشتیبان، مخفّف واژۀ ناوخدا، برای مثال قضا کشتی آنجا که خواهد برد / و گر ناخدا جامه بر تن درد (سعدی۱ - ۱۴۲) در امور نظامی افسر نیروی دریایی دارای درجه ای نظیر سرهنگ یا سرگرد نیروی زمینی کافر، بی دین، منکر خداوند، زندیق، زندیک، ناپاک دین، ملحد
هدایت کننده و فرماندهِ ملوانان کشتی، کشتیبان، مخفّفِ واژۀ ناوخدا، برای مِثال قضا کشتی آنجا که خواهد بَرَد / و گر ناخدا جامه بر تن دَرَد (سعدی۱ - ۱۴۲) در امور نظامی افسر نیروی دریایی دارای درجه ای نظیر سرهنگ یا سرگرد نیروی زمینی کافر، بی دین، منکر خداوند، زَندیق، زَندیک، ناپاک دین، مُلحِد
باباخدای داد. مردم سمرقند او را از ابدال اعتقاد داشتند و تاریخ وفات او را خواجه خسرو ’مجذوب سالک’ گفته. (مجالس النفائس امیر علیشیر نوائی چ حکمت ص 114 و 286)
باباخدای داد. مردم سمرقند او را از ابدال اعتقاد داشتند و تاریخ وفات او را خواجه خسرو ’مجذوب سالک’ گفته. (مجالس النفائس امیر علیشیر نوائی چ حکمت ص 114 و 286)
صاحب و خداوند ناو که کنایه از کشتی و جهاز است. (برهان قاطع). خداوند کشتی و جهاز. (ناظم الاطباء). خداوند کشتی را گویند و آن در اصل ناو خدای است. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). خداوند و مالک کشتی. (از فرهنگ نظام) ، مجازاً رانندۀ کشتی. (فرهنگ نظام). و ملاح و فرماندۀ کشتی. کشتیبان. ناخفراه. (ناظم الاطباء). رئیس ملاحان در یک کشتی. ملاح. کشتیبان. کشتی کش. بزرگ کشتی. ربان. مهتر ملاحان: سیاهان براندند کشتی چو دود که آن ناخدا ناخداترس بود. سعدی. کشتی شکستگان را هر موج ناخدائی است. صائب. ناخدا را خضر راهی نیست جز انجم امید کرد اشک آخر به کویش رهنمایی ها مرا. امید همدانی. مائیم که در بحر فنائیم همه در کشتی عمر ناخدائیم همه. حیاتی کاشی. بتا دیشب در آن کشتی که بردی بر ((مدا)) ما را نمیدانم خدامی بردمان یا ناخدا ما را. عشقی (دیوان ص 261). کشتی شکست و مردم کشتی فنا شدند ای ناخدا جواب خدا را چه میدهی. ؟ - امثال: خدا کشتی آنجا که خواهدبرد وگر ناخدا جامه بر تن درد. در کشتی نشستن و با ناخدا جنگیدن. ما خدا داریم ما را ناخدا در کار نیست
صاحب و خداوند ناو که کنایه از کشتی و جهاز است. (برهان قاطع). خداوند کشتی و جهاز. (ناظم الاطباء). خداوند کشتی را گویند و آن در اصل ناو خدای است. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). خداوند و مالک کشتی. (از فرهنگ نظام) ، مجازاً رانندۀ کشتی. (فرهنگ نظام). و ملاح و فرماندۀ کشتی. کشتیبان. ناخفراه. (ناظم الاطباء). رئیس ملاحان در یک کشتی. ملاح. کشتیبان. کشتی کش. بزرگ کشتی. ربان. مهتر ملاحان: سیاهان براندند کشتی چو دود که آن ناخدا ناخداترس بود. سعدی. کشتی شکستگان را هر موج ناخدائی است. صائب. ناخدا را خضر راهی نیست جز انجم امید کرد اشک آخر به کویش رهنمایی ها مرا. امید همدانی. مائیم که در بحر فنائیم همه در کشتی عمر ناخدائیم همه. حیاتی کاشی. بتا دیشب در آن کشتی که بردی بر ((مدا)) ما را نمیدانم خدامی بردمان یا ناخدا ما را. عشقی (دیوان ص 261). کشتی شکست و مردم کشتی فنا شدند ای ناخدا جواب خدا را چه میدهی. ؟ - امثال: خدا کشتی آنجا که خواهدبرد وگر ناخدا جامه بر تن درد. در کشتی نشستن و با ناخدا جنگیدن. ما خدا داریم ما را ناخدا در کار نیست
دعایی) دعای مغایبه و معنی آن ’بودا’ست و چون دعا بخطاب کنند بادی گویند و معنی آن با شماست، (آنندراج)، در مقام دعا آرند و مقام آن آخر کلامست، (هفت قلزم)، کلمه دعابمعنی باد، (ناظم الاطباء)، مدح و ثنا و ستایش: هرچه باداباد من این کار را میکنم، (فرهنگ نظام)، بادا مخفف ’بودا’ فعل مضارع از مصدر بودن است که متقدمان بعنوان دعا الفی بوسط افعال می افزودند مانند ’کند’، ’کناد’ و ’شود’، ’شواد’ و غیره، بنابراین الف وسط این کلمه ’بادا’ حرف دعاست و واو ’بود’ حذف شده است و الف آخر الف اشباع یا اطلاق است از قبیل: روزه بپایان رسید و آمد نوعید هر روز بر آسمانت بادا مروا، رودکی، نه آرام بادا شما را نه خواب مگر ساختی کین افراسیاب، فردوسی، بگفت این و بدرود کردش بمهر که یار تو بادا برفتن سپهر، فردوسی، و مؤلفان کتب هفت قلزم و آنندراج که الف آخر کلمه را بمعنی دعا آورده اند اشتباه کرده اند، کنایه ازچشم محبوب باشد، (غیاث)، رجوع به بادام سیاه شود
دعایی) دعای مغایبه و معنی آن ’بُوَدا’ست و چون دعا بخطاب کنند بادی گویند و معنی آن با شماست، (آنندراج)، در مقام دعا آرند و مقام آن آخر کلامست، (هفت قلزم)، کلمه دعابمعنی باد، (ناظم الاطباء)، مدح و ثنا و ستایش: هرچه باداباد من این کار را میکنم، (فرهنگ نظام)، بادا مخفف ’بودا’ فعل مضارع از مصدر بودن است که متقدمان بعنوان دعا الفی بوسط افعال می افزودند مانند ’کند’، ’کناد’ و ’شود’، ’شواد’ و غیره، بنابراین الف وسط این کلمه ’بادا’ حرف دعاست و واو ’بود’ حذف شده است و الف آخر الف اشباع یا اطلاق است از قبیل: روزه بپایان رسید و آمد نوعید هر روز بر آسمانْت بادا مروا، رودکی، نه آرام بادا شما را نه خواب مگر ساختی کین افراسیاب، فردوسی، بگفت این و بدرود کردش بمهر که یار تو بادا برفتن سپهر، فردوسی، و مؤلفان کتب هفت قلزم و آنندراج که الف آخر کلمه را بمعنی دعا آورده اند اشتباه کرده اند، کنایه ازچشم محبوب باشد، (غیاث)، رجوع به بادام سیاه شود
نسبتی است که ابوالحسن احمد بن علی بن حسن بن هیثم طهمان بغدادی معروف به ابن الباد بدان شهرت داشت، وی مردی ثقه و فاضل بود و در علوم قرآن و ادب دست داشت و از فقه مالکی آگاهی داشت، وی از ابوسهل احمد بن محمد بن عبداﷲ بن قطان و ابومحمد دعلج بن احمد بن دعلج سجزی و ابوبکر محمد بن عبدالشافعی و دیگران حدیث استماع کرد و ابوبکر احمد بن علی بن ثابت خطیب و جماعت دیگری از وی روایت دارند و در ذی الحجۀ سال 420هجری قمری درگذشت، (از انساب سمعانی ورق 57 برگ ب)
نسبتی است که ابوالحسن احمد بن علی بن حسن بن هیثم طهمان بغدادی معروف به ابن الباد بدان شهرت داشت، وی مردی ثقه و فاضل بود و در علوم قرآن و ادب دست داشت و از فقه مالکی آگاهی داشت، وی از ابوسهل احمد بن محمد بن عبداﷲ بن قطان و ابومحمد دعلج بن احمد بن دعلج سجزی و ابوبکر محمد بن عبدالشافعی و دیگران حدیث استماع کرد و ابوبکر احمد بن علی بن ثابت خطیب و جماعت دیگری از وی روایت دارند و در ذی الحجۀ سال 420هجری قمری درگذشت، (از انساب سمعانی ورق 57 برگ ب)
کلمه قسم یعنی سوگند بخدا. (ناظم الاطباء). قسم بخدا. سوگند بخدا. واﷲ. باﷲ. تاﷲ. ایم اﷲ. قسم خدا و برای خدای تعالی. (آنندراج) : بخدا که گر بمیرم که دل از تو برنگیرم برو ای طبیبم از سر که دوا نمی پذیرم. سعدی. بخدا هرکه آفرید ترا رفت از خویشتن چو دید ترا. ؟ (از آنندراج). و رجوع به خدا شود
کلمه قسم یعنی سوگند بخدا. (ناظم الاطباء). قسم بخدا. سوگند بخدا. واﷲ. باﷲ. تاﷲ. ایم اﷲ. قسم خدا و برای خدای تعالی. (آنندراج) : بخدا که گر بمیرم که دل از تو برنگیرم برو ای طبیبم از سر که دوا نمی پذیرم. سعدی. بخدا هرکه آفرید ترا رفت از خویشتن چو دید ترا. ؟ (از آنندراج). و رجوع به خدا شود
دهی بزرگ میان رأس عین و رقه. احمد بن طیب گوید: دیواری دارد. مسلمه بن عبدالملک زمین آنرا بمردی بنام اسیدسلمی به اقطاع داد و او دیواری بر آن بساخت. باغهائی در آنست و چشمه ای که در وسطقریه است آنرا آبیاری کند و مردم از آن چشمه نوشند و باقی آن کشت زارها را مشروب کند و آن نزدیک حصار مسلمه بن عبدالملک است. (معجم البلدان) (مراصدالاطلاع)
دهی بزرگ میان رأس عین و رقه. احمد بن طیب گوید: دیواری دارد. مسلمه بن عبدالملک زمین آنرا بمردی بنام اسیدسلمی به اقطاع داد و او دیواری بر آن بساخت. باغهائی در آنست و چشمه ای که در وسطقریه است آنرا آبیاری کند و مردم از آن چشمه نوشند و باقی آن کشت زارها را مشروب کند و آن نزدیک حصار مسلمه بن عبدالملک است. (معجم البلدان) (مراصدالاطلاع)
حق تعالی را گویند جل جلاله. (برهان) (هفت قلزم). حق تعالی. (دمزن). خدای تعالی بزرگ و نیکوکار، چه لفظ بار بمعنی نیکوکار و بزرگ است و بعضی نوشته اند که حق تعالی را از آن بارخدا گویند که هر کسی را بار میدهد یعنی هر کس هر وقت ازو عرض حاجت خود میتواند کرد. (غیاث). باری تعالی که همه را بار دهد. خدای تعالی بزرگ و نیکوکار چه لفظ بار بمعنی نیکوکار و بزرگ است. (آنندراج). حق تعالی را گویند. (انجمن آرا) (جهانگیری). خداوند. (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ خطی نسخۀ کتاب خانه لغت نامه). خدا. (دمزن). رجوع به شعوری ج 1 ورق 150 شود.
حق تعالی را گویند جل جلاله. (برهان) (هفت قلزم). حق تعالی. (دِمزن). خدای تعالی بزرگ و نیکوکار، چه لفظ بار بمعنی نیکوکار و بزرگ است و بعضی نوشته اند که حق تعالی را از آن بارخدا گویند که هر کسی را بار میدهد یعنی هر کس هر وقت ازو عرض حاجت خود میتواند کرد. (غیاث). باری تعالی که همه را بار دهد. خدای تعالی بزرگ و نیکوکار چه لفظ بار بمعنی نیکوکار و بزرگ است. (آنندراج). حق تعالی را گویند. (انجمن آرا) (جهانگیری). خداوند. (شرفنامۀ منیری) (فرهنگ خطی نسخۀ کتاب خانه لغت نامه). خدا. (دِمزن). رجوع به شعوری ج 1 ورق 150 شود.