کاوندۀ زمین و کاوندۀ سخن. (غیاث). بحث کننده. کاونده. تفتیش کننده. پژوهنده. - امثال: کالباحث عن الشفره. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کالباحث عن حتفه بظلفه. رجوع بفرائدالادب در آخر المنجد شود
کاوندۀ زمین و کاوندۀ سخن. (غیاث). بحث کننده. کاونده. تفتیش کننده. پژوهنده. - امثال: کالباحث عن الشفره. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کالباحث عن حتفه بظلفه. رجوع بفرائدالادب در آخر المنجد شود
میانۀ دریا و معظم آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ج، بوح. میان سرای. (مهذب الاسماء). - باحهالطریق، وسط راه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). میان راه، باختر یا باختریش یا بلخ نام پایتخت مملکتی است که بدین نام نامیده میشده و در پای کوه پاراپامیز واقعست و رود باختروس از این شهر میگذرد و نام ایالت و شهر از اسم این رود گرفته شده است
میانۀ دریا و معظم آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ج، بوح. میان سرای. (مهذب الاسماء). - باحهالطریق، وسط راه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). میان راه، باختر یا باختریش یا بلخ نام پایتخت مملکتی است که بدین نام نامیده میشده و در پای کوه پاراپامیز واقعست و رود باختروس از این شهر میگذرد و نام ایالت و شهر از اسم این رود گرفته شده است
خاک بازیچۀ بحثه که کودکان بازند و برای یافتن مطلوب آن را کاوند و آن شبیه کوهاموی باشد یا همان کوهاموی است. (یادداشت مؤلف). خاک بازیچۀ بحثه که برای جستجوی مطلوب آن را کاوند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
خاک بازیچۀ بحثه که کودکان بازند و برای یافتن مطلوب آن را کاوند و آن شبیه کوهاموی باشد یا همان کوهاموی است. (یادداشت مؤلف). خاک بازیچۀ بحثه که برای جستجوی مطلوب آن را کاوند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
درختی است خاردار، نام گوشه ای باشد از چهل وهشت گوشۀ موسیقی. (برهان) (غیاث) (آنندراج). نام مقامی از موسیقی. (فرهنگ نظام) : که بنغمات تر اندوه کاه (کذا) یافته در عرصۀ باخرز راه. ؟ (از جهانگیری) (از شعوری ج 1 ص 164)
درختی است خاردار، نام گوشه ای باشد از چهل وهشت گوشۀ موسیقی. (برهان) (غیاث) (آنندراج). نام مقامی از موسیقی. (فرهنگ نظام) : که بنغمات تر اندوه کاه (کذا) یافته در عرصۀ باخرز راه. ؟ (از جهانگیری) (از شعوری ج 1 ص 164)
بحث و جدال و مجادله. (از ناظم الاطباء). با یکدیگر پژوهیدن علم. مطارحه. مفاقهه. با یکدیگر بحث کردن. مناظره. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). گفتگو کردن بر سر موضوعی یا مسأله ای و بخصوص در مسائل علمی و نظری. بحث و گفتگو. و در فارسی بیشتر با کردن و نمودن و رفتن صرف شود: متکلم و از اهل جدل و مباحثه بود. (تاریخ قم ص 233). دید که میان ایشان مباحثه می رود. (انوار سهیلی)
بحث و جدال و مجادله. (از ناظم الاطباء). با یکدیگر پژوهیدن علم. مطارحه. مفاقهه. با یکدیگر بحث کردن. مناظره. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). گفتگو کردن بر سر موضوعی یا مسأله ای و بخصوص در مسائل علمی و نظری. بحث و گفتگو. و در فارسی بیشتر با کردن و نمودن و رفتن صرف شود: متکلم و از اهل جدل و مباحثه بود. (تاریخ قم ص 233). دید که میان ایشان مباحثه می رود. (انوار سهیلی)