جدول جو
جدول جو

معنی باجدی - جستجوی لغت در جدول جو

باجدی(جَدْ دی)
محمد بن ابی القاسم خضر بن محمد حرانی، معروف به ابن تیمیه و آن نام جدۀ وی بوده است. باجدی شیخ و خطیب و واعظ و مفتی حران و مورد بزرگداشت حرانیان بود و مردم بدو اعتقاد پاک و نیکو داشتند و امر وی در آنان نافذ بود. حدیث شنید و روایت کند و یاقوت گوید من ازو اجازه دارم و مکرر او را دیده ام. وفات وی بسال 621 هجری قمری است و عمر دراز یافت. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باجی
تصویر باجی
خواهر، همشیره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادی
تصویر بادی
کار کننده با باد مثلاً آسیای بادی، کشتی بادی، سازهای بادی،
ویژگی وسیله ای ارتجاعی مانند لاستیک که آن را از هوا پر می کنند مثلاً قایق بادی،
ویژگی سلاحی که با فشار هوا گلوله را پرتاب می کند مثلاً تفنگ بادی
باشی، همیشه باشی، برای مثال شاد بادی که کردیم شادان / ای به تو خان و مانم آبادان (نظامی۴ - ۶۷۹)
دور شونده، آغاز کننده، شروع کننده، آشکار شونده، پیدا شونده
فرهنگ فارسی عمید
منسوب است به بافد که بلده ای است از بلاد کرمان در راه شیراز، (از الانساب سمعانی)، و رجوع به بافت شود،
بمعنی محل بافتن چون پارچه بافی، اما در هر دو معنی جز در ترکیب بکار نرودو جداگانه مورد استعمال ندارد، در ترکیبات افادۀ دو معنی کند، نخست معنای مصدری بافتن و دیگر معنای محل و موضع بافتن: بوریابافی، پارچه بافی، پیچه بافی، جاجیم بافی، جوراب بافی، چلواربافی، حریربافی، حصیربافی، دست بافی، روبنده بافی، ریسمان بافی، زنبیل بافی، زیلوبافی، سبدبافی، فرش بافی، شعربافی، شال بافی، قالی بافی، قیطان بافی، کانوابافی، کرباس بافی، گلیم بافی، گونی بافی، گیوه بافی، و در شواهد زیر بمعنی بهم کردن، ساختن و گفتن است: خیال بافی، دروغ بافی، عرفان بافی، فلسفه بافی، منفی بافی، و رجوع به بافتن شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
منسوب است به بجاد که از اولاد سعد بن ابی وقاص است. (از انساب سمعانی) ، احمق بسیارگوی. (آنندراج) (منتهی الارب) ، رمل بجباج، ریگ تودۀ سطبر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَجْ جا)
طفیل. شاعری است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، احمق بسیارگوی. (آنندراج) (منتهی الارب). و رجوع به بجباج شود
لغت نامه دهخدا
یا جان اوغلان باردی، فرزند شاهرخ بود که در صغر سن درگذشت، رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 639 و جان اوغلان شود
لغت نامه دهخدا
(جَدْ دا)
دهی بزرگ میان رأس عین و رقه. احمد بن طیب گوید: دیواری دارد. مسلمه بن عبدالملک زمین آنرا بمردی بنام اسیدسلمی به اقطاع داد و او دیواری بر آن بساخت. باغهائی در آنست و چشمه ای که در وسطقریه است آنرا آبیاری کند و مردم از آن چشمه نوشند و باقی آن کشت زارها را مشروب کند و آن نزدیک حصار مسلمه بن عبدالملک است. (معجم البلدان) (مراصدالاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(جِ)
دهی است از دهستان جزیره صلبوخ بخش مرکزی شهرستان آبادان که 6310 تن سکنه دارد و سکنۀ آن از طوایف فراهانی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(صِ)
دهی است از دهستان شهریاری بخش رامهرمز شهرستان اهواز که در 7 هزارگزی جنوب خاوری رامهرمز و یک هزارگزی جنوب خاوری راه اتومبیل رو رامهرمز به خلف آباد در دشت واقع است. ناحیه ای است گرمسیر دارای 300 تن سکنه و آب آن از رود خانه رامهرمز تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و برنج و کنجد و بزرک و شغل مردمش زراعت است. در تابستان میتوان با اتومبیل از راه آن گذشت. ساکنین آن از طایفۀ لر و عرب هستند. این آبادی از دو محل بنام بالا و پایین تشکیل شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
تصویری از باجی
تصویر باجی
در ترکی به معنی خواهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادی
تصویر بادی
آغاز نخستین، آغازگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادی
تصویر بادی
آغاز کننده، آفریننده، نو بیرون آورنده، آغاز، شروع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باجی
تصویر باجی
خواهر، همشیره، زنی ناشناس، خادمه
فرهنگ فارسی معین
منسوب به باد. ویژگی وسیله یا دستگاهی که با باد کار می کند یا به صدا درمی آید یا با باد پر می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بادی
تصویر بادی
Gusty, Windy
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بادی
تصویر بادی
venteux
دیکشنری فارسی به فرانسوی
رتبه، دفعه مثل کادوم بادری به معنی کدام مرتبه
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از بادی
تصویر بادی
rüzgarlı
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از بادی
تصویر بادی
바람이 부는
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بادی
تصویر بادی
風の強い
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بادی
تصویر بادی
סוער
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بادی
تصویر بادی
तूफानी , हवा-हवा
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بادی
تصویر بادی
berangin
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بادی
تصویر بادی
ลมแรง , มีลม
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بادی
تصویر بادی
ветреный , ветряной
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بادی
تصویر بادی
winderig
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بادی
تصویر بادی
ventoso
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بادی
تصویر بادی
ventoso
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بادی
تصویر بادی
ventoso
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بادی
تصویر بادی
有风的 , 风大的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بادی
تصویر بادی
wietrzny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بادی
تصویر بادی
вітряний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بادی
تصویر بادی
stürmisch, windig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بادی
تصویر بادی
upepo, wenye upepo
دیکشنری فارسی به سواحیلی