جدول جو
جدول جو

معنی باجات - جستجوی لغت در جدول جو

باجات
جمع واژۀ باج و باجه (معرب با)، باها، واها، (ربنجنی)، شهریست از نواحی باب الابواب نزدیک شیروان که عین الحیاه نزدیک آنست و گویند خضر از آن خورده است و گویند آن همان قریه است که موسی و خضر از مردم آن طعام خواستند، (معجم البلدان) (مراصدالاطلاع)، باجروان از اقلیم چهارم است، طولش از جزایر خالدات فج نط و عرض از خط استوالح، در اول شهرستان موغان بود و اکنون خرابست و بقدر دیهی معمور، در مسالک الممالک آمده آنچه حق تعالی درکلام مجید در قصۀ موسی و خضر علیهماالسلام میفرماید: ’و اذ قال موسی لفتاه لاابرح حتی ابلغ مجمع البحرین او امضی حقباً’ تا اینجا که ’فانطلقا حتی اذا لقیا غلاماً فقتله قال اقتلت نفساً زکیهً بغیر نفس لقد جئت شیئاً نکرا’، آن صخره، صخرۀ شیروان است و آن بحر، بحر جیلان است و آن قریه دیه باجروان و آن غلام را در دیه خیزان کشته اند، در صورالاقالیم آمده که صخرۀ موسی در انطاکیه بوده است، و در کتب تفاسیر این حکایت را در مجمع البحرین میگوید و این روایت سیم درست است، هوای باجروان بگرمی مایل است و آبش از جبالی که در حدود آن است برمیخیزد، حاصلش غیر از غله چیز دیگر نمی باشد، (نزههالقلوب چ لیدن ج 3 ص 90)، رجوع به مرآت البلدان ج 1 ص 150 و وفیات الاعیان ج 2ص 229 س 3 شود
مؤلف بحر الجواهر گوید معرب باهان، یعنی الوان الاطعمه، واحدها باج، رجوع به باج شود
لغت نامه دهخدا
باجات
جمع باج، باها، آش ها
تصویری از باجات
تصویر باجات
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حاجات
تصویر حاجات
حاجت ها، نیازمندی ها، نیازها، آرزوها، امیدها، جمع واژۀ حاجت
فرهنگ فارسی عمید
(مُ رَبْ با)
انواع مرباها. از مربا + جات (کلمه هندی به معنی گروه و قوم). (از یادداشتهای مؤلف)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ دیباجه، ما احسن دیباجات البحتری، (اساس البلاغه)، رجوع به دیباجه در همه معانی شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
جمع واژۀ اسفیدباج و اسفیدباجه. لکلرک مترجم ابن البیطار ترجمه آنرا بفرانسه بصورت ذیل آورده و میگوید: مخلوطی از گوشتهای سپید است قیمه کرده و ابازیرکرده، لیکن گمان نمیکنم اسفیدباجات آن باشد که او میگوید و گمان من این است که اسفیدباجات آشهای ساده باشد یعنی آشهای بی ترشی و ابازیر. واﷲ اعلم. رجوع به اسفیدباج شود. و بلان مانژه بگمان من جیرواست یعنی رودکانی خردکرده و سرخ کرده و ابازیرزده
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ ساجه است، (تاج العروس) (اقرب الموارد)، رجوع به ساج و ساجه شود
لغت نامه دهخدا
ج حاجت.
- قاضی الحاجات، برآورندۀ نیازها. یکی از اسماء صفات باری عزاسمه ’: گفت (دمنه بر درگاه ملک مقیم شده ام و آن را قبلۀ حاجات و مقصد امید ساخته’
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ بابه (بابت)، وجوه، جهات، (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ باره، معرب پاره، (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
خریداری چیزی از روی اجبار و تحکم علاوه بر قیمت بازاری، (ناظم الاطباء) (دمزن)
لغت نامه دهخدا
از قلعه های یمن است در صنعاء، (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ باغ. (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات) : (قزوین باغستان بسیار داشت بی دیوار و خار و هیچ مانعی از دخول در باغات نبود. (سفرنامۀ ناصرخسروچ دبیرسیاقی ص 4). از این شطالعرب دو جوی عظیم بر گرفته اند... و از این نهرها جویهای بیحد برگرفته اند...و بر آن نخلستان و باغات ساخته. (همان کتاب ص 113). در انجمن بساتین و باغات و چمن حدائق و جنات که هر یک بهشت را بحقیقت از نزاهت و خوشی چشم و چراغ است. (از ترجمه محاسن اصفهان آوی). تا معتصم، علی بن عیسی را بالشکری چند بر سر ایشان فرستاد. و سراها و منازل و باغات و بساتین ایشان را بسوزانید. (تاریخ قم).
که ناگاه از طرف باغات شهر
برآمد یکی گردآشوب دهر.
هاتفی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت که در 6 هزارگزی خاور ساردوئیه و یک هزارگزی شمال راه مالرو جیرفت به ساردوئیه واقع است، ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر دارای 450 تن سکنه و آب آن از قنات و چشمه تأمین میشود، محصول عمده آن غلات و حبوب و شغل مردمش زراعت وراهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان درآگاه بخش سعادت آباد شهرستان بندرعباس که در 50 هزارگزی شمال حاجی آباد بر سر راه شوسۀ کرمان به بندرعباس واقع است و 20 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
نام محله ای در صفاهان که اکثر ساکنانش رند واوباش بوده باشند، (آنندراج) (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ باقه، دسته، بافه، رجوع به باقه شود
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است ازدهستان دلاور بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار که در 31هزارگزی جنوب باختری دشتیاری به چاه بهار واقع است و 45تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
نام خطه ای است و آن عبارت است از قسمت جنوب شرقی مجارستان که از جنوب به رود خانه دانوب و از شمال به رودخانه موروس و از مشرق به کوهستان کارپات محدود است و حاصلخیزترین ناحیۀ مجارستان محسوب میشود، محصول عمده آن گندم، جو، انگور، پنبه، ارزن، کنف، کتان و تنباکو است، (از قاموس الاعلام ترکی)، نوار چسب، (لغات مصوبۀ فرهنگستان)،
- بی باندرل، کالایی که برچسب ندارد و غیرمجاز و قاچاق است،
، نوار دراز باریکی از پارچه که به بالای دکل یا چوب بیرق و غیره می بندند، (از لاروس)، بند تفنگ، بندی که کیسۀ سربازان به آن وصل است، (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
پارچۀ عریض، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حاجات
تصویر حاجات
جمع حاجت نیازها خواهشها دربایستها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاجات
تصویر زاجات
جمع زاج، از ریشه پارسی زاگ ها زاجها زاگها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرباجات
تصویر مرباجات
رمن بندی نادرست پرورده ها ریچارها جمع غفص. مربا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باجان
تصویر باجان
با روح دارای جان، زنده حی: (هر که او آگاه تر با جان ترست)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باغات
تصویر باغات
باغ ها رمن نادرست جمع باغ (بسیاق عربی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاجات
تصویر حاجات
جمع حاجت، نیازها، خواهش ها
فرهنگ فارسی معین
باشهامت، پرجسارت، پردل، جربزه دار، دلاور، دلیر، شجاع، شیردل، صارم، صفدر
متضاد: بی جرات، ترسو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
حاجت ها، حوائج، خواهشها، نیازمندی، دربایست ها، نیازها
فرهنگ واژه مترادف متضاد
باجناق
فرهنگ گویش مازندرانی