جدول جو
جدول جو

معنی بابیل - جستجوی لغت در جدول جو

بابیل
ابابیل، پرستو، پرنده ای کوچک و مهاجر با بال های دراز و نوک تیز و دم دو شاخه و پرهای سیاه که زیر سینه اش خاکستری یا حنایی رنگ است، بیشتر در سقف خانه ها لانه می گذارد و حشراتی از قبیل مگس و پشه را می خورد، بلوایه، چلچله، پرستوک، بالوایه، بلسک، خطّاف، باسیج، پرستک، فرشتو، فرستوک، پالوانه، فراستوک، فراشتوک
تصویری از بابیل
تصویر بابیل
فرهنگ فارسی عمید
بابیل
پرستو، مخفف ابابیل و همان مرغی است که خدای تعالی ابرهه و سپاه او را که با پیلان برای خرابی خانه خدا بمکه آمده بودند بدان مرغ بسنگ انداختن هلاک کردو در قرآن مجید در سورۀ فیل بدین نحو آمده است: ’الم تر کیف فعل ربک باصحاب الفیل، الم یجعل کیدهم فی تضلیل، و ارسل علیهم طیراً ابابیل، ترمیهم بحجاره من سجیل، فجعلهم کعصف مأکول’، آیا ندیدی که چگونه کرد پروردگار تو بیاران فیل، آیا نگردانید حیلۀ ایشان را در گمراهی و فرستاد بر ایشان مرغان را گروه گروه از ابابیل که می انداخت آنها را بسنگ از گل، پس گردانید آنها را مانند کاه خردشده، (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 2 ص 580)، مولوی نیز بدین حکایت تمثل کرده است:
در ضعیفی تو مرا بابیل گیر
هر یکی خصم مرا چون پیل گیر،
مولوی (مثنوی)،
قوت حق بود مر بابیل را
ورنه مرغی چون کشد مر پیل را؟
مولوی (مثنوی)،
وآنچه آن بابیل با آن پیل کرد
وآنچه پشّه کلۀ نمرود خورد،
مولوی (مثنوی)
لغت نامه دهخدا
بابیل
جد سوم شیخ زاهد گیلانی، نام شیخ زاهد بنحوی که در صفوهالصفا مسطور است تاج الدین ابراهیم بن روشن امیربن بابیل بن شیخ پندار (یا بندار) الکردی السنجانی است، و گویند مادرجدش بابیل از جن بوده، لقب زاهد را پسرش سید جمال الدین به جهاتی که در آن اختلاف است به او عطا کرد، (تاریخ ادبیات برون ترجمه رشید یاسمی چ 1316 هجری شمسی ص 33)
لغت نامه دهخدا
بابیل
مخفف ابابیل
تصویری از بابیل
تصویر بابیل
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قابیل
تصویر قابیل
(پسرانه)
معرب از عبری، به دست آوردن، نام پسر آدم (ع) و برادر هابیل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بابیک
تصویر بابیک
(پسرانه)
امیری که نامش در تاریخ سیستان آمده است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هابیل
تصویر هابیل
(پسرانه)
معرب از عبری نفس یا بخار، نام پسر آدم (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بابلی
تصویر بابلی
مربوط به بابل، از مردم بابل، تهیه شده در بابل مثلاً کمان بابلی
فرهنگ فارسی عمید
نوعی باکتری تک سلولی میله ای شکل که بعضی از انواع آن موجب بیماری های مختلف می شود مثلاً باسیل سیاه زخم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بابلی
تصویر بابلی
از مردم بابل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابابیل
تصویر ابابیل
پرستو، پرنده ای کوچک و مهاجر با بال های دراز و نوک تیز و دم دو شاخه و پرهای سیاه که زیر سینه اش خاکستری یا حنایی رنگ است، بیشتر در سقف خانه ها لانه می گذارد و حشراتی از قبیل مگس و پشه را می خورد
بلوایه، چلچله، پرستوک، بالوایه، بلسک، خطّاف، باسیج، پرستک، فرشتو، فرستوک، پالوانه، فراستوک، فراشتوک
فرهنگ فارسی عمید
(بِ)
می. باده.
لغت نامه دهخدا
(بِ)
منسوب بشهر بابل:
در شب خط ساخته سحر حلال
بابلی غمزه و هندوی خال.
نظامی.
خلق از آن سحر بابلی کردن
دل نهاده ببابلی خوردن.
نظامی.
گر بایدم شدن سوی هاروت بابلی
صد گونه ساحری بکنم تا بیارمت.
حافظ.
- اذخر بابلی، قسم متوسط اذخر.
- کمان بابلی، کمان ساختۀ بابل:
کمان بابلیان دیدم و طرازی تو
که برکشیده شود بابروان تو ماند.
دقیقی (از احوال و اشعار رودکی ص 1275).
- هاروت بابلی، نام فرشتۀ معروف که با ماروت غالباً اسم برده شوند و آورده اند که در چاه بابل معلق باشند:
گر بایدم شدن سوی هاروت بابلی
صد گونه ساحری بکنم تا بیارمت.
حافظ
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان حومه بخش اسکو شهرستان تبریز در مسیر راه شوسۀ اسکویه به خسروشاه، سکنه 2298 تن، محصول عمده غلات و انگور و گردو و بادام، از دو بخش تشکیل شده: باویل بالا و باویل پائین، (ازفرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)، در نزههالقلوب این نام به صورت باویل رود آمده است، رجوع به باویل رود شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
منسوب بشهر بابل مازندران
لغت نامه دهخدا
المطران، از مترجمان بزرگ اوایل عصر عباسیان (دورۀ مأمون) وی مردی کثیرالنقل بود و ترجمه های نسبهً خوبی داشت، وی در خدمت طاهر بن الحسین ذوالیمینین بسر میبرد، ترجمه کتاب الاجنۀ بقراطاز او در دست است و نسخه یی از آن جزو مجموعۀ شمارۀ 6235 کتاب خانه برلین، موجود است، رجوع به الفهرست ابن الندیم و تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی، ج 1 ص 42 و 89 و 361 و همچنین به کلمه بسیل المطران شود
لغت نامه دهخدا
شیخ یوسف، نام نخستین مؤسس دولت مستقل اسلامی در ناحیۀ ملتان از هندوستان است. وی در تاریخ 847 هجری قمریبه حکومت نایل گردید و یکی دو سال فرمانروایی کرد وآنگاه درگذشت. اخلاف وی ملقب به ’لنکا’ تا سال 908 هجری قمری فرمانفرمایی داشتند. (از قاموس الاعلام ترکی)
شیخ، محمد بن شیخ جلال الدین طیار. متوفی در آغاز قرن هشتم. دانشمندی صالح بود. او راست: کتابی در کلام و شرح المصباح تألیف قاضی ناصرالدین. (از شدالازار ص 21). و رجوع به همین کتاب صفحۀ مذکور و حاشیۀ همان صفحه شود
لغت نامه دهخدا
(بی یَ / یِ)
منسوب به باب سید علیمحمد. رجوع به باب شود. (ضحی الاسلام ج 3 ص 224) ، من. رجوع به باتمن شود
لغت نامه دهخدا
باسیلها عبارتند از میکربهائی که اندکی درازند و ممکن است دارای تاژکهای گوناگون باشند مانند باسیل ’امیلوباکتر’ و باسیل سیاه زخم، (گیاه شناسی گل گلاب ص 134)، و رجوع به باکتریها و کلمه میکرب شود
واحد سنجش ظرفیت در مقیاس های جزایر یونان قدیم
لغت نامه دهخدا
بازیل اول امپراتور بیزانس متوفی در 886 میلادی وی از 867 تا 886 میلادی حکومت کرده است، آنجایی که باج میستانند، (ناظم الاطباء)، باژستان:
به آب اندر افکند خسرو سپاه
چو کشتی همی راند بر باژگاه،
فردوسی،
گرفتند پیکار با باژخواه
که کشتی کدامست بر باژگاه،
فردوسی،
چو آمد بنزدیکی باژگاه
هم آنگه بیامد ز توران سپاه،
فردوسی،
، جایگاهی که در آن مغان هنگام شستن بدن و چیزی خوردن بعد از زمزمه خاموشی گزینند:
یکی ژند است آر با برسمت
بزمزم یکی پاسخی پرسمت
بیاورد هرچش بفرمود شاه
بیاراسته برسم و باژگاه،
فردوسی (ص 2046 چ بروخیم)،
ببرسم شتابید و آمد براه
بجایی که بود اندرو باژگاه،
فردوسی،
و رجوع به باج و باژ شود
بازیل مقدس معروف به کبیر، از آباء بزرگ کلیسا در قرن چهارم میلادی، (329- 379 میلادی) است، در شهر قیصریه در کاپادوکیه تولد یافت و در استانبول و آتن به تحصیل، و سپس به تعلیم پرداخت، تألیفات و مکاتیبی از او باقی مانده است
لغت نامه دهخدا
(بی یَ)
اعجوبه. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
جمع واژۀ بلبال. (ناظم الاطباء). رجوع به بلبال شود، نفرینی است. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
نام عشیره ای از اکراد شهرزور: پس از آنکه بغداد بدست هلاکو افتاد اکراد شهرزور راه فرار پیش گرفتند، جماعتی بمصر رفتند و از آن میان عشیرۀ لاوین و بابین به الجزایر (شمال آفریقا) افتادند، (تاریخ کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او ص 197 از دائره المعارف اسلام، ذیل کلمه کرد از ابن خلدون)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ابال و اباله و اباله و ابّیل و ابّول و ایبال. و نیز گفته اند این کلمه جمعی است بی واحد. دسته های پراکنده. گروههای متفرق. دسته دسته. گروه گروه.
- طیر ابابیل، گله های مرغان. جفاله جفاله. ابوعبیده گوید واحد آن ابیل است و ابوجعفر رواسی بر آن است که واحد ابابیل ابول باشد. (المزهر).
، در تداول فارسی، پرستو. پرستوک. خطاف. چلچله. پیلوایه. پلستک. پالوانه. حاجی حاجی. بادخورک. بالوایه. دالپوز:
اضعف مرغان ابابیل است و او
پیل را بدرید و نپذیرد رفو.
مولوی.
- مثل ابابیل، سخت کم خور
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جمع واژۀ تبل و این نادر است. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به تبل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از قابیل
تصویر قابیل
کاین نام برادر آبل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بابیه
تصویر بابیه
شگفت انگیز
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به بابل از مردم بابل. منسوب به بابل (مازندران) از مردم بابل
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی چوبک باکتری دراز اندام و کشیده. توضیح باسیلها. قسمی از باکتریها که دراز اندام و کشیده اند و اغلب آنها ناخوشیهای مختلف را موجب میشوند از قبیل باسیل سیاه زخم باسیل کخ و غیره که اولی ناخوشی سیاه زخم را موجب میشود و دومی تولید مرض سل میکند. عده ای از باسیلها نیز در تخمیرات شرکت میکنند
فرهنگ لغت هوشیار
تک ندار گروه ها، گله گله، پرستو با خوراک بالوایه دمسنجه، جمع ابال اباله اباله ابیل ابول (که هیچیک از آنها در فارسی مستعمل نیست) و گفته اند جمعی است بی مفرد. دسته های پراکنده گروه های متفرق: طیرابابیل دسته های مرغان، پرستو پرستوک خطاف چلچله بابیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باسیل
تصویر باسیل
باکتری دراز اندام و کشیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بابلی
تصویر بابلی
((بِ))
منسوب به بابل، کنایه از جادوگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابابیل
تصویر ابابیل
دسته های پراکنده، دسته دسته، گروه مرغان، پرستوها، چلچله ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابابیل
تصویر ابابیل
پرستو، گروه ها، گله گله
فرهنگ واژه فارسی سره
پرستو، چلچله
فرهنگ واژه مترادف متضاد