جدول جو
جدول جو

معنی بابیروش - جستجوی لغت در جدول جو

بابیروش
نام باستانی مملکت بابل با ضمائم آن که جزو متصرفات داریوش بوده است، رجوع به بابل شود، (ایران باستان ج 2 ص 1452)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بابیروسا
تصویر بابیروسا
نوعی خوک بومی مالزی، خوک مالزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازیگوش
تصویر بازیگوش
ویژگی کودک یا کسی که به سرگرمی و کارهای غیرجدی علاقۀ بسیار دارد، کنایه از شوخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بارفروش
تصویر بارفروش
کسی که انواع تره بار را به صورت عمده و زیاد خرید و فروش می کند
فرهنگ فارسی عمید
مشغول به بازی، (ناظم الاطباء)، طفلی که گوش بر آواز طفلان دیگر دارد، (غیاث اللغات)، اطفال هرزه گرد، (انجمن آرای ناصری)، طفل بازی دوست، آنچه فارسی زبانان هندوستان به کاف تازی خوانند خطاست، (آنندراج) :
چون صدف در بحر طوفان خورده ای هر سالخورد
گشته بازیگوش از اخبار بازیهای ما،
میرزا طاهر وحید (از آنندراج)،
میکنم بازی به پند ناصحان
عشق طفلانم چه بازیگوش کرد،
ظهوری (از آنندراج و انجمن آرای ناصری)،
طفل بازیگوش آرام از معلم می برد
تلخ دارد زندگی بر ما دل خودکام ما،
صائب،
لغت نامه دهخدا
(فُ)
بارفروش ده. بابل. مامطیر. در قدیم دهی بوده و بارهائی که با کشتی از حاجی ترخان به بندر مشهدسر می آوردند به آن دیه حمل نموده و میفروخته اند لهذا این قریه موسوم به بارفروش ده شده. بتدریج جماعتی از تجار در آن ساکن شدند و آباد شد و در این وقت آبادی زیاد دارد و در تاریخ مازندران مسطور است که در زمان خلفای ثلاثه حضرت امام حسن بن علی (ع) به تسخیر مازندران تشریف آورده در یکی از اماکن متنزهۀ آن که آبگیرها و شکوفه ها و گلها و مرغ ها و بقعۀ مرتفع داشت فرمود بقعه طیبه ماء و طیر و در آن وقت آبادانی آن مختصر بود و در عهد محمد بن خالد بازار و عمارت یافت. در سال صد و شصت مازیار بن قارن مسجد جامع بنیاد کرد و همانا که بارفروش اکنون آن محل است که شهری آباد شده و چون اطرافش جنگل است باره و برج برنمیتابد و مشتمل است بر مساجد وعمارات و مدارس و دکاکین و سراها و بیوتات. جمعیت آن زیاد و از ساری بدریا نزدیکتر است... در خارج شهر میدانی است اخضر موسوم به سبزه میدان و مردابی وسیع در آنجا واقع و در وسط مرداب زمینی مشتمل بر عمارات عالیۀ رفیع و بدیع معروف به بحر ارم، اصل بنای آن ازسلاطین صفویه و آبادیش از پادشاهان قاجاریه است. (مرآت البلدان ج 2 صص 42-43). شهری از مازندران در کنار دریای اکفوده. (ناظم الاطباء). ناحیه ای است در مازندران، حد شمالی بحر خزر، غربی آمل، جنوبی کوههای سوادکوه و شرقی ساری. رود بابل از مغرب آن میگذرد، مرکز شهر بارفروش (بابل) در 42 درجه و 52 دقیقۀ طول شرقی و 32 درجه و 36 دقیقۀ عرض شمالی، در اراضی پستی در مشرق رود بابل بنا شده، فاصله آن از دریا 250 هزار گز و از مهمترین شهرهای مازندران است. جمعیت آن در فصل زمستان در حدود 70000 تن، در تابستان به علت گرماو موقعیت باتلاقی آن کم میشود. شهر نسبهً وسیع است وقدیمترین بنای آن امامزاده قاسم متعلق به هزار سال قبل است و اهالی آن را کلاغ مسجد مینامند. رجوع به مرآت البلدان ج 1 ص 155 و سفرنامۀ مازندران و استرابادرابینو و بابل و بارفروش ده و بابل و مامطیر شود
لغت نامه دهخدا
آنکه در میدانی واسطۀ فروش میوه و خواربار و دیگر محصولات آوردۀ زارع یا چاروادار و یا ساربان است. آنکه بار دیگران را فروشد و خود نخرد و واسطۀ فروشنده و خریدار باشد
لغت نامه دهخدا
(فُ)
ضبطی دیگر از بارفروش از ولایات مازندران. (از لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی ج 2 ص 41). بارفروشه ده. و امروز آنرا بابل گویند. و رجوع به بابل و نیز رجوع به بارفروش شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان باراندوزچای بخش حومه شهرستان ارومیه 24 هزارگزی جنوب خاوری ارومیه و 4 هزارگزی شمال خاوری شوسۀ مهاباد به ارومیه، جلگه، معتدل مالاریائی، سکنه 483 تن مسیحی، کلدانی، آب آن از در این قلعه، محصول آن غلات، توتون، حبوبات، انگور، چغندر، برنج و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان جوراب بافی است، راه ارابه رو دارد و از راه ترکمان میتوان اتومبیل برد، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بازیگوش
تصویر بازیگوش
مشغول به بازی، بازی کننده، کسی که پیوسته بفکر بازی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بابیروسا
تصویر بابیروسا
خوک مالزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارفروش
تصویر بارفروش
((فُ))
آن که تره بار را کلی فروشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بازیگوش
تصویر بازیگوش
بچه ای که بیشتر به فکر بازی باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بازیگوش
تصویر بازیگوش
مرحةٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از بازیگوش
تصویر بازیگوش
Playful
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بازیگوش
تصویر بازیگوش
espiègle
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بازیگوش
تصویر بازیگوش
おちゃめな
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بازیگوش
تصویر بازیگوش
چلبلی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از بازیگوش
تصویر بازیگوش
খেলার
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از بازیگوش
تصویر بازیگوش
mchekeshaji
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از بازیگوش
تصویر بازیگوش
장난꾸러기
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بازیگوش
تصویر بازیگوش
игривый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بازیگوش
تصویر بازیگوش
verspielt
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بازیگوش
تصویر بازیگوش
खेलप्रेमी
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بازیگوش
تصویر بازیگوش
ceria
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بازیگوش
تصویر بازیگوش
ขี้เล่น
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بازیگوش
تصویر بازیگوش
speels
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بازیگوش
تصویر بازیگوش
juguetón
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بازیگوش
تصویر بازیگوش
giocoso
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بازیگوش
تصویر بازیگوش
brincalhão
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بازیگوش
تصویر بازیگوش
顽皮的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بازیگوش
تصویر بازیگوش
zabawny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بازیگوش
تصویر بازیگوش
ігровий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بازیگوش
تصویر بازیگوش
שובב
دیکشنری فارسی به عبری