- بابوی (پسرانه)
- از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از دلاوران ایرانی سپاه بهرام چوبین سردار ساسانی
معنی بابوی - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
منسوب به بابل از مردم بابل. منسوب به بابل (مازندران) از مردم بابل
آنچه که بوی بد دهد متعفن گندیده بویناک مقابل خوشبوی معطر
مربوط به بابل، از مردم بابل، تهیه شده در بابل مثلاً کمان بابلی
گاوچران، آنکه گلۀ گاو را به چراگاه ببرد، گاوبان
نوعی میمون زرد رنگ با پوزه ای شبیه سگ و پینه ای برهنه ای روی کفل که به صورت اجتماعی در افریقا زیست می کنند
از مردم بابل
در فارسی به کار می رود پدر منسوب به اب پدری، در تداول فارسیان این کلمه را بمعنی پدر بکار برند و ابوی من ابوی تو ابوی او گویند و بدین معنی در بعضی نوشته ها هم بکار رفته است
گوشه ایست در دستگاه همایون
پدربابا، بزرگ قلندران و درویشان. بمعنی بابا که در اوایل اسما برای شفقت یا مجرد تلقیب افزایند و گویند (بابا فلان) : (و بدانک پدر شیخ ما ابو سعید ابوالخیر گفتندی) (اسرارالتوحید)
منسوب به باب، سید علی محمد شیرازی که خود را باب الله می دانست، پیروان محمد باب
پدر، مردی که فرزند داشته باشد، سرپرست و بزرگتر خانواده، آتا، ابا، ابی، اب، والد، اتا، بابا
درویش، قلندر
بزرگ درویشان و قلندران
درویش، قلندر
بزرگ درویشان و قلندران
منسوب به سید علی محمد باب، از فرقه بابیه
پدرانه،
پدر مثلاً ابوی من، ابوی شما
پدر مثلاً ابوی من، ابوی شما
پیرو فرقۀ بابیه