سیخ آهنی یا چوبی که گوشت را به آن بکشند و روی آتش کباب کنند، سیخ کباب، برای مثال تا سحر هر شب چنان چون می تپم / جوزۀ زنده تپد بر بابزن (آغاجی - شاعران بی دیوان - ۱۹۵)
سیخ آهنی یا چوبی که گوشت را به آن بکشند و روی آتش کباب کنند، سیخ کباب، برای مِثال تا سحر هر شب چنان چون می تپم / جوزۀ زنده تپد بر بابزن (آغاجی - شاعران بی دیوان - ۱۹۵)
آهنی بود دراز که مرغ بدان بریان کنند و گوشت نیز و غیر اینها. (لغت فرس چ اقبال ص 385). تشت آهنین بود که گوشت برو بریان کنند. (لغت فرس چ هرن ص 105). سیخ کباب را گویند مطلقاً، خواه آهنی باشد، خواه چوبی. (برهان) (آنندراج). گردنا. بمعنی سیخ کباب گفته اند که مرغ و بره بر او کباب کنند. (انجمن آرا). سیخ آهن و چوب که بر آن مرغ بریان کنند و آنرا چلوچوب و جلوچوب نیزگویند. آهن دراز که مرغ و گوشتهای دیگر بر آن کشیده و بر آتش بریان کنند. (سروری). سیخ آهنین باشد که بر آن کباب گردانند مرغ و غیر آنرا. (اوبهی). سیخ بودکه مرغ بر او بریان کنند. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). سیخ کباب بود. (جهانگیری). سیخ آهن و چوب که بدان مرغ و گوشت بریان کنند و آنرا چلوچوب گویند. بتازیش سفود خوانند. (شرفنامۀ منیری). سیخ که بر آن کباب بریان کنند. (از رشیدی و سروری) (غیاث). سفود. منضاج. مفئاد. مفأده. مفئد. (منتهی الارب) : تا سحر هر شب چنان چون می طپم جوزۀ زنده طپد بر بابزن. آغاجی (از لغت فرس چ اقبال ص 385). دل نرم کن بآتش و از بابزن مترس کزتخم مردمانت برون است پر و بال. (کذا) کسائی. چنان بد کزان لشکر نامدار سواری نبود ازدر کارزار که او را بنیزه برافراختی چو بر بابزن مرغ برساختی. فردوسی. ز زینش جدا کرد و برداشتش چو بر بابزن مرغ برگاشتش. فردوسی. قلون گشت چون مرغ بر بابزن بدیدند لشکرهمه تن بتن. فردوسی. چو آتش پراکنده شد پیلتن درختی بجست ازدر بابزن. فردوسی. تو شادمانه و آن که بتو شادمانه نیست چون مرغ برکشیده بتفسیده بابزن. فرخی (از لغت فرس چ هرن ص 105 و چ اقبال ص 385). سر بابزن در سر و ران مرغ بن بابزن درکف دلبران. منوچهری. ارغوان بر طرف شاخ تو پنداری راست مرغکانند عقیقین زده بر بابزنا. منوچهری. گردان در پیش روی بابزن و گردنا ساغرت اندر یسار باده ات اندر یمین. منوچهری. همی برگشت گرد قطب جدّی چو گرد بابزن مرغ مسمن. منوچهری. برطراز آخته پویه کند چون عنکبوت بر بدستی جای بر جولان کند چون بابزن. منوچهری. برکرده پیش جوزا و ز پس بنات نعش این همچو باد بیژن و آن همچوبابزن. عسجدی (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). سنان نیزه گفتی بابزن بود براو بر، مرغ، گرد تیغزن بود. (ویس و رامین). کی عجب گر با تو آید چون مسیح اندر حدیث گوسفندان کشته از معلاق و مرغ از بابزن. کمال عزی (از لغت فرس چ اقبال ص 385). بر آن آهنی نیزۀ یل فکن زد آن گور چون مرغ بر بابزن. (گرشاسبنامه). تن بدو دادم چنین تا گوشتم خورد و اکنون می بسوزد بابزن. ناصرخسرو. معلقست و گرفتار و عاجز و گردان دل عدوت ز بس کاندران فریب و فن است گهی چو مرغ هوا و گهی چو مرغ بدام گهی چو مرغ قفس گه چو مرغ بابزن است. امیرمعزی. شاد باش ای عندلیبی کز پی وصفت همین مرغ بریان طوطی گویا شود بر بابزن. سنائی. کلک او بابزن نگشت و نکرد به مثل پشه ای به ظلم کباب. سوزنی. شود سنانش چون بابزن ز آتش حرب بجای مرغ مبارز شده در او گردان. سوزنی. در میان آتش کین روز حرب و کارزار خصم او چون مرغ باشد رمح او چون بابزن. سوزنی. تنگدل مرغم گرم بر بابزن کردی فلک بر من آتش رحم کردی بابزن بگریستی. خاقانی. تیشه در بیشۀ بلا بردی هر سر شاخ بابزن کردی. خاقانی. تا اگر پران شود کوی تو سازد آشیان یا اگر بریان کنی زلف تو باشد بابزن. خاقانی. مرغ سحر تشنیعزن بر قتل مرغ بابزن مرغ صراحی در دهن تریاق غمها داشته. خاقانی. نکردی یکی مرغ بر بابزن کارسطو نبودی بر آن رای زن. نظامی. آتش مرغ سحر از بابزن بر جگر خویش نمک آب زن. نظامی. چو مرغ پروره مغرورخصمت آگه نیست از آنکه رمح غلامان تست بابزنش. شهاب سمرقندی. اعظم جمال دنیی و دینست آنکه هست جان عدو چو بسمل و رمحش چو بابزن. شمس فخری.
آهنی بود دراز که مرغ بدان بریان کنند و گوشت نیز و غیر اینها. (لغت فرس چ اقبال ص 385). تشت آهنین بود که گوشت برو بریان کنند. (لغت فرس چ هرن ص 105). سیخ کباب را گویند مطلقاً، خواه آهنی باشد، خواه چوبی. (برهان) (آنندراج). گردنا. بمعنی سیخ کباب گفته اند که مرغ و بره بر او کباب کنند. (انجمن آرا). سیخ آهن و چوب که بر آن مرغ بریان کنند و آنرا چلوچوب و جلوچوب نیزگویند. آهن دراز که مرغ و گوشتهای دیگر بر آن کشیده و بر آتش بریان کنند. (سروری). سیخ آهنین باشد که بر آن کباب گردانند مرغ و غیر آنرا. (اوبهی). سیخ بودکه مرغ بر او بریان کنند. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). سیخ کباب بود. (جهانگیری). سیخ آهن و چوب که بدان مرغ و گوشت بریان کنند و آنرا چلوچوب گویند. بتازیش سفود خوانند. (شرفنامۀ منیری). سیخ که بر آن کباب بریان کنند. (از رشیدی و سروری) (غیاث). سفود. منضاج. مفئاد. مفأده. مفئد. (منتهی الارب) : تا سحر هر شب چنان چون می طپم جوزۀ زنده طپد بر بابزن. آغاجی (از لغت فرس چ اقبال ص 385). دل نرم کن بآتش و از بابزن مترس کزتخم مردمانت برون است پر و بال. (کذا) کسائی. چنان بد کزان لشکر نامدار سواری نبود ازدر کارزار که او را بنیزه برافراختی چو بر بابزن مرغ برساختی. فردوسی. ز زینش جدا کرد و برداشتش چو بر بابزن مرغ برگاشتش. فردوسی. قلون گشت چون مرغ بر بابزن بدیدند لشکرهمه تن بتن. فردوسی. چو آتش پراکنده شد پیلتن درختی بجست ازدر بابزن. فردوسی. تو شادمانه و آن که بتو شادمانه نیست چون مرغ برکشیده بتفسیده بابزن. فرخی (از لغت فرس چ هرن ص 105 و چ اقبال ص 385). سر بابزن در سر و ران مرغ بن بابزن درکف دلبران. منوچهری. ارغوان بر طرف شاخ تو پنداری راست مرغکانند عقیقین زده بر بابزنا. منوچهری. گردان در پیش روی بابزن و گردنا ساغرت اندر یسار باده ات اندر یمین. منوچهری. همی برگشت گرد قطب جدّی چو گرد بابزن مرغ مسمن. منوچهری. برطراز آخته پویه کند چون عنکبوت بر بدستی جای بر جولان کند چون بابزن. منوچهری. برکرده پیش جوزا و ز پس بنات نعش این همچو باد بیژن و آن همچوبابزن. عسجدی (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). سنان نیزه گفتی بابزن بود براو بر، مرغ، گرد تیغزن بود. (ویس و رامین). کی عجب گر با تو آید چون مسیح اندر حدیث گوسفندان کشته از معلاق و مرغ از بابزن. کمال عزی (از لغت فرس چ اقبال ص 385). بر آن آهنی نیزۀ یل فکن زد آن گور چون مرغ بر بابزن. (گرشاسبنامه). تن بدو دادم چنین تا گوشتم خورد و اکنون می بسوزد بابزن. ناصرخسرو. معلقست و گرفتار و عاجز و گردان دل عدوت ز بس کاندران فریب و فن است گهی چو مرغ هوا و گهی چو مرغ بدام گهی چو مرغ قفس گه چو مرغ بابزن است. امیرمعزی. شاد باش ای عندلیبی کز پی وصفت همین مرغ بریان طوطی گویا شود بر بابزن. سنائی. کلک او بابزن نگشت و نکرد به مثل پشه ای به ظلم کباب. سوزنی. شود سنانش چون بابزن ز آتش حرب بجای مرغ مبارز شده در او گردان. سوزنی. در میان آتش کین روز حرب و کارزار خصم او چون مرغ باشد رمح او چون بابزن. سوزنی. تنگدل مرغم گرَم بر بابزن کردی فلک بر من آتش رحم کردی بابزن بگریستی. خاقانی. تیشه در بیشۀ بلا بردی هر سر شاخ بابزن کردی. خاقانی. تا اگر پران شود کوی تو سازد آشیان یا اگر بریان کنی زلف تو باشد بابزن. خاقانی. مرغ سحر تشنیعزن بر قتل مرغ بابزن مرغ صراحی در دهن تریاق غمها داشته. خاقانی. نکردی یکی مرغ بر بابزن کارسطو نبودی بر آن رای زن. نظامی. آتش مرغ سحر از بابزن بر جگر خویش نمک آب زن. نظامی. چو مرغ پروره مغرورخصمت آگه نیست از آنکه رمح غلامان تست بابزنش. شهاب سمرقندی. اعظم جمال دنیی و دینست آنکه هست جان عدو چو بسمل و رمحش چو بابزن. شمس فخری.
همان بادبزن است. (شرفنامۀ منیری). مروحه که در بعض بلاد هندوستان بیجنا خوانند. کلیم گوید: ما را ز کف اختیار رفته جز باد بدست بادزن نیست. تا رود در خواب راحت نرگس جادوی او نالۀ من بادزن شد زلف او را بادکرد. (از آنندراج). مروحه و هر چیزی که بدان باد زنند. (ناظم الاطباء) : برگ خرمایم که از من بادزن سازند خلق باد سردم در لب است و ریزریز اجزای من. خاقانی. بارگی از شهپر جبریل ساخت بادزن از بال سرافیل ساخت. نظامی. شود مرغ دلم تا زآتش رخسار او بریان دو مژگان بابزن سازد دو گیسو بادزن دارد. قاآنی. رجوع به بادبزن و بادبیزن و بادزنه و فرهنگ رشیدی و فرهنگ شعوری ج 1 ورق 179 شود.
همان بادبزن است. (شرفنامۀ منیری). مِروحه که در بعض بلاد هندوستان بیجنا خوانند. کلیم گوید: ما را ز کف اختیار رفته جز باد بدست بادزن نیست. تا رود در خواب راحت نرگس جادوی او نالۀ من بادزن شد زلف او را بادکرد. (از آنندراج). مروحه و هر چیزی که بدان باد زنند. (ناظم الاطباء) : برگ خرمایم که از من بادزن سازند خلق باد سردم در لب است و ریزریز اجزای من. خاقانی. بارگی از شهپر جبریل ساخت بادزن از بال سرافیل ساخت. نظامی. شود مرغ دلم تا زآتش رخسار او بریان دو مژگان بابزن سازد دو گیسو بادزن دارد. قاآنی. رجوع به بادبزن و بادبیزن و بادزنه و فرهنگ رشیدی و فرهنگ شعوری ج 1 ورق 179 شود.
فرانسوا- آشیی. از سرداران کشور فرانسه که در سال 1811 میلادی در ورسای متولد شد و در 1831 بخدمتهای نظامی وارد گردید. در الجزائر خدمتهای نمایان کرد. و در کریمه به اخذ نشان موفق گشت. در ایامی که فرانسه بکمک ایتالیا با اتریش میجنگید، بازن نیز درین جنگها شرکت داشت و در همان جنگ مجروح گردید. در سال 1862 بسمت فرماندهی فوجی از افواج فرانسه مأمور مکزیک گردید و در آنجا بفرماندهی کل سپاه ارتقاء یافت و در همانجا ازدواج کرد. در 1867 بفرانسه بازخوانده شد. در جنگ بین فرانسه و آلمان (1870 میلادی) بمقام فرماندهی سپاه رسید و بعلت محصور شدن در قلعه ای و ضمناً دریافت خبر شکست ناپلئون سوم در سدان بازن نیز روحیۀ خود را باخته تسلیم گردید. بعد از عقد پیمان صلح، بازن آزاد شد و در خارج از فرانسه میزیست. در این ایام بر اثر اعلام جرمی که علیه او شد و او را به خیانت متهم نمودند، اموال او مصادره گردید و او مجبور به بازگشت بپاریس شد. در پاریس تحت تعقیب قرار گرفت وپس از محاکمات مفصل محکوم به اعدام گردید. بازن تقاضای تخفیف مجازات خود را توسط مارشال ماک ماهون بدیوان حرب فرستاد و بالنتیجه فرمان اعدام او به بیست سال زندانی تخفیف یافت. در سال 1874 میلادی بازن را به جزیره سنت مارگریت تبعید نمودند. او از آنجا به ایتالیا و بعد بسویس و سپس انگلستان و پرتقال و اسپانیا رفت و در 1887 میلادی درگذشت
فرانسوا- آشیی. از سرداران کشور فرانسه که در سال 1811 میلادی در ورسای متولد شد و در 1831 بخدمتهای نظامی وارد گردید. در الجزائر خدمتهای نمایان کرد. و در کریمه به اخذ نشان موفق گشت. در ایامی که فرانسه بکمک ایتالیا با اتریش میجنگید، بازن نیز درین جنگها شرکت داشت و در همان جنگ مجروح گردید. در سال 1862 بسمت فرماندهی فوجی از افواج فرانسه مأمور مکزیک گردید و در آنجا بفرماندهی کل سپاه ارتقاء یافت و در همانجا ازدواج کرد. در 1867 بفرانسه بازخوانده شد. در جنگ بین فرانسه و آلمان (1870 میلادی) بمقام فرماندهی سپاه رسید و بعلت محصور شدن در قلعه ای و ضمناً دریافت خبر شکست ناپلئون سوم در سدان بازن نیز روحیۀ خود را باخته تسلیم گردید. بعد از عقد پیمان صلح، بازن آزاد شد و در خارج از فرانسه میزیست. در این ایام بر اثر اعلام جرمی که علیه او شد و او را به خیانت متهم نمودند، اموال او مصادره گردید و او مجبور به بازگشت بپاریس شد. در پاریس تحت تعقیب قرار گرفت وپس از محاکمات مفصل محکوم به اعدام گردید. بازن تقاضای تخفیف مجازات خود را توسط مارشال ماک ماهون بدیوان حرب فرستاد و بالنتیجه فرمان اعدام او به بیست سال زندانی تخفیف یافت. در سال 1874 میلادی بازن را به جزیره سنت مارگریت تبعید نمودند. او از آنجا به ایتالیا و بعد بسویس و سپس انگلستان و پرتقال و اسپانیا رفت و در 1887 میلادی درگذشت
آبزنی نزدیک صفاکه آب چشمه ای در آن آید. (منتهی الارب). در تاج العروس بصورت بازان ذکر شده است و گوید که نباید این کلمه معرب آبزن باشد، زیرا این محل در صفا بصورت حوض نیست بلکه ناحیۀ پستی است پلکان مانند که وسیلۀ دسترسی به آب است و آن را شخصی موسوم به بازان ساخته است وبهمین علت بدین نام موسوم شده است. (تاج العروس)
آبزنی نزدیک صفاکه آب چشمه ای در آن آید. (منتهی الارب). در تاج العروس بصورت بازان ذکر شده است و گوید که نباید این کلمه معرب آبزن باشد، زیرا این محل در صفا بصورت حوض نیست بلکه ناحیۀ پستی است پلکان مانند که وسیلۀ دسترسی به آب است و آن را شخصی موسوم به بازان ساخته است وبهمین علت بدین نام موسوم شده است. (تاج العروس)
نام محله ایست بزرگ در پائین مرو، (مرآت البلدان ج 1 ص 125)، بابی بابان، محله ای است در اسفل مرو و بدان منسوبست ابوسعید عبده بن عبدالرحیم بن جبان بابانی مروزی، (معجم البلدان) (مراصدالاطلاع)
نام محله ایست بزرگ در پائین مرو، (مرآت البلدان ج 1 ص 125)، بابی بابان، محله ای است در اسفل مرو و بدان منسوبست ابوسعید عبده بن عبدالرحیم بن جبان بابانی مروزی، (معجم البلدان) (مراصدالاطلاع)
نام عشیره ای از اکراد شهرزور: پس از آنکه بغداد بدست هلاکو افتاد اکراد شهرزور راه فرار پیش گرفتند، جماعتی بمصر رفتند و از آن میان عشیرۀ لاوین و بابین به الجزایر (شمال آفریقا) افتادند، (تاریخ کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او ص 197 از دائره المعارف اسلام، ذیل کلمه کرد از ابن خلدون)
نام عشیره ای از اکراد شهرزور: پس از آنکه بغداد بدست هلاکو افتاد اکراد شهرزور راه فرار پیش گرفتند، جماعتی بمصر رفتند و از آن میان عشیرۀ لاوین و بابین به الجزایر (شمال آفریقا) افتادند، (تاریخ کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او ص 197 از دائره المعارف اسلام، ذیل کلمه کرد از ابن خلدون)
تعبیر خواب بادبزن 1ـ دیدن بادبزن در خواب، علامت آن است که در آینده نزدیک خبرهایی خوب و حیرت انگیز به دست شما خواهد رسید. 2ـ اکر دختری خواب ببیند با باد بزن خود را باد می زند، نشانه آن است که با افراد جدیدی آشنا خواهد شد. اگر خواب ببیند بادبزن کهنه ای را گم می کند، نشانهآن است که نامزد او خواستار زنی دیگر خواهد شد -
تعبیر خواب بادبزن 1ـ دیدن بادبزن در خواب، علامت آن است که در آینده نزدیک خبرهایی خوب و حیرت انگیز به دست شما خواهد رسید. 2ـ اکر دختری خواب ببیند با باد بزن خود را باد می زند، نشانه آن است که با افراد جدیدی آشنا خواهد شد. اگر خواب ببیند بادبزن کهنه ای را گم می کند، نشانهآن است که نامزد او خواستار زنی دیگر خواهد شد -