جدول جو
جدول جو

معنی بائنه - جستجوی لغت در جدول جو

بائنه
(ءِ نَ)
تأنیث بائن.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بازنه
تصویر بازنه
(دخترانه)
النگو (نگارش کردی: بازنه)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بانه
تصویر بانه
جای روییدن مو در اطراف آلت تناسلی، موی زهار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بائن
تصویر بائن
آشکار، هویدا، واضح، ظاهر، جداشونده
فرهنگ فارسی عمید
(ءِ ضَ)
تأنیث بائض. دجاجه بائضه و بیوض، ماکیان خایه نهاده. (منتهی الارب). ماکیان تخمی: دجاجه بیوض، مرغ که خایه نهد. تخم گذار. ج، بوائض. (اقرب الموارد) ، هر یک از وکلای امام دوازدهم درغیبت. و آن درجه ای میان حجت جزایر و امام بوده است و شاید همان ’حجت اعظم’ باشد که طریقۀ صباحیه (پیروان حسن صباح) بعنوان رئیس مجلس دعوت در مصر ’داعی الدعاه’ نامیده میشد که ظاهراً ’باب’ امام زمان و دربان دعوت او منظور است و از کتب ایشان درست واضح نیست که آیا ’باب’ که مرتبۀ آن بالاتر از حجت است از میان خود حجتهای دوازده گانه انتخاب میشده و یکی از آنها بوده یا غیر از دوازده حجت بوده است. (تقی زاده مقدمۀدیوان ناصرخسرو ص مح و پاورقی شمارۀ1 همان صفحه)
لغت نامه دهخدا
(ءِ نَ)
تأنیث ضائن. ج، ضوائن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ءِ نَ)
مؤنث کائن. حادثه، چیز نوپیدا که سابق نبوده باشد. (آنندراج). ج، کائنات
لغت نامه دهخدا
(ءِ نَ)
تأنیث حائن. محنت نازلۀ مهلکه. بلای مهلک. ج، حوائن، می. (منتهی الارب). و ظاهراً معنی اخیر برای حانیه به تقدیم نون بر یاء است
لغت نامه دهخدا
محلی در حدود نصیبین: تراژان از دو سمت بنای تعرض را گذارد. اول از صفحه ای که معروف به آن ته می سیا، و بین فرات و رود خابور واقع بود و دوم از طرف باتنه و نصیبین. (ایران باستان ج 3 ص 2479) ، زری که راهداران از سوداگران بگیرند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). زری بود که گذربانان از آینده و رونده بستانند. (جهانگیری) (شعوری). راه داری:
ز هر دروازه ای برداشت باجی
نجست از هیچ دهقانی خراجی.
نظامی.
، گمرک، جزیه، زکوه
لغت نامه دهخدا
(دِ نَ)
زن تناور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(ذَ نَ)
یکی از قرای خاوران (خابران) در نواحی سرخس و منسوب بدان را باذنی گویند. (الانساب سمعانی). و رجوع به باذن و باذبین و باذین شود، بمجاز، رنج کشیدن. تحمل مشقت کردن:
همانا زمان آمدستم فراز
وزین بار بردن نیابم جواز.
فردوسی.
برند ازبرای دلی بارها
خورند ازبرای گلی خارها.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(ذَ نَ)
خضوع و انقیاد و فروتنی. (ناظم الاطباء). رجوع به بأذنه شود.
لغت نامه دهخدا
(یِ نَ)
بائنه. بائن. کمان نرم که زه آن نهایت دور باشد. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(ءِ جَ)
مصیبت. سختی. ج، بوائج. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ءِ دَ)
تأنیث بائد. هلاک شونده. نابود شونده. هالک. رجوع به بائد شود.
لغت نامه دهخدا
(ءِ رَ)
تأنیث بائر. زمین خراب و نامزروع. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ءِ کَ)
تأنیث بائک. فربه. فربی: ناقه بائکه، شتر فربه. ج، بوائک
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
یکی از بلوک کردستان سنه. (جغرافیای تاریخی غرب ایران ص 71 و 72). نام یکی از بخشهای شهرستان سقز است. این بخش در باختر شهرستان سقز واقع و حدود و مشخصات آن بشرح زیر است:
از طرف شمال به خطالرأس ارتفاعاتی که بین بخش بانه وبخش مرکزی سقز و مهاباد واقع شده است. از طرف جنوب به خطالرأس ارتفاعاتی که بین بانه و دره شیلر کشور عراق واقع شده و خطالرأس مذکور مرز ایران و عراق محسوب می گردد. از طرف خاور به خطالرأس ارتفاعاتی که بین دهستان سرشیو، میرده و بخش بانه واقع شده، از طرف باختر به بخش سردشت از شهرستان مهاباد (قسمتی از رود خانه زاب کوچک حد طبیعی بین دو بخش محسوب می گردد). وضع طبیعی: بخش بانه محصور بکوههای مرتفعی است که دور تا دور آن را احاطه نموده و ورود و خروج از این بخش مستلزم عبور از گردنه های مرتفع میباشد، فقط در قسمت باختر ارتفاعات پست و قسمتی رود خانه زاب است. مرتفعات منشعب از کوههای خاور و شمالی تا باختر بخش ادامه داشته و دره هائی ایجاد نموده است که هر دره یکی از دهستانهای بخش محسوب میگردد. کلیۀ رودخانه های بخش از ارتفاعات خاور سرچشمه گرفته بطرف باختر جاری و به رود خانه زاب کوچک می پیوندد. کوهها مستور از اشجار جنگلی مانند بلوط، سقز و غیره است. ساکنین از جنگلهای بخش استفاده می نمایند و بیشتر درآمد آنها از این راه تأمین میگردد بهمین مناسبت به زراعت غلات چندان پای بند نیستند و گندم مورد نیاز خود را از سقز تأمین میکنند. صادرات مهم بخش عبارت است از مازوج قلقاف که در چرمسازی مورد استفاده است، سقز، کتیرا، لبنیات، چوب و زغال. بخش بانه از هفت دهستان تشکیل شده، ذیلاً اسم هر دهستان و تعداد ده و سکنۀ آن ذکر می شود:
دهستان آلوت 10 آبادی 1300 نفر
\’ پشت آربابا 44 \’ 4000 \’
\’ پهلوی دژ 30 \’ 3000 \’
\’ دشت طال 26 \’ 2000\’
\’ سبدلو 11 \’ 1000 \’
\’ شوی 9 \’ 1500 \’
\’ نمیشیر 22 \’ 2200 \’
\’ قصبۀ بانه 1 \’ 5000 \’
بنابر آمار فوق بخش بانه از یک قصبه و 154 ده کوچک تشکیل شده، جمعیت آن حدود 20هزار تن است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(سَ نَ)
گاوآهن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ابن اثیر حدیث ابن عباس را چنین تفسیر میکند که آدم علیه السلام از بهشت با باسنه فرود آمد: نزل آدم (ع) من الجنه بالباسنه. (تاج العروس) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(نَ)
پاشنه. (آنندراج). ظاهراً صورتی از پاشنه است
لغت نامه دهخدا
(طِ نَ)
قریه ای در ساحل دریای عمان. (تاج العروس). نام شهری است. (اقرب الموارد). دهی است بساحل بحر عمان. (منتهی الارب) ، دهی است به موصل. (معجم البلدان) (منتهی الارب). رجوع به باعربای شود
لغت نامه دهخدا
(طِ نَ)
تأنیث باطن. اندرون. سریره. (اقرب الموارد). (المنجد). رجوع به باطن شود.
- اوجاع باطنه، دردهای درونی. (یادداشت مؤلف).
- باطنهالبلد، اندرون شهر. باطن البلد. مجموعۀ خانه ها و بازارهای داخلی شهر (در برابر ضاحیه) . (تاج العروس). مجموعۀ بازارها و خانه های داخلی شهر: ’هم اهل باطنه الکوفه و اخوانهم اهل ضاحیتها’ (اقرب الموارد).
، دهی است به موصل. (منتهی الارب). و رجوع به باعربایا شود
لغت نامه دهخدا
(زَ نَ / نِ)
مخفف بادزنه. سوراخ کوچک تنور. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
دهی است جزء دهستان قهره کهریزبخش سربند شهرستان اراک که در 20 هزارگزی شمال خاورآستانه و 12 هزارگزی راه عمومی در کوهستان قرار دارد. سرزمینی است سردسیر با 1597 تن جمعیت. آبش از قنات و رود خانه هفته، محصولش غلات، انگور، چغندرقند. شغل مردمش زراعت و گله داری، صنایع دستی اهالی قالیبافی و راهش مالرو است. (ازفرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(ءِ هََ)
مؤنث بائه.
لغت نامه دهخدا
تصویری از بائن
تصویر بائن
جدا شونده، آشکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بائقه
تصویر بائقه
مونث بائق: و سختی بدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بائره
تصویر بائره
مونث بائر: ناکشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بانه
تصویر بانه
موی زهار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باسنه
تصویر باسنه
گاه آهن، آلات و وسائل کارگردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بائده
تصویر بائده
هلاک شونده، نابود شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بائجه
تصویر بائجه
مصیبت، سختی
فرهنگ لغت هوشیار
مونث بائن: و چاه ژرف، برگزیده کالا، پیشکشی ارمغان زن به مرد هنگام زناشویی
فرهنگ لغت هوشیار
کائنه در فارسی مونث کائن: باشنده پدیده مونث کاین (کاین) :جمع کاینات (کائنات)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حائنه
تصویر حائنه
آسیب کشنده
فرهنگ لغت هوشیار