جدول جو
جدول جو

معنی بئوشال - جستجوی لغت در جدول جو

بئوشال
شغال، شغال زوزه کش
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پوشال
تصویر پوشال
گیاه خشک، تراشۀ چوب، ساقه های نازک نی و جگن و گیاه های دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوشال
تصویر اوشال
برکه، تالاب، محل جمع شدن آب در کوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فئودال
تصویر فئودال
زمین دار بزرگ، به ویژه در اروپای قرون وسطی که از دسترنج کشاورزان و رعایا بهره برداری می کرد، خان، ارباب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بروشان
تصویر بروشان
گروندگان، مؤمنان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بوشاد
تصویر بوشاد
شلغم، ریشۀ قهوه ای یا سفید رنگ گیاهی یکساله به همین نام که مصرف دارویی و خوراکی دارد، سلجم، شلجم، شلم، لفت
فرهنگ فارسی عمید
کوزۀ بی گوشه، (از ’ب ق ل’) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، ج، بواقیل، (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
از پوچ یا پوک یا پوش + آل حرف نسبت، چیزهای سبک و میان تهی و هیچکاره چون تراشه و رندیدۀ چوب و خردۀ نجاری، الیاف و ساقه های برخی رستنی ها چون برنج و جز آن، پوچال، رندش، پر و پوشال، از اتباع است بمعنی آنچه از مرغ بجای ماند بعد از اوریدکردن آن از پر و چینه دان و امعاء دور افکندنی آن
لغت نامه دهخدا
(بَ)
صدایی را گویند که برگردد، مانند صدای کوه و گنبد و امثال آن. (آنندراج) (انجمن آرای ناصری). صدائی را گویند که معکوس شود یعنی برگردد مانند صدای کوه و گنبد و امثال آن. (برهان) (از ناظم الاطباء). صدا. عکس صوت. (مجلۀ موسیقی). اما کلمه دگرگون شدۀ پژواک و بژواک است. (پژ، بژ = کوه + واک = آوا)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی است جزء دهستان غنی بیگلوی بخش ماه نشان شهرستان زنجان. کوهستانی و سردسیر است و 577 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه سار و محصول آن غلات، بنشن، انگور، و میوه جات. شغل اهالی زراعت و قالیچه و گلیم و جاجیم بافی است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 2) ، ثفل کنجد روغن کشیده. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
اندیشه و فکر، (آنندراج)، تفکر و تخیل
لغت نامه دهخدا
بلغت یونانی شلغم خام را گویند، (برهان) (انجمن آرای ناصری)، شلغم خام، (آنندراج)، شلغم، (رشیدی) (فرهنگ فارسی معین)، و رجوع به لکلرک ج 1 ص 291 شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
علتی است که بول بسیار آرد. یقال: اخذه البوال. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از بحر الجواهر). آنکه بول باز نتواند داشت. (مهذب الاسماء). مرضی است که شاش بسیار آرد. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ وشل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به وشل شود، ائمۀ هدی. جانشینان پیغمبر:
سر بر زمین سجده نهاده ست بی رکوع
آن کونه زاوصیا بسوی انبیا شده ست
از علم بی نصیب نمانده ست لاجرم
هر کو به انبیا ز ره اوصیا شده ست.
ناصرخسرو.
رجوع به ماده بعد شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
تالاب و برکه و آب انبار و خزانه های آب در کوهها. (برهان) (ناظم الاطباء) (هفت قلزم). برکه و آب گیر. (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
امت پیغمبر. (برهان). بروسان. و آن مصحف برروشنان است. (یادداشت دهخدا). رجوع به برروشنان شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان لاهیجان است و 831 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(بَوْ وا)
کسی که بول بسیار کند.
لغت نامه دهخدا
تصویری از سئوال
تصویر سئوال
درخواست و پرسش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فئودال
تصویر فئودال
کسیکه دارای املاک بزرگ و رعایای بسیار باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوال
تصویر بوال
شاشریز
فرهنگ لغت هوشیار
چیزهای سبک ومیان تهی وهیچکاره چون تراشه ورندیده چوب و خرده نجاری والیاف و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوشال
تصویر اوشال
جمع وشل، زهاب ها اشک ها ترابه ها بیم ها پیاپی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوشاد
تصویر بوشاد
یونانی تازی شده شلغم از گیاهان شلغم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فئودال
تصویر فئودال
((فِ ئُ))
مالک، دارنده زمین های بسیار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پوشال
تصویر پوشال
تراشه چوب، ساقه نازک بعضی گیاهان مانند، برنج، نی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سئوال
تصویر سئوال
پرسش
فرهنگ واژه فارسی سره
بزرگ مالک، زمیندار، مالک، ملاک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بدوش
فرهنگ گویش مازندرانی
شاد، خوشحال
فرهنگ گویش مازندرانی
بازکن
فرهنگ گویش مازندرانی
دوشیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
زوزه ی شغالی که گویای رنج و درد جسمانی وی باشد، شغال زوزه
فرهنگ گویش مازندرانی
بجوشان
فرهنگ گویش مازندرانی
گشاد، باز، امر باز کردن، بازکن
فرهنگ گویش مازندرانی