جدول جو
جدول جو

معنی بئو - جستجوی لغت در جدول جو

بئو
از انواع سوسک، نوعی موریانه ی موذی، حشره به زبان کودکان.، بگو، امر گفتن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رئو
تصویر رئو
(پسرانه)
مهربان، عاطفه، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از برو
تصویر برو
(پسرانه)
بلوط (نگارش کردی: بهو)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بهو
تصویر بهو
ایوان، کوشک، بالاخانه، جلوخان، خانه ای که در جلو اتاق ها می سازند برای پذیرایی مهمانان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدو
تصویر بدو
دونده، تندرو، تیزرفتار، برای مثال در معرکۀ بدوسواران عیب است / از لاشه سوار ترکتازی کردن (ظهوری - لغتنامه - بدو)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بنو
تصویر بنو
خرمن، خرمن گندم یا جو، تودۀ چیزی، غله
فرهنگ فارسی عمید
(بِ)
صورت معرب شدۀ کلمه پوئتیک است بمعنی شعر.
لغت نامه دهخدا
(بَ ءِ وَ)
صورت اوستائی کلمه بیور است بمعنی ده هزار. بیور. ده هزار. (از فرهنگ ایران باستان پورداود ص 31)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بلو
تصویر بلو
آزمودن، دریافتن، آشکار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ببو
تصویر ببو
بی تجربه، جاهل، ابله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بئس
تصویر بئس
بلا، سختی، عذاب سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بتو
تصویر بتو
گره چوب یا ساقه گیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطو
تصویر بطو
درنگی وآهستگی، گرانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزو
تصویر بزو
قهر کردن، گردنکشی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی ک زولانه زاولانه آهنی که برپای ستوران بندند حلقه و زنجیری که دست و پای چهار پایان را بدان بندند بخاو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بئر
تصویر بئر
چاه آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیو
تصویر بیو
حشره ایست که پارچه های پشمین و مانند آنرا تباه سازد. عروس بیوگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنو
تصویر بنو
غله درو کرده توده ساخته خرمن گندم و جو و کاه و مانند آن، غله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهو
تصویر بهو
صفه، ایوان، کوشک، بالاخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدو
تصویر بدو
تند رو، کسی که بسیار دود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدو
تصویر بدو
آغاز
فرهنگ واژه فارسی سره
بگو
فرهنگ گویش مازندرانی
بدوش
فرهنگ گویش مازندرانی
بدوز امر دوختن
فرهنگ گویش مازندرانی
بئوچ
فرهنگ گویش مازندرانی
گفت، گفته شده، سخن
فرهنگ گویش مازندرانی
گفت و شنود
فرهنگ گویش مازندرانی
از اصوات است، صدای شغال
فرهنگ گویش مازندرانی
مشاجره لفظی، گفته نگفته
فرهنگ گویش مازندرانی
گفتن، ابراز کردن، بیان کردن، دوختن
فرهنگ گویش مازندرانی
برنج بریان شده
فرهنگ گویش مازندرانی
شغال، شغال زوزه کش
فرهنگ گویش مازندرانی
دوشیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
زوزه ی شغالی که گویای رنج و درد جسمانی وی باشد، شغال زوزه
فرهنگ گویش مازندرانی
آردنک
فرهنگ گویش مازندرانی