جدول جو
جدول جو

معنی بئروت - جستجوی لغت در جدول جو

بئروت
چاه ها. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بروت
تصویر بروت
سبلت، سبیل، موی پشت لب مرد، موهایی که روی لب مرد می روید، برای مثال دشمن چو بینی ناتوان لاف از بروت خود مزن / مغزی ست در هر استخوان مردی ست در هر پیرهن (سعدی - ۱۷۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باروت
تصویر باروت
مخلوط شوره (نیترات پتاسیم)، زغال و گوگرد که خاصیت انفجاری دارد و برای ساختن مواد منفجره به کار می رود
باروت بی دود: نوعی باروت که نسبتاً بدون دود است و در ساخت گلوله های توپ و تفنگ به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
ف تنه، مادر ژاک اول (پسرعم الیزابت) کاتولیک بود و او خود در مذهب پوری تنی تربیت یافت اما چون میخواست پادشاهی مستبد باشد مذهب انگلیکانی را پذیرفت و مخالف کاتولیک ها و پوری تنیها گشت چنانکه در نخستین سال پادشاهی او شش هزار کاتولیک را بمحاکمه کشیدند و محکوم کردند، پس جمعی بر آن شدند که وی را بقتل رسانند و زیر طالار چلیکهای باروت قرار دادند تا روز افتتاح جلسه، شاه و خانوادۀ او و لردها و وکلا را یک باره از میان بردارند لیکن شب روزی که باید مقصود انجام یابد (1605 میلادی) پرده از روی کار برافتاد، این پیش آمد که بنام ف تنه باروت معروف است درتاریخ انگلستان عواقبی وخیم بیادگار گذاشت و تصور اجرای این خیال که ممکن بود خلقی بسیار را نیست و نابود سازد وحشتی عظیم ایجاد کرد، آنگاه جنایت چندین تن از کاتولیک ها را بمذهب کاتولیکی منسوب نمودند و مدتی دراز انگلیس ها دشمن آن بودند و ایشان را بیشتر از دو قرن یعنی تا سال 1839 میلادی از مشاغل عمومی محروم کردند و مانند پروتستانهای فرانسه بعد از الغای فرمان نانت، کاتولیکهای انگلیسی نیز در پرورش فرزندان خویش مختار و آزاد نبودند و اولادشان به آداب پروتستانها تربیت می یافتند، مذهب انگلیکانی هم که بعضی از ظواهرمذهب کاتولیکی را حفظ کرده بود از آسیب برکنار نماند و جمعی انگلیکانی به پوری تنیها پیوستند و همچنین فکر اتحاد با دول کاتولیکی و علی الخصوص با فرانسه در نظر انگلیسها ناپسند آمد و یکی از علل منفور شدن استوارت ها آن بود که خواهان اتفاق با مملکت فرانسه گشتند، (ترجمه تاریخ قرون جدید آلبرماله صص 346 - 347)
لغت نامه دهخدا
بارود، یمسو، (برهان)، بارو، (در کلام قدما و اکابردیده نشده و مستحدث است)، (رشیدی)، شوره، دارو، (اسدی)، اشوش، (تذکرۀ داود ضریر انطاکی)، ملح البارود، (دزی ج 1)، ملح صینی، (تذکرۀ داود ضریر انطاکی)، حجر آسیوس، اسیوس، اسیوش، حجرالسیوس، (فهرست مخزن الادویه)، بارود، و به لغت سریانی شوره را گویند که جزو اعظم باروت باشد و آن را نمک چینی هم گویند، (برهان، ذیل بارود)، در اصل بمعنی شوره است و بمعنی داروی تفنگ مجاز است زیرا که جزواعظم آن شوره باشد، (غیاث)، شوره را گویند که جزو اعظم باروت است و آن را نمک چینی هم گفته اند، (انجمن آرا)، نمک مخصوص است که نامهای دیگرش شوره و نمک چین است، (فرهنگ نظام)، بمعنی باروت که داروی تفنگ است، (انجمن آرا) ... و بارو مخفف بارود است، میرزا عبدالقادر تونی در ذکر تسخیر قلعۀ بست گوید:
همی سوخت هندو در آن کارزار
چو باروت کاندر وی افتد شرار،
سعید اشرف در تعریف تیغ گوید:
دشمنان را داده از یک جلوه در باد فنا
خرمن باروت را کافی بود برق شرار،
(آنندراج)،
به اصطلاح اهل مغرب اسم زهرۀ اسیوس و به اصطلاح اهل عراق اسم شوره است و در ابقر مذکور شد و او بخار مائیست که در شوره زار منعقد گردد بعد از رفع اجزاء کثیفه شبیه بنمک سفید میشود و بجهت تحریک اشیاء ثقیله و تغییر معادن، صقلبی (سالبه) استخراج نموده و بالفعل مرکب او را با گوگرد و زغال چوب بید بارود نامند، از سموم و در طب غیر مستعمل است و ذرور او حابس خون جراحات تازه است با کمال سوزش و از خواص ابقر است که چون آهن را به زرنیخ بیالایند و با مثل آن و مس بگدازند و بعد از آن شوره را بدان بپاشند مس از آهن صعود نموده آهن در کمال نرمی گردد، (تحفۀ حکیم مؤمن: بارود)، مؤلف مخزن الادویه پس از نقل متن تحفه افزاید: و بالفعل اسم چیزی است مرکب از گوگرد و زغال چوب بید و یابادنجان و یا بید انجیر و یا عشر و یا عروسه و یا امثال اینها و بالجمله چوب هر درختی که زود به آتش درگیرد و آتش آن تند باشد، و شورۀ قلمی به اوزان مختلفه مثلاً اگر از برای توپ و تفنگ باشد در یک آثار هندی شوره پنج توله گوگرد و هفت ونیم توله زغال داخل میکنند و بسیار نرم کوبیده واگر بسیار تند خواهند با بول انسان و یا با شراب دوآتشه یا یک آتشه خمیر کرده میکوبند و حبوب بسیار صغارساخته خشک کرده استعمال مینمایند والا با آب، طبیعت آن: گرم و خشک در سوم و چهارم نیز گفته اند، افعال و خواص آن: جالی و مقطع و مفتح سدد و جهت طحال و اوجاع ظهر نافع و ذرور آن حابس نزف الدم جروح تازه است فوراً با کمال سوزش، و چون موضع وجع مفاصل را خارها زده بارود را نرم ساییده بر آن بمالند وجع آن را زایل گرداند، مضر گرده و ریه مصلح آن کتیرا و عسل است، (مخزن الادویه ص 129)، داود ضریر انطاکی در تذکرۀ خود گوید: گرم خشک است در چهارم یا در وسط و سوم بهترین آن براق زرین تازه و سفید است که زود از هم بپاشد، بلغم را ریشه کن کند ... قدر استعمال آن تا نیم درهم است وبدل آن ملح اندرانی است و نخستین کسی که آن را برای جلا و تقطیع استخراج کرد طبیب ’بقراط’ و برای تحریک اثقال و تغییر معادن سالیسوس صقلبی است، (از تذکرۀ داود ضریر انطاکی)، و رجوع به ص 70 همین کتاب شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
شهری است معروف به ر ساحل دریای شام و از اعمال دمشق است. فاصله میان آن تا صیدا سه فرسنگ است و بنا بگفتۀ بطلمیوس طول بیروت 65 درجه و 45 دقیقه است و عرض آن 33 درجه و 20 دقیقه است. بیروت تا هنگامی که بتصرف مسلمانان بود به بهترین وجه بود. تا آنکه در شوال 503 ه. ق. پادشاه قدس آن را بتصرف خویش درآورد و در سال 583 ه. ق. صلاح الدین ایوبی آن را بازستاند و از این شهر بسیاری از اهل علم و دانش برخاسته اند. (ازمعجم البلدان). بیروت، بیروث، بیروثای، بیروثه یا بروت، یکی از شهرهای فینیقیها و از ادوار ماقبل تاریخ یعنی از ادوار کتیبه های تل العمارنه - چهارده قرن قبل از میلاد - دارای سابقۀ تاریخی و مملکتی مستقل بوده است. در زمان دیادوشی بدست مصریان افتاد سپس آنتیوخوس سوم آن را مسترد داشت. این شهر توسط، دیودوتوس در سال 140 قبل از میلاد ویران گردید و توسط امپراطور اگست ترمیم شد و آن را یکی از مستعمرات رومی قرار داد. مدرسه حقوق و ادبیات بیروت با مدارس آتن و اسکندریه و قیصریه رقابت میکرد ودر آخر قرن چهارم بعد از میلاد یکی از مهمترین شهرهای فینیقیه و اسقف نشین بود. زلزله های سال 349 و 529 میلادی همراه با امواج دریا ویرانش کرد. درسال (635 میلادی / 14 هجری قمری) ابوعبیده آن را تصرف نمود و با استیلای حکومت اسلامی دورۀ جدیدی در آبادانی و عمران بیروت آغاز گردید. معاویه نخستین خلیفۀ بنی امیه مهاجرنشینانی از ایران به آنجا منتقل نمود و آنجا را مرکز و پایگاه حملات دریائی خود قرار داد. در جنگهای صلیبی در 27 آوریل 1110 میلادی / 503 هجری قمری بتصرف صلیبیان (بلدوین اول) درآمد. صلاح الدین ایوبی در 1199 میلادی آن را مسترد داشت اما مجدداً سقوطکرد و تا 1291 میلادی در تصرف صلیبیان بود. این شهر مدتی مورد نزاع میان مسلمانان و صلیبیان بود و سرانجام در دورۀ ممالیک مصر بتصرف قطعی مسلمانان درآمد (1291 م. / 690 هجری قمری) عثمانیها آن را از ممالیک گرفتند (1516 میلادی) و در دوران حکومت ترکها امیرفخرالدین از خاندان معن و رئیس دروزها در آنجا حکومت میکرد (1595- 1634 میلادی / 980- 1043 هجری قمری). گرچه حکومت عثمانیها موجب ویرانی این شهر گردیداما امیر فخرالدین در راه نهضت فرهنگی در این شهر کوششهای فراوان نمود. در دورۀ مبارزات بشیر شهاب ثانی و استقلال طلبی ابراهیم پاشا سرانجام ناوگان متحد اتریش و انگلستان و عثمانی آن را بمباران کردند (1840 میلادی) و اهمیت تجارتی آن از بین رفت. در 1918 میلادی فرانسویان آن را از عثمانیها گرفتند و در 1919 میلادی آن را پایتخت لبنان بزرگ که بعداً جمهوری لبنان گردید قرار دادند و بیروت جدید در سال 1953 میلادی با 250000 تن جمعیت دو ثلث مسیحی و بقیه مسلمان (در حدود 120 هزار تن) ، در کنار دریای مدیترانه و بندر عمده لبنان و در دامنۀ کوههای آن قرار دارد و دارای دانشگاههای امریکائی و فرانسوی و لبنانی و جراید و مجلات و چاپخانه ها واز مهمترین مراکز فرهنگی خاورمیانه است. فرودگاهش همرتبۀ فرودگاههای بین المللی و حلقۀ ارتباط بین شرق و غرب است. و نیز رجوع به حدود العالم، تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی، سفرنامۀ ناصرخسرو، تاریخ ایران باستان ج 2 ص 1510 و ج 3 ص 2371، دائره المعارف اسلامی، و قاموس کتاب مقدس، دائره المعارف بستانی، دائره المعارف فارسی، رحلۀ ابن بطوطه، قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
سبلت یعنی موی لب. (غیاث). مجموع مویهای لب برین. شارب. (بحر الجواهر). درز. سبا. سباله. سبلتان. سبله. سبیل. سودل. شارب:
تیز در ریش و کفل در گه شد
خنده ها رفت بربروتانم.
مسعودسعد.
به حیض هند و بروت یزید و سبلت شمر
به تیز عتبه و ریش مسیلمۀ کذاب.
خاقانی.
خاقانیا ز یارب بی فایده چه سود
کاین یارب از بروت تو برتر نمیشود.
خاقانی.
قومی همه مرد لات و لوتند
باد جبروت در بروتند.
خاقانی.
نبینی جز هوای خویش قوتم
بجز بادی نیابی در بروتم.
نظامی.
تفث، آنچه محرم بعد آزادی حج بجا آرد از ناخن چیدن و موی ستردن و قصر بروت و مانند آن. خنبعه، شکاف میان دو بروت نزدیک دیوار بینی. صهب اشبال، دشمنان که بروتهای ایشان اصهب نبوده باشد. نثله، گو میان دو بروت. (منتهی الارب).
- از بروت آتش فشاندن، کبرو غرور و خشم بسیار نمودن:
چو قصاب از غضب خونی نشانی
چو نفاط از بروت آتش فشانی.
نظامی.
- از بروت خود لاف زدن، ادعای نیرومندی کردن. خود را قوی و توانا شمردن:
دشمن چو بینی ناتوان لاف از بروت خود مزن.
سعدی (گلستان).
- باد بروت، کنایه از کبر و غرور. باد و بروت:
کرده ز برای خربطی چند
از باد بروت ریش پالان.
خاقانی.
تا چه خواهی کرد آن باد بروت
که بگیرد همچو جلادان گلوت.
مولوی.
این باد بروت و نخوت اندر بینی
آن روز که از عمل بیفتی بینی.
سعدی.
و رجوع به باد و بروت در همین ترکیبات شود.
- باد به بروت (در بروت) افکندن، کبر نمودن. تفاخر کردن. کبر فروختن:
باد چه افکنده ای اندر بروت
قوّتت از من نفزاید نه قوت.
جلال فراهانی.
بزرگ مجلس... باد نخوت و غرور در بروت انداخت. (ترجمه محاسن اصفهان).
تو پر از باد کرده پشم بروت
که کی آرد شبان پنیر و قروت.
اوحدی.
- باد در بروت داشتن، لاف و گزاف بیهوده و بی اصل زدن:
آتشی کو باد دارد در بروت
هم یکی بادی براو خواند تموت.
مولوی.
- باد و بروت، کبر و غرور. باد بروت:
چند آخر دعوی باد و بروت
ای ترا خانه چو بیت العنکبوت.
مولوی.
و رجوع به باد بروت در همین ترکیبات شود.
- بر بروت خندیدن، استهزاکردن. ریشخند کردن. به ریش کسی خندیدن:
علم از این بارنامه مستغنی است
تو برو بر بروت خویش بخند.
سنائی.
فلکش گفت بر بروت مخند
که جهانیت ریشخند کنند.
انوری.
نگر تا تو از این خشخاش چندی
سزد گر بر بروت خود بخندی.
شیخ محمود شبستری.
- بروت از کسی (چیزی) ریختن، زبون و مغلوب گردیدن. (از آنندراج). پشم و پیله ریختن. تبختر و کبر و منی، بشدن:
پنبه از حفظش چو یابد وجه قوت
زآتش موسی فروریزد بروت.
حکیم زلالی (از آنندراج).
- بروت تافتن از کسی، اعراض کردن و رو برگردانیدن از کسی. (از آنندراج) :
هرکه از ما بروت می تابد
ما به ریشش فراغتی داریم.
؟ (از آنندراج).
- بروت زدن بسوی، با بروت اشارت به جانبی کردن. (یادداشت دهخدا).
- بروت فرا چیزی زدن، با بروت و گوشۀ لب بتحقیر اشاره کردن. لاف از غرور زدن:
چو سوی ده شد آن بیچاره از قهر
ز نادانی بروتی زد فرا شهر
که نزد من ندارد شهر مقدار
ولیکن بر بروتش بد پدیدار.
عطار.
- بروت کسی برکندن، کنایه از رسوا کردن وی:
با نرمی حشوهای شانت
برکنده قدر بروت قاقم.
انوری (از آنندراج).
سرمطرب شکست او چنگ بفکند
بروت روستایی پاک برکند.
عطار.
فلک را گوش سفتی نالۀ تیر
بروت مهر کندی برق شمشیر.
زلالی (از آنندراج).
- بروت کسی را پنبه نهادن، کنایه از تمسخر و ظرافت نمودن. (غیاث) :
شکوفه از تبسمهای شادی
بروت بادرا پنبه نهادی.
زلالی (از آنندراج) ، فرمان بردن و فرمانبرداری پدر و مادر. ضد عقوق. (از منتهی الارب). برّ. برّ. و رجوع به بر شود
لغت نامه دهخدا
گردی سیاه رنگ که از شوره و گوگرد زغال چوب درست کنند و در ساختن گلوله توپ و تفنگ بکار میرود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بروت
تصویر بروت
سبیل، موی پشت لب مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باروت
تصویر باروت
مخلوطی از نیترات پتاسیم، گرد زغال و گوگرد که آن را در لوله تفنگ، توپ و دیگر سلاح های آتشین می گذارند و نیز در آتش بازی به کار می برند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بروت
تصویر بروت
((بُ))
سبیل، مجازاً کبر و غرور
فرهنگ فارسی معین
سبلت، سبیل، شارب
متضاد: ریش، محاسن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر بیند بروت او دراز شده، دلیل که او قوتی بود. اگر بیند کسی بروت او را بر کند، دلیل که با کسی خصومت کند. اگر بیند بروتش سفید شده بود، دلیل که از کار ناکردنی بازایستد. اگر بیند او را بروت بود، اگر دراز بود، دلیل بر غم و اندوه است و اگر اندک بود، دلیل بر عز و جاه و مراد کند.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
گفت، گفته شده، سخن
فرهنگ گویش مازندرانی