جدول جو
جدول جو

معنی اییش - جستجوی لغت در جدول جو

اییش
له شده، له
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اُ یِ)
بضم اول و کسر ثالث وجود و هستی. (ناظم الاطباء). هویت که تشخص و تعین باشد. (انجمن آرا) (آنندراج). بمعنی هویت از مجعولات دساتیر است. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
وصف زنان است همچو بی بی و به ترکی بیگم، (برهان) (هفت قلزم) (غیاث اللغات) (جهانگیری)، بانو، (اوبهی) :
بنده ایشی دعا همی گوید
بدعای شبت همی جوید،
انوری، بیهوده خرج کردن، (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از آنندراج)، مال با سران نفقه کردن، (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
مخفف ای شی ٔ، به معنی چه چیز است. و ایش حالکم، چگونه است حال شما. (ناظم الاطباء). ایش شأاﷲ، هرچه و هرچیز خدا خواهد:
قول بنده ایش شأاﷲ کان
بهر آن نبود که منبل شو روان.
مولوی.
چون بگویند ایش شأاﷲ کان
حکم حکم اوست مطلق جاودان.
مولوی.
چونکه خواه نفس آمد مستعان
تسخر آمد ایش شأاﷲ کان.
مولوی.
رجوع به دزی شود، در تداول عامه به معنی همه و کل و تمام استعمال میشود. (یادداشت بخط مؤلف) : یکی کیسه صدتومانی ایضاً دوهزاری امین السلطانی. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
کلمه ای برای اظهار کراهت از دیدن چیزی نامطبوع مانند پلیدی و جز آن. چه بسیار کریه است ! درزبان کودکان پلیدی بد. اخ. چقدر نامطبوع. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به فرهنگ عامیانۀ جمالزاده شود
لغت نامه دهخدا
(شِ)
دهی است از دهستان گورک سردشت در بخش سردشت شهرستان مهاباد که در 15هزارگزی شمال خاوری سردشت و 7 هزارگزی شمال خاوری شوسۀ سردشت به مهاباد واقع است. کوهستانی و جنگل است و آب و هوای آن معتدل و سالم است و 129 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه سردشت و محصول آن غلات، توتون و حبوبات است و شغل اهالی زراعت و گله داری است و صنایع دستی آن جاجیم بافی است و راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
به معنی جبار و قهار باشد. (برهان) (ناظم الاطباء). از برساخته های فرقۀ آذرکیوان است. رجوع به فرهنگ دساتیر ص 262 شود
لغت نامه دهخدا
(اُ یَیْ یِ)
مصغر ایوب، یعنی ایوب خرد و کوچک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ / شِ)
جاسوس. (صحاح الفرس). رجوع به اپیشه شود
لغت نامه دهخدا
(اُقْ یَ)
شتران غیرنجیب که از هر چیز میگریزند و بدانها در نفرت و وحشت مثل می زنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ نُ)
معشوقه. (آنندراج) :
ای یار نازنین که دل افروز و دلکشی
ایناق دلربایی و امراق اینشی.
وصاف
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ازو. از وی، چنانکه گویند ازیش بستان، یعنی ازو بگیر و از وی بستان. (برهان). ازش. رجوع به ازش شود. حسین خلف این کلمه را با این معنی آورده است، شاید در بعض لهجه ها بوده است لکن من نشنیده ام
لغت نامه دهخدا
(اَ)
زیرک. هوشیار. (برهان) (سروری) (مؤید الفضلاء). عاقل. اریس. ارش. (برهان). هوشمند. ذکی ّ
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
مرد بسیارموی در هر دو گوش و روی.
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
شتر سفید که اندک مایه سرخی دارد. ج، عیش. انثی، عیشاء. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی). ظاهراً مصحف عیس با سین مضرس است
لغت نامه دهخدا
(اَطْ یَ)
مرغی است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَطْ یَ)
سبکتر. سبکسارتر.
- امثال:
اطیش من ذباب.
اطیش من عفر.
اطیش من فراشه. (یادداشت مؤلف) ، جمع واژۀ ظرب، سنگ برآمدۀ تیزاطراف یا کوه پست گسترده... (از متن اللغه) ، اظراب لجام، گره هایی است که در کناره های آهن لگام است. (از اقرب الموارد). گره هایی در اطراف آهن لگام. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
جاسوس، (آنندراج) (ناظم الاطباء) (هفت قلزم)، گشتن، (آنندراج)، متحول شدن از حال خود بحال دیگر و دگرگون گردیدن، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ایی
تصویر ایی
کثیف آلوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایشی
تصویر ایشی
ترکی خدیش کد بانو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اریش
تصویر اریش
عاقل، زیرک، هوشیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اریش
تصویر اریش
زیرک، عاقل
فرهنگ فارسی معین
ادرار، از واژگان کاربردی نزد کودکان
فرهنگ گویش مازندرانی
پخته شده، له شده، زمین کشت نشده، کشتزار برنج
فرهنگ گویش مازندرانی
مقایسه با چشم
فرهنگ گویش مازندرانی
پاره، وصله، شقه کردن، صوتی در بیان خوشحالی، ارش، واحد طول از آرنج تا نوک انگشتان
فرهنگ گویش مازندرانی
فلز بدلی و کم قیمت، سکه ی بی ارزش، تب و لرز، حالت چندش و
فرهنگ گویش مازندرانی
بد و زشت و نازیبا، لفظی که در مقام احساس رضایت و لذت گویند
فرهنگ گویش مازندرانی
گذاشتن، فرو کردن در چیزی، نزدیکی کردن
فرهنگ گویش مازندرانی