گو شکاری وگو نان پختن. (منتهی الارب) (آنندراج). گوی که جهت طبخ نان کنند و یا گو شکاری. (ناظم الاطباء). جایی در زیر زمین برای شکار یا نان پختن. (از اقرب الموارد). حفره ای که درون آن گشاد و سر آن تنگ باشد و برای شکار کردن یا نان پختن آماده شود. (از المرجع)
گَوِ شکاری وگَوِ نان پختن. (منتهی الارب) (آنندراج). گَوی که جهت طبخ نان کنند و یا گَوِ شکاری. (ناظم الاطباء). جایی در زیر زمین برای شکار یا نان پختن. (از اقرب الموارد). حفره ای که درون آن گشاد و سر آن تنگ باشد و برای شکار کردن یا نان پختن آماده شود. (از المرجع)
کودک فربه تمام اندام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، ابری که بعد باریدن منتشر گردد. (آنندراج). ابری که ببارد و برود. (منتهی الارب) ، پاره های ابر. (یادداشت مؤلف)
کودک فربه تمام اندام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، ابری که بعد باریدن منتشر گردد. (آنندراج). ابری که ببارد و برود. (منتهی الارب) ، پاره های ابر. (یادداشت مؤلف)
بیهوده. بیهده. برهود. چیزی را گویند که نزدیک بسوختن رسیده و آتش آن را زرد کرده باشد. (برهان). چیزی که نزدیک است حرارت آتش آن را زرد کند. (از رشیدی). پارچه و یا چیز دیگری که بواسطۀ نزدیکی آتش نزدیک بسوختن است. (ناظم الاطباء). چنان باشد که گویند نزد سوختن رسید و جامه که نزدیک آتش رسد چنانکه از تف وی نیک زرد شود، گویند بیهود، و برهود نیز گویند. (لغتنامۀ اسدی). چیزی را گویند که نزدیک بسوختن رسیده حرارت آتش آن را زرد ساخته باشد و برهود نیز گویند. (جهانگیری). چیزی را گویند که از قرب آتش نزدیک بسوختن رسیده باشد. (آنندراج) (انجمن آرا) : جوانی رفت و پنداری نخواهد کرد بدرودم بخواهم سوختن دانم که هم آنجای بیهودم کسایی (از لغت فرس اسدی)
بیهوده. بیهده. برهود. چیزی را گویند که نزدیک بسوختن رسیده و آتش آن را زرد کرده باشد. (برهان). چیزی که نزدیک است حرارت آتش آن را زرد کند. (از رشیدی). پارچه و یا چیز دیگری که بواسطۀ نزدیکی آتش نزدیک بسوختن است. (ناظم الاطباء). چنان باشد که گویند نزد سوختن رسید و جامه که نزدیک آتش رسد چنانکه از تف وی نیک زرد شود، گویند بیهود، و برهود نیز گویند. (لغتنامۀ اسدی). چیزی را گویند که نزدیک بسوختن رسیده حرارت آتش آن را زرد ساخته باشد و برهود نیز گویند. (جهانگیری). چیزی را گویند که از قرب آتش نزدیک بسوختن رسیده باشد. (آنندراج) (انجمن آرا) : جوانی رفت و پنداری نخواهد کرد بدرودم بخواهم سوختن دانم که هم آنجای بیهودم کسایی (از لغت فرس اسدی)
قوم موسی، بدان جهت این نام نهادند که موسی گفت:اًنا هدنا الیک، یعنی ما با تو رجوع کنیم و ایشان هفتادویک فرقه اند. (نفائس الفنون). اعجمی معرب است و آنان منسوبند به یهوذابن یعقوب، پس یهود خوانده شدند و با دال معرب شد. (ازالمعرب جوالیقی ص 357). جهود و تیداک و چغود و کسی که متدین به دین حضرت موسی باشد. مردمان جهود. ج، یهدان. (ناظم الاطباء). نام قومی از سامیان که موسی پیامبر آن قوم را از مصر به شام برد. جهود. کلیمی. بنی اسرائیل. یهودی. (یادداشت مؤلف). قوم یهود را عبرانیان نیز گویند و این کلمه از عابر به معنی گذرنده مشتق است و یا از عابر مشتق است که جد ابراهیم خلیل بود و به روایتی چون حضرت ابراهیم از گذرگاه فرات گذشته و به اراضی فلسطین درآمد، کنعانیان او را عبرانی لقب دادند. همچنین این قوم را در نسبت به حضرت یعقوب، بنی اسرائیل گویند زیرا اسرائیل لقب حضرت یعقوب است. تاریخ سیاسی قوم یهود را به هفت دوره تقسیم می کنند: 1- از ابراهیم خلیل تا موسی، دورۀ توقف چهارصدساله در مصر. 2- از موسی تا شائول، دورۀ خلاصی بنی اسرائیل از عبودیت مصر و بعثت حضرت موسی در کوه سینا و چهل سال گردش قوم در دشت. 3- از شائول تا تقسیم مملکت یهود که تخمیناً 120 سال و شامل دوران ترقی یهود تحت سلطنت داود و سلیمان است. 4- از تقسیم مملکت تا انتهای تألیف عهد قدیم که تقریباً 500 سال طول کشید و شامل وفات سلیمان و انقراض سلطنت اسرائیل است. 5- از مراجعت از اسیری تا بعثت مسیح. 6- از آمدن مسیح تا انهدام اورشلیم. 7- از انهدام اورشلیم به بعد که یهودیان در جهان پراکنده شدند تا این زمان (زمان تألیف کتاب) حدود دوازده میلیون یهودی در سراسر گیتی زندگی می کنند. (از قاموس کتاب مقدس) : خوش خوش چو یهود پارۀ زرد بر ازرق آسمان زند صبح. خاقانی. کآن دوستی و دشمنیی کاین چنین بود از عادت یهود و نصاری دهد خبر. خاقانی. و رجوع به اسرائیل شود. - شرب الیهود، شراب خوردن در پنهانی. (ناظم الاطباء). - ، آشامیدنی با پلشتی. - ، تصرف در مال غیر و غارت. رجوع به ترکیب شرب الیهود در ذیل شرب شود عبرانیان در هنگام تشکیل دو دولت، یکی را اسرائیل و دیگری را یهود نامیدند. (از قاموس الاعلام ترکی). و رجوع به عبرانیان شود، جمع واژۀ یهودی. (زمخشری) (دهار) (السامی فی السامی) (منتهی الارب). یهودان. جهودان. کلیمیان. (یادداشت مؤلف). جهودان. (آنندراج)
قوم موسی، بدان جهت این نام نهادند که موسی گفت:اًنا هُدْنا الیک، یعنی ما با تو رجوع کنیم و ایشان هفتادویک فرقه اند. (نفائس الفنون). اعجمی معرب است و آنان منسوبند به یهوذابن یعقوب، پس یهود خوانده شدند و با دال معرب شد. (ازالمعرب جوالیقی ص 357). جهود و تیداک و چغود و کسی که متدین به دین حضرت موسی باشد. مردمان جهود. ج، یُهْدان. (ناظم الاطباء). نام قومی از سامیان که موسی پیامبر آن قوم را از مصر به شام برد. جهود. کلیمی. بنی اسرائیل. یهودی. (یادداشت مؤلف). قوم یهود را عبرانیان نیز گویند و این کلمه از عابر به معنی گذرنده مشتق است و یا از عابر مشتق است که جد ابراهیم خلیل بود و به روایتی چون حضرت ابراهیم از گذرگاه فرات گذشته و به اراضی فلسطین درآمد، کنعانیان او را عبرانی لقب دادند. همچنین این قوم را در نسبت به حضرت یعقوب، بنی اسرائیل گویند زیرا اسرائیل لقب حضرت یعقوب است. تاریخ سیاسی قوم یهود را به هفت دوره تقسیم می کنند: 1- از ابراهیم خلیل تا موسی، دورۀ توقف چهارصدساله در مصر. 2- از موسی تا شائول، دورۀ خلاصی بنی اسرائیل از عبودیت مصر و بعثت حضرت موسی در کوه سینا و چهل سال گردش قوم در دشت. 3- از شائول تا تقسیم مملکت یهود که تخمیناً 120 سال و شامل دوران ترقی یهود تحت سلطنت داود و سلیمان است. 4- از تقسیم مملکت تا انتهای تألیف عهد قدیم که تقریباً 500 سال طول کشید و شامل وفات سلیمان و انقراض سلطنت اسرائیل است. 5- از مراجعت از اسیری تا بعثت مسیح. 6- از آمدن مسیح تا انهدام اورشلیم. 7- از انهدام اورشلیم به بعد که یهودیان در جهان پراکنده شدند تا این زمان (زمان تألیف کتاب) حدود دوازده میلیون یهودی در سراسر گیتی زندگی می کنند. (از قاموس کتاب مقدس) : خوش خوش چو یهود پارۀ زرد بر ازرق آسمان زند صبح. خاقانی. کآن دوستی و دشمنیی کاین چنین بود از عادت یهود و نصاری دهد خبر. خاقانی. و رجوع به اسرائیل شود. - شرب الیهود، شراب خوردن در پنهانی. (ناظم الاطباء). - ، آشامیدنی با پلشتی. - ، تصرف در مال غیر و غارت. رجوع به ترکیب شرب الیهود در ذیل شرب شود عبرانیان در هنگام تشکیل دو دولت، یکی را اسرائیل و دیگری را یهود نامیدند. (از قاموس الاعلام ترکی). و رجوع به عبرانیان شود، جَمعِ واژۀ یهودی. (زمخشری) (دهار) (السامی فی السامی) (منتهی الارب). یهودان. جهودان. کلیمیان. (یادداشت مؤلف). جهودان. (آنندراج)