جدول جو
جدول جو

معنی ایهمان - جستجوی لغت در جدول جو

ایهمان
(اَ هََ)
از ’ی ه م’، تثنیۀ ایهم در حال رفع. رجوع به ایهم شود.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ایمان
تصویر ایمان
(پسرانه)
یقین داشتن به درستی اندیشه یا امری، اعتقاد به وجود خداوند و حقیقت رسولان و دین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از میهمان
تصویر میهمان
مهمان، آنکه به خانۀ کس دیگر می رود و در آنجا از او پذیرایی می کنند، آنکه در هتل، مهمان خانه، مسافرخانه و مانند آن اقامت دارد، آنکه موقتاً و یا بدون دریافت و پرداخت پول به کاری می پردازد مثلاً دانشجوی مهمان، بازیگر مهمان، استاد مهمان، در ورزش ویژگی تیمی که در خانۀ تیم حریف بازی می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایمان
تصویر ایمان
یمین ها، راست ها، طرف راست ها، قسم ها، سوگندها، جمع واژۀ یمین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایمان
تصویر ایمان
گرویدن، عقیده داشتن، مقابل کفر، در فقه تصدیق و عمل به احکام دین یعنی اقرار به لسان و عمل به ارکان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایرمان
تصویر ایرمان
مهمان، مهمان ناخوانده، طفیلی، برای مثال دل دستگاه توست به دست جهان مده / کاین گنج خانه را ندهد کس به ایرمان (خاقانی - ۳۰۹)
فرهنگ فارسی عمید
مهمان، ضیف، مقابل میزبان، (یادداشت مؤلف) :
کسی رابدین دشت پیکار نیست
همان میهمان نزد کس خوار نیست،
فردوسی،
نهان گفت دایه بدان مهرجوی
که این میهمان چون فتادت بگوی،
فردوسی،
ز ترک و چگل خواست چاچی کمان
به جم گفت ای نامور میهمان،
فردوسی،
درش استوار از پی او ببست
که تا میهمانش کند استوار،
عنصری،
خورش نه بر میهمان گونه گون
مگویش از این کم خور و زین فزون،
اسدی،
بخور زود از او میهمان وار سیر
که مهمان نماند به یک جای دیر،
اسدی،
گفت منم آشنا گرچه نخواهی صداع
گفت منم میهمان گرچه نکردی طلب،
خاقانی،
استخوان پیشکش کنم غم را
زانکه غم میهمان سگ جگر است،
خاقانی،
چند بر گوسالۀ زرین شوی صورت پرست ؟!
چند بر بزغالۀ پرزهر باشی میهمان ؟!
خاقانی،
هر شب که به صفه های افلاک
صفها زده میهمان ببینم،
خاقانی،
در آب چشمه سار آن شکر ناب
ز بهر میهمان می ساخت جلاب،
نظامی،
ور رسیدی میهمان روزی ترا
هم بیاسودی اگر بودیت جا،
مولوی،
گفتند میهمانی عشاق می کنی
سعدی به بوسه ای ز لبت میهمان توست،
سعدی،
- میهمان آمدن، میهمان شدن، مهمان شدن:
تاکه آن سلطان به خان ماهی آمد میهمان
خازنان بحر در بر میهمان افشانده اند،
خاقانی،
و رجوع به ترکیب مهمان شدن و مهمان آمدن در ذیل مهمان شود،
- میهمان کردن، مهمان کردن، به مهمانی دعوت نمودن، به ضیافت خواندن:
وقت را از ماهی بریان چرخ
روز نو را میهمان کرد آفتاب،
خاقانی،
- میهمان ناخوانده، مهمان که بی دعوت آید،
- امثال:
اول برو به خانه سپس میهمان طلب، (امثال و حکم دهخدا)،
میهمان سخت عزیز است ولی همچو نفس
خفقان آرد اگر آید و بیرون نرود،
؟ (امثال و حکم دهخدا)،
هدیه دان میهمان ناخوانده،
سنائی (از امثال و حکم دهخدا)،
رجوع به مهمان و ترکیبات آن شود
لغت نامه دهخدا
(عَ هََ)
آنکه به اول شب راه نرود و در راه خسبد، یا عام است در هر دو. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ)
خردل صحرایی است و آن رستنیی باشد که بعربی جرجر خوانند. گویند اگر آب آن را بگیرند و در پای درخت انار ترش ریزند انار آن درخت شیرین گردد. (برهان) (آنندراج). جرجر بری. نهق. انداو. (صراح اللغه). کثاء. (از اقرب الموارد). در نسخۀ خطی شمارۀ 1071 کتاب خانه ملی پاریس یادداشتی است که ابوحنیفه از ابوزید نقل کرده و او گوید که نام حقیقی ’جرجر’ النهق است و لبید از شعرای معلقه برای ضرورت شعر آنرا الایهقان آورده. (لکلرک ج 1 ص 179) (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). گیاهی است دراز، شکوفۀ آن سرخ و برگ پهن و آن را میخورند و گفته اند جرجیر دشتی است که بفارسی انداو گویند. شکوفه و تخم آن مانند کلم و ثمر آن بشکل اسپاناخ رومی است. (یادداشت بخط مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
ائتمان. اعتماد کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). امین داشتن. (المصادر زوزنی)، شتاب دادن دهش را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، از نظر علم بلاغت، آن است که لفظ اندک بود و معنی (آن) بسیار. چنانکه سنایی گفته است:
تا بحشر ای دل ار ثنا گفتی
همه گفتی چو مصطفی گفتی.
و چنانکه انوری گفته است:
بی تو رفتست ورنه در زنبور
در پی نوش کی فتادی نیش.
(المعجم فی معاییر اشعارالعجم ص 377). اداء المقصود باقل من العباره المتعارفه. (تعریفات). رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود
لغت نامه دهخدا
در اوستا ’ایریامن’ که بطبقۀ پیشوایان دینی و روحانیان اطلاق میشد، این کلمه در ادبیات پهلوی ’ائرمان’، در شاهنامه سه بار ایرمان به معنی مهمان آمده، بدیهی است که این واژه در فارسی معنی اصلی خود را از دست داده و تحول بسیار پیدا کرده است، در سانسکریت و اوستا ’اری یامن’ بمعنی یار و دوست و نیز نام یکی از خدایان وداست، (از حاشیۀ برهان چ معین)، پیشوا، موبد:
چو مؤبد بدید اندر آمد بدر
ابا او یکی ایرمان دگر،
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 2147)،
زنان کدخدایان و کودک همان
پرستار و مزدور با ایرمان،
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 2140)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ایهان
تصویر ایهان
سست کردن بی ارزش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میهمان
تصویر میهمان
کسی که بر دیگری وارد شود و ازو باطعام و غیره پذیرایی کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایرمان
تصویر ایرمان
مهمان میهمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایتمان
تصویر ایتمان
استوار داشتن امین کردن
فرهنگ لغت هوشیار
برکت ها، قوت ها، توانائیها اعتماد کردن، زنهار دادن اعتماد کردن، زنهار دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایتمان
تصویر ایتمان
((اِ تِ))
استوار داشتن، امین کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایرمان
تصویر ایرمان
مهمان، مهمان ناخوانده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایمان
تصویر ایمان
جمع یمین، سوگندها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایمان
تصویر ایمان
گرویدن، باور داشتن، ایمن کردن، امان دادن، اعتقاد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ادهمان
تصویر ادهمان
((اَ هَ))
اسب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایمان
تصویر ایمان
باور، باورداشت، گرایش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ایرمان
تصویر ایرمان
روحانی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ایرمان
تصویر ایرمان
وخشی
فرهنگ واژه فارسی سره
ضیف، مهمان
متضاد: میزبان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از ایمان
تصویر ایمان
Creed, Faith
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ایمان
تصویر ایمان
credo, foi
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از ایمان
تصویر ایمان
вера
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ایمان
تصویر ایمان
Glaube
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ایمان
تصویر ایمان
віра
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ایمان
تصویر ایمان
wiara
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ایمان
تصویر ایمان
信仰
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از ایمان
تصویر ایمان
crença, fé
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ایمان
تصویر ایمان
credo, fede
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از ایمان
تصویر ایمان
credo, fe
دیکشنری فارسی به اسپانیایی