جدول جو
جدول جو

معنی ایندکس - جستجوی لغت در جدول جو

ایندکس
نمایه
تصویری از ایندکس
تصویر ایندکس
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اندخس
تصویر اندخس
پشت و پناه، پشتیبان، برای مثال چرا رانی کسی را از بر خویش / که اندخسش نباشد جز در تو (سراج الدین راجی- مجمع الفرس - اندخس)، بن مضارع اندخسیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اندکس
تصویر اندکس
فهرست، شماره ای که روی نامه های اداری می نویسند و نامه با آن شماره در دفترهای مخصوص ثبت می شود، انگشتی
فرهنگ فارسی عمید
یکی از فرقه های بنیادگرای مسیحیت که از واتیکان اطاعت نمی کند و بیشتر در شبه جزیرۀ بالکان و اروپای شرقی رواج دارد، پیرو کلیسای ارتدکس مثلاً مسیحی ارتدکس، مربوط به کلیسای ارتدوکس مثلاً عقاید ارتودکس، دارای اعتقاد سرسختانه به یک مذهب یا نظریه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایناس
تصویر ایناس
انس دادن، انس گرفتن، چیزی را دیدن و احساس کردن، صدا را شنیدن
فرهنگ فارسی عمید
(اَ دَ)
قلیلی و کمی و کمیابی و نادری. (ناظم الاطباء). نقصان. قلت. (یادداشت مؤلف) :
بدان اندکی سال و چندین خرد
که گفتی روانش خرد پرورد.
فردوسی.
مردی هزار و چهارصد بطلب عروس فرستادم هیچکس بازنیامد و لشکر ما با اندکی افتاد. (اسکندرنامه نسخه سعید نفیسی). و اندکی (اندکی نفث) نشان از خامی باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). نخست از اندکی آغاز کنند و بتدریج میفزایند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
باوجود کف راد تو آید گه عطا
بسیاری سخاوت حاتم به اندکی.
سوزنی.
بس بی خبر است زاندکی عمر
زان خندۀ غافلان زند صبح.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(اَ)
بی ترس و شجاع و زیرک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
قیاس.
لغت نامه دهخدا
شهری است بزرگ بهندوستان و از پادشایی دهم است بر کران دریا. (حدود العالم) (از یادداشت مولف). در حدود العالم (چ دانشگاه) اندراس است. و رجوع به اندراس شود
لغت نامه دهخدا
(اَ دُ لُ / اَ دَ لُ)
ناحیه ای است مشرق وی حدود رومست و جنوب وی خلیج دریای رومست و مغرب وی دریای اقیانوس مغربیست و شمال وی هم ناحیت رومست و این ناحیتیست آبادان و خرم و اندر وی کوهها و آبهاء روان و خواستۀ بسیار، و اندر وی معدن همه جوهرهاست از سیم و زر و مس و ارزیر و آنچه بدین ماند و بناهاشان همه از سنگست و ایشان مردمانی اند سپیدپوست و ازرق چشم. (حدود العالم چ دانشگاه ص 181). اندلس ناحیه ای است در جنوب کشور اسپانیا در کنار دریای مدیترانه و اقیانوس اطلس بوسعت 87570 کیلومترمربعکه اکنون مشتمل بر هشت ولایت است. رود خانه وادی الکبیر آنرا مشروب میسازد و رشته کوههای سیرامورنا و سیرانوادا (شلیر) در آن واقع است. در اصطلاح جغرافی نویسان اسلام اندلس و جزیرهالاندلس بر تمام شبه جزیره ایبری یعنی اسپانیا و پرتغال فعلی اطلاق میشده، زیرا اعراب مسلمان در سال 92 ه. ق. بسرداری طارق بن زیاد غلام موسی بن نضیر اندلس را بتصرف درآوردند و بعد بر قسمت اعظم شبه جزیره ایبری تسلط یافتند و از اینجا برتمام شبه جزیره ایبری اندلس گفتند. پس از آنکه در سال 92 ه. ق. اسپانیا بوسیلۀمسلمانان فتح شد تا 128 ه. ق. این سرزمین بوسیلۀ حکامی که از دمشق گسیل می گشتند اداره می شد. در این سال عبدالرحمان اول یکی از نوادگان هشام خلیفۀ دهم اموی خود را امیر اندلس خواند و بدین ترتیب سلسلۀ امویان اندلس را تأسیس کرد. حکومت امویان اندلس تا سال 422 ه. ق. / 1031 میلادی طول کشید. از آن پس سلطنت های کوچک محلی پیدا شد (ملوک الطوایف). این تفرقه فشار مسیحیان را به مسلمانان برای پس گرفتن سرزمینهای خودبیشتر کرد. از سال 479 ببعد مرابطون فرمانروایان بربر شمال آفریقا به کمک ملوک طوایف آمدند و کم کم بر اسپانیا مسلط شدند. در اواسط قرن ششم هجری موحدون مرابطون را برانداختند و تا سال 609 بر اسپانیا حکومت راندند. از آن پس تا دو قرن و نیم تنها امارت اسلامی اسپانیا، امارت غرناطه بود تا در سال 898 ه. ق. / 1492 میلادی غرناطه نیز بدست مسیحیان افتاد و حکومت اسلامی اندلس خاتمه یافت. مسلمانان در هنگام حکومت خود در اندلس در نشر تمدن اسلامی کوشیدند و تمدنی درخشان با شهرهای معمور و کشاورزی و صنایع منظم و معماری پرشکوه که نمونۀ آن قصرالحمراء در غرناطه است بوجود آوردندو بدینوسیله تمدن اسلامی و قسمت مهمی از علم و ادب یونان از طریق اسپانیا به اروپای غربی انتقال یافت. از میان مسلمانان اندلس دانشمندان بزرگی در علوم گوناگون ظاهر شدند و به بسط تمدن اسلامی کمک شایانی کردند. (از لاروس) (فرهنگ فارسی معین) (الحلل السندسیه ج 1 صص 32- 33) :
زنی بود در اندلس شهریار
خردمند با لشکر بیشمار.
فردوسی.
از حبش تا کاشغرو از کاشغر تا اندلس
هرکجا گویی ملک مسعود گویند آفرین.
فرخی.
بر افرنجه آورد از آنجا سپاه
وزافرنجه بر اندلس کرد راه.
نظامی.
و رجوع به اسپانی و امویان اندلس و طارق بن زیاد در همین لغت نامه و الحلل السندسیه فی الاخبار و آلاثار الاندلسیه (جزء1 و 2 چ قاهره 1936 میلادی) و معجم البلدان و نزهه القلوب و تاریخ الحکماء قفطی و تاریخ تمدن جرجی زیدان و تاریخ گزیده و نخبهالدهر دمشقی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ دُ لُ)
ناحیه ای در جنوب اسپانیا که وادی الکبیر آنرا مشروب کند و سیرمرنا و سیرانوادا آنرا احاطه کرده است. رجوع به اندلس شود. و عرب اندلس را به تمام اسپانیا اطلاق کند. رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
رب النوع رعد. بادهای تند سپاه ایندره را تشکیل میدهند و دنبال او میروند. (مزدیسنا چ دکتر معین ص 34) ، درربودن، شایسته و سزاوار کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دهی است از بخش هریس شهرستان اهر با 451 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و سردرختی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4) ، هراسان. هراسناک. بیمناک. مضطرب. نگران:
دل موبدان گشت اندیشه ناک
ز اندیشه دلهایشان گشت چاک.
فردوسی.
اگرچه ویس بی آهو و پاک است
مرا زین روی دل اندیشه ناک است.
(ویس و رامین).
بکار خادمش اندیشه ای همی باید
به از گذشته که اندیشه ناک و حیران است.
انوری.
از پی سودای شب اندیشه ناک
ساخته معجون مفرح ز خاک.
نظامی.
در آن رهگذرهای اندیشه ناک
پراکنده شد بر سرم مغز پاک.
نظامی (از آنندراج).
من خود اندیشه ناک پیوسته
زین زبان شکسته و بسته.
نظامی.
گنهکار اندیشه ناک از خدای
به از پارسای عبادت نمای.
(بوستان).
امین باید از داور اندیشه ناک
نه از رفع دیوان و زجر هلاک.
(بوستان).
و رجوع به اندیشناک شود
لغت نامه دهخدا
(اُ تُ دُ)
از مزید مقدم یونانی ارت ، بمعنی راست + کلمه یونانی دکسا، بمعنی عقیده، عقیدۀ مذهبی که آن را حق و برحقانیت گرفته باشند.
لغت نامه دهخدا
(دَ)
یکی از خدایان آریانهای هندی. (ایران باستان ص 39). رجوع به ایندره یا آندره شود، مقلوب ساختن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، مکروه و ناپسند انداختن، بر زمین زدن چندانکه نتواند برخیزد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، کشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
دیدن چیزی و دانستن آن را، (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی)، و منه: آنست منه رشداً، ای علمته، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ دِ)
دفتری که شمارۀ نامه های ثبت شده در دفتر اندیکاتور را با شماره های آن نامه ها در آن ثبت کنند. (فرهنگ فارسی معین). فهرست. (لغات فرهنگستان) (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ قَ)
رویانیدن زمین گیاه را چنانکه بپوشد روی آنرا، (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج)، پوشیده شدن زمین به نبات، (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
حمایت کننده و پشت وپناه. (برهان قاطع) (از فرهنگ فارسی معین). حمایت کننده. (ناظم الاطباء). پشتیبان. پشتیوان. حامی. (فرهنگ فارسی معین). پناه و حامی. (انجمن آرا) (آنندراج). پناه. (فرهنگ جهانگیری) (فرهنگ سروری).
لغت نامه دهخدا
تصویری از اندک
تصویر اندک
کم، قلیل، قطره، چیزکم کم مقابل بیش بسیار، کوتاه: مدتی اندک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندکس
تصویر اندکس
فهرست، انگشت شهادت، فهرست حروف الفبائی کتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایناس
تصویر ایناس
انس و الفت دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایناک
تصویر ایناک
ندیم مقرب مصاحب، جمع ایناقان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندیس
تصویر اندیس
فرانسوی نشانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندکی
تصویر اندکی
کمی مقابل بسیاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندخس
تصویر اندخس
پشت و پناه پشتیبان پشتیوان حامی حمایت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتدکس
تصویر ارتدکس
پیورز برنایشت، نابدین شاخه ای از دین ترسایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندخس
تصویر اندخس
((اَ دَ))
پشت و پناه، حامی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایناس
تصویر ایناس
انس دادن، انس گرفتن، دمسازی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اندکس
تصویر اندکس
((اَ دِ))
سبابه، انگشت شهادت، انگشتی (چاپ)، فهرست الفبایی نام ها و موضوع ها و عنوان ها و غیره که معمولاً در آخر کتاب می آید (واژه فرهنگستان)، عدد یا علامتی که در سمت چپ یا راست و در بالا یا پایین عضوی از یک مجموعه یا جمله
فرهنگ فارسی معین
پشیزی، قدری، قلیلی، کمی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جوجه ی کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی
این دفعه، این قسمت
فرهنگ گویش مازندرانی
این یکی
فرهنگ گویش مازندرانی
پیشرانه، سوخت
دیکشنری اردو به فارسی