- ایماق
- ترکی تبار قبیله طایفه دودمان، جمع ایماقات
معنی ایماق - جستجوی لغت در جدول جو
- ایماق
- اویماق، قبیله، طایفه، دودمان
- ایماق ((اُ))
- قبیله، دودمان، جمع ایماقات
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
دیوانه یافتن، فرزند گول یافتن، گول خواندن
جمع رمق، باقی جان
ژرفاهای
باور، باورداشت، گرایش
جمع عمق، ته چاه
ترکی همگوشه (ندیم) ندیم مقرب مصاحب، جمع ایناقان
برکت ها، قوت ها، توانائیها اعتماد کردن، زنهار دادن اعتماد کردن، زنهار دادن
تابیدن، دزدیده نگریستن، نماریدن (اشاره کردن) درخشیدن تافتن تابیدن
بر ماسیدن پر ماسیدن (دست مالیدن به چیزی)
فرانسوی انگاره پیکره نشان گواژه
کنایه و اشاره، پر خیده نمار، لتره (سخن رمز)، گواژه (کنایه)، پیچه، نمار کردن اشاره کردن، اشاره کنایه رمز، تعریض خطاب بی اشارت و عبارت
استوار کردن، بند کردن
ترکی جای خنک آدغر ییلاق
خوارزمی چاپلوس، انیشه (جاسوس) سخن چین (نمام)، هرزه گوی نمام سصخن چین ساعی
جور در آمدن، رده بستن
ترکی تیره دوده قبیله طایفه دودمان، جمع اویماقات
آرایش برگ
قبیله، طایفه، دودمان
گرویدن، عقیده داشتن، مقابل کفر، در فقه تصدیق و عمل به احکام دین یعنی اقرار به لسان و عمل به ارکان
عمق ها، ژرفاها، گودی ها، شدت ها، عمیق بودن ها، جمع واژۀ عمق
سرشیر
جمع عمق، تک ها، ته ها، رژف ها
ندیم، مقرب، مصاحب، جمع ایناقان
جمع یمین، سوگندها
گرویدن، باور داشتن، ایمن کردن، امان دادن، اعتقاد
نقش، انگاره، تصویر ذهنی
ییلاق
خامه، سرشیر
یمین ها، راست ها، طرف راست ها، قسم ها، سوگندها، جمع واژۀ یمین