آن است که مردی قسم بخورد که با زن خود نزدیکی نکند و در آن صورت چهار ماه مهلت دارد که کفاره بدهد و رجوع به زن خود کند وگرنه زن حق دارد شکایت کند و طلاق بگیرد
آن است که مردی قسم بخورد که با زن خود نزدیکی نکند و در آن صورت چهار ماه مهلت دارد که کفاره بدهد و رجوع به زن خود کند وگرنه زن حق دارد شکایت کند و طلاق بگیرد
امیر زاهد، فرزند شیخ حسن ایلکانی و برادر سلطان اویس است. خوندمیر آرد: در سنۀ ثلث و سبعمائه امیر زاهد که برادر سلطان اویس بود از بام کوشک اوجان مست افتاده جان بباد فنا داد و از مرثیه ای که خواجه سلمان جهت او گفته سه بیت بخاطر بود: دریغا که باد بهار جوانی فروریخت از تندباد خزانی دریغ آن مه سروبالا که او را ز بالا فتاد این بلا ناگهانی تو دانی چه افتاده است ای زمانه فتاده است قصر کرم را مبانی. (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 241). و رجوع به تاریخ عصر حافظ تألیف دکتر غنی ص 287 شود
امیر زاهد، فرزند شیخ حسن ایلکانی و برادر سلطان اویس است. خوندمیر آرد: در سنۀ ثلث و سبعمائه امیر زاهد که برادر سلطان اویس بود از بام کوشک اوجان مست افتاده جان بباد فنا داد و از مرثیه ای که خواجه سلمان جهت او گفته سه بیت بخاطر بود: دریغا که باد بهار جوانی فروریخت از تندباد خزانی دریغ آن مه سروبالا که او را ز بالا فتاد این بلا ناگهانی تو دانی چه افتاده است ای زمانه فتاده است قصر کرم را مبانی. (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 241). و رجوع به تاریخ عصر حافظ تألیف دکتر غنی ص 287 شود
جلایر پسر سلطان اویس بن شیخ حسن ایلکانی. وی چهارمین از امرای آل جلایر (784- 813 هجری قمری) است. سلطان حسین بن شیخ اویس چون بتبریز مراجعت کرد (بسال 784) ، جهت استمالت عادل آقا بیشتر سپاهیان خود را بسلطانیه فرستاد تا او را در گرفتن بعض قلاع ری از چنگ امیر ولی کمک نمایند. چون در این موقع دیگر تقریباً از امراء و لشکریان سلطان حسین کسی در تبریز نبود، برادر او احمد غفلهً از شهر خارج شده به اردبیل و موقان و ارّان رفت و لشکریانی تهیه دیده بتبریز برگشت و ناگهانی بر سر برادر تاخته او را بگرفت و در یازدهم صفر سال 784 بقتل رسانید و خود بجای او بنام سلطان احمد پادشاه شد. بعد از قتل سلطان حسین، برادر دیگر او ابویزید از ترس، از تبریز گریخته بسلطانیه پیش عادل آقا رفت و عادل آقا او را به پادشاهی نصب کرده برای سرکوبی سلطان احمد بسمت تبریز در حرکت آمد. سلطان احمد ابتدا جماعتی از امرای همراه عادل آقارا بطرف خود کشاند و همین قضیه پای جنگجوئی عادل آقارا سست کرده او را بمراجعت به سلطانیه وادار نمود واو در ضمن شیخ علی حاکم بغداد و خواجه علی بادک را بمخالفت با سلطان احمد واداشت و ایشان به آذربایجان لشکر کشیدند. لشکریان بغداد سلطان احمد را شکست دادند و سلطان احمد از طریق خوی بنخجوان گریخت و در آن حدودبملاقات قرا محمّد ترکمان رفته از او استمداد جست. قرامحمّد با تحمیل دو شرط حاضر شد سلطان احمد را یاری کند، اوّل آنکه سلطان در کارهای جنگ دخالت ننماید، دیگر آنکه پس از فتح در غنائم طمع نکند. سلطان احمد این دو شرط را پذیرفت و قرامحمد 5000سوار بکمک او فرستاد و ترکمانان شیخ علی و خواجه علی هردو را در جنگ کشتند و غنایم بسیار گرفتند و سلطان احمد بتبریز برگشت و اندکی بعد با عادل آقا از در صلح خواهی درآمد ولی عادل آقا اعتنا نکرده به تبریز نزدیک شد و امرای بغداد هم در خدمت او داخل گردیدند. سلطان احمد ناچار بموقان و ارّان فرار نموده عاقبت امیر ابخاز بین اثنین واسطۀ صلح شد و مقرر گردید که آذربایجان بالاستقلال در تصرف سلطان احمد قرار گیرد و عراق عجم بسلطان بایزید تحت الحمایۀ عادل آقا، عراق عرب را هم سلطان احمد و عادل آقا بشرکت هم اداره کنند. عادل آقا بسلطانیه برگشت و یکی از سرداران خود را بهمراهی امرای بغداد روانۀ آن شهر نمود تا از جانب او درادارۀ امور عراق عرب ناظر باشد. مأمور عادل آقا بمحض ورود ببغداد قاتلین امیراسماعیل رشیدی و مخالفین دیگر را بقتل آورد و فتنه در بغداد بالا گرفته شورشیان خزانه ای را که برای ارسال بخدمت عادل آقا فراهم آمده بود غارت کردند. چون این اخبار به تبریز رسید، سلطان احمد عازم بغداد شد عامل عادل آقا را که گریخته بودبچنگ آورده کشت و شاه منصور مظفری را که از حبس عادل آقا فرار کرده بود از جانب خود بحکومت شوشتر برقرارکرد و در سال 785 هجری قمری بتبریز برگشت. عادل آقا که از استبداد و سفاکی سلطان احمد راضی نبود با سپاهیان خود به آذربایجان آمد و در نزدیکی مراغه با اردوی سلطان احمد روبرو گردید. سلطان غالب شد و عادل آقا بسلطانیه برگشته از بیم احمد به همدان رفت و از آنجا بشاه شجاع پیغام فرستاده او را بفتح آذربایجان برانگیخت. شاه شجاع بقصد تبریز حرکت کرد و عادل آقا و سلطان بایزید باستقبال او رفته در گلپایگان بملاقات او نایل آمدند و بهمراهی هم به همدان رسیدند. سلطان احمد بشاه شجاع پیغامی محترمانه داد و عادل آقا را بندۀ عاصی خود قلمداد نمود. شاه شجاع هم بهمین نظر سلطانیه را ببعضی از امرای خویش سپرده سلطان بایزید را اسماً برآنجا پادشاه قرار داده و دست عادل آقا را از کارها کوتاه نموده بخوزستان رفت. امرای ابویزید امرای شاه شجاع را بسلطانیه راه ندادند و خود برآنجا استیلا یافتند اما چون قدرتی نداشتند سلطان احمد بزودی بسلطانیه آمده آنجا را بتصرف خود گرفت و ابویزید را بتبریز بردو قلعۀ سلطانیه را به اسم پسر دو سالۀ خود بشیخ محمود جاندار سپرد. در همین ایام بود که خبر وصول لشکریان امیر تیمور گورکانی از ماوراءالنهر بخراسان و از آنجا بقومس و ری رسید و عده ای از ایلچیان آن امیر نیز برای ملاقات سلطان احمد به تبریز آمدند. سلطان احمدایلچیان امیرتیمور را ببغداد فرستاد و خود نیز در عقب ایشان روانه شد تا در آن شهر با فرستادگان تیموری ملاقات و مذاکرات کند. عادل آقا از غیاب سلطان احمد استفاده کرده بار دیگر خود را بسلطانیه رساند و آنجا را از کف عمال سلطان احمد بیرون آورده بمخالفت با احمدقیام نمود و او تا ورود امیرتیمور بسلطانیه شهر و قلعۀ آنرا در ید تملک خود داشت. از سال 788 تا تاریخ 813 هجری قمری که تاریخ قتل سلطان احمد است بدست قرایوسف ترکمان، سلطان احمد تمام مدت را در سرگردانی و زد و خورد با مخالفین و یأس و نومیدی سر میکرد. امیر تیمور در 788 آذربایجان را مسخر ساخت و آن قطعه از تصرف آل جلایر بکلی بیرون رفت و ملک سلطان احمد منحصر بعراق عرب گردید. هفت سال بعد از این واقعه بغداد نیز مسخر امیر گورکانی شد و احمد بمصر گریخت و تا امیرتیمور زنده بود جرأت اقدامی نداشت، همینکه خبر فوت آن امیر قهار رسید سلطان احمد بممالک سابق خود برگشته عراق عرب را متصرف شد و پنج سال دیگر در بغداد سلطنت کرد ولی بین او و قرایوسف ترکمان دشمنی بروز کرد و میان ایشان در تبریز جنگ اتفاق افتاد و سلطان احمد در 813 هجری قمری بقتل رسید و او در حقیقت آخرین امیر سلسلۀ ایلکانی است. سلطان احمد مردی سفاک و خونریز و سخت کش بود و بهمین علت غالباً امرا از او متوهم بودندو در استیصالش میکوشیدند چنانکه مخالفین او را به تسخیر آذربایجان تحریک میکردند و همین کیفیات نگذاشت که او را از دورۀ بالنسبه طولانی سلطنت بهرۀ کافی حاصل شود. با اینحال مردی بود شعردوست و خود نیز شعر میگفت و موسیقی میدانست و خواجه حافظ شیرازی در دو غزل او را مدح گفته است نخست در غزل بمطلع: کلک مشکین تو روزی که ز ما یاد کند ببرد اجر دوصد بنده که آزاد کند. که در آن گویا خواجه بسفاکی سلطان اشاره کرده او را نصیحت می دهد و می گوید: شاه را به بود از طاعت صدساله و زهد قدر یک ساعته عمری که در او داد کند. دیگر در غزل بمطلع: احمد الله علی معدله السلطان احمد شیخ اویس حسن ایلکانی. و او بآبادانی نیز بی علاقه نبود چنانکه پس از مرگ تیمور و مراجعت ببغداد قسمتی از خرابیهای آن شهر را مرمت کرد و از آن جمله باروی شهر را مجدداً بساخت. رجوع بتاریخ مغول تألیف اقبال صص 461- 464 و رجوع بحبط ج 2 ص 98، 125، 140، 146، 147، 149، 157، 161، 163، 165، 167، 172، 178، 183، 184، 196، 200 و 213 و ذیل جامع التواریخ حافظ ابرو ج 1ص 219، 225، 228، 229، 231، 234، 237، 239، 241، 249، 251، 252، 254، 256 شود
جلایر پسر سلطان اویس بن شیخ حسن ایلکانی. وی چهارمین از امرای آل جلایر (784- 813 هجری قمری) است. سلطان حسین بن شیخ اویس چون بتبریز مراجعت کرد (بسال 784) ، جهت استمالت عادل آقا بیشتر سپاهیان خود را بسلطانیه فرستاد تا او را در گرفتن بعض قلاع ری از چنگ امیر ولی کمک نمایند. چون در این موقع دیگر تقریباً از امراء و لشکریان سلطان حسین کسی در تبریز نبود، برادر او احمد غفلهً از شهر خارج شده به اردبیل و موقان و ارّان رفت و لشکریانی تهیه دیده بتبریز برگشت و ناگهانی بر سر برادر تاخته او را بگرفت و در یازدهم صفر سال 784 بقتل رسانید و خود بجای او بنام سلطان احمد پادشاه شد. بعد از قتل سلطان حسین، برادر دیگر او ابویزید از ترس، از تبریز گریخته بسلطانیه پیش عادل آقا رفت و عادل آقا او را به پادشاهی نصب کرده برای سرکوبی سلطان احمد بسمت تبریز در حرکت آمد. سلطان احمد ابتدا جماعتی از امرای همراه عادل آقارا بطرف خود کشاند و همین قضیه پای جنگجوئی عادل آقارا سست کرده او را بمراجعت به سلطانیه وادار نمود واو در ضمن شیخ علی حاکم بغداد و خواجه علی بادک را بمخالفت با سلطان احمد واداشت و ایشان به آذربایجان لشکر کشیدند. لشکریان بغداد سلطان احمد را شکست دادند و سلطان احمد از طریق خوی بنخجوان گریخت و در آن حدودبملاقات قرا محمّد ترکمان رفته از او استمداد جست. قرامحمّد با تحمیل دو شرط حاضر شد سلطان احمد را یاری کند، اوّل آنکه سلطان در کارهای جنگ دخالت ننماید، دیگر آنکه پس از فتح در غنائم طمع نکند. سلطان احمد این دو شرط را پذیرفت و قرامحمد 5000سوار بکمک او فرستاد و ترکمانان شیخ علی و خواجه علی هردو را در جنگ کشتند و غنایم بسیار گرفتند و سلطان احمد بتبریز برگشت و اندکی بعد با عادل آقا از در صلح خواهی درآمد ولی عادل آقا اعتنا نکرده به تبریز نزدیک شد و امرای بغداد هم در خدمت او داخل گردیدند. سلطان احمد ناچار بموقان و ارّان فرار نموده عاقبت امیر ابخاز بین اثنین واسطۀ صلح شد و مقرر گردید که آذربایجان بالاستقلال در تصرف سلطان احمد قرار گیرد و عراق عجم بسلطان بایزید تحت الحمایۀ عادل آقا، عراق عرب را هم سلطان احمد و عادل آقا بشرکت هم اداره کنند. عادل آقا بسلطانیه برگشت و یکی از سرداران خود را بهمراهی امرای بغداد روانۀ آن شهر نمود تا از جانب او درادارۀ امور عراق عرب ناظر باشد. مأمور عادل آقا بمحض ورود ببغداد قاتلین امیراسماعیل رشیدی و مخالفین دیگر را بقتل آورد و فتنه در بغداد بالا گرفته شورشیان خزانه ای را که برای ارسال بخدمت عادل آقا فراهم آمده بود غارت کردند. چون این اخبار به تبریز رسید، سلطان احمد عازم بغداد شد عامل عادل آقا را که گریخته بودبچنگ آورده کشت و شاه منصور مظفری را که از حبس عادل آقا فرار کرده بود از جانب خود بحکومت شوشتر برقرارکرد و در سال 785 هجری قمری بتبریز برگشت. عادل آقا که از استبداد و سفاکی سلطان احمد راضی نبود با سپاهیان خود به آذربایجان آمد و در نزدیکی مراغه با اردوی سلطان احمد روبرو گردید. سلطان غالب شد و عادل آقا بسلطانیه برگشته از بیم احمد به همدان رفت و از آنجا بشاه شجاع پیغام فرستاده او را بفتح آذربایجان برانگیخت. شاه شجاع بقصد تبریز حرکت کرد و عادل آقا و سلطان بایزید باستقبال او رفته در گلپایگان بملاقات او نایل آمدند و بهمراهی هم به همدان رسیدند. سلطان احمد بشاه شجاع پیغامی محترمانه داد و عادل آقا را بندۀ عاصی خود قلمداد نمود. شاه شجاع هم بهمین نظر سلطانیه را ببعضی از امرای خویش سپرده سلطان بایزید را اسماً برآنجا پادشاه قرار داده و دست عادل آقا را از کارها کوتاه نموده بخوزستان رفت. امرای ابویزید امرای شاه شجاع را بسلطانیه راه ندادند و خود برآنجا استیلا یافتند اما چون قدرتی نداشتند سلطان احمد بزودی بسلطانیه آمده آنجا را بتصرف خود گرفت و ابویزید را بتبریز بردو قلعۀ سلطانیه را به اسم پسر دو سالۀ خود بشیخ محمود جاندار سپرد. در همین ایام بود که خبر وصول لشکریان امیر تیمور گورکانی از ماوراءالنهر بخراسان و از آنجا بقومس و ری رسید و عده ای از ایلچیان آن امیر نیز برای ملاقات سلطان احمد به تبریز آمدند. سلطان احمدایلچیان امیرتیمور را ببغداد فرستاد و خود نیز در عقب ایشان روانه شد تا در آن شهر با فرستادگان تیموری ملاقات و مذاکرات کند. عادل آقا از غیاب سلطان احمد استفاده کرده بار دیگر خود را بسلطانیه رساند و آنجا را از کف عمال سلطان احمد بیرون آورده بمخالفت با احمدقیام نمود و او تا ورود امیرتیمور بسلطانیه شهر و قلعۀ آنرا در ید تملک خود داشت. از سال 788 تا تاریخ 813 هجری قمری که تاریخ قتل سلطان احمد است بدست قرایوسف ترکمان، سلطان احمد تمام مدت را در سرگردانی و زد و خورد با مخالفین و یأس و نومیدی سر میکرد. امیر تیمور در 788 آذربایجان را مسخر ساخت و آن قطعه از تصرف آل جلایر بکلی بیرون رفت و ملک سلطان احمد منحصر بعراق عرب گردید. هفت سال بعد از این واقعه بغداد نیز مسخر امیر گورکانی شد و احمد بمصر گریخت و تا امیرتیمور زنده بود جرأت اقدامی نداشت، همینکه خبر فوت آن امیر قهار رسید سلطان احمد بممالک سابق خود برگشته عراق عرب را متصرف شد و پنج سال دیگر در بغداد سلطنت کرد ولی بین او و قرایوسف ترکمان دشمنی بروز کرد و میان ایشان در تبریز جنگ اتفاق افتاد و سلطان احمد در 813 هجری قمری بقتل رسید و او در حقیقت آخرین امیر سلسلۀ ایلکانی است. سلطان احمد مردی سفاک و خونریز و سخت کش بود و بهمین علت غالباً امرا از او متوهم بودندو در استیصالش میکوشیدند چنانکه مخالفین او را به تسخیر آذربایجان تحریک میکردند و همین کیفیات نگذاشت که او را از دورۀ بالنسبه طولانی سلطنت بهرۀ کافی حاصل شود. با اینحال مردی بود شعردوست و خود نیز شعر میگفت و موسیقی میدانست و خواجه حافظ شیرازی در دو غزل او را مدح گفته است نخست در غزل بمطلع: کلک مشکین تو روزی که ز ما یاد کند ببرد اجر دوصد بنده که آزاد کند. که در آن گویا خواجه بسفاکی سلطان اشاره کرده او را نصیحت می دهد و می گوید: شاه را به بود از طاعت صدساله و زهد قدر یک ساعته عمری که در او داد کند. دیگر در غزل بمطلع: احمد الله علی معدله السلطان احمد شیخ اویس حسن ایلکانی. و او بآبادانی نیز بی علاقه نبود چنانکه پس از مرگ تیمور و مراجعت ببغداد قسمتی از خرابیهای آن شهر را مرمت کرد و از آن جمله باروی شهر را مجدداً بساخت. رجوع بتاریخ مغول تألیف اقبال صص 461- 464 و رجوع بحبط ج 2 ص 98، 125، 140، 146، 147، 149، 157، 161، 163، 165، 167، 172، 178، 183، 184، 196، 200 و 213 و ذیل جامع التواریخ حافظ ابرو ج 1ص 219، 225، 228، 229، 231، 234، 237، 239، 241، 249، 251، 252، 254، 256 شود
دهی است از دهستان میان آب (بلوک شعیبیه) بخش مرکزی شهرستان اهواز، دارای 150 تن سکنه، آب آن از رود خانه دز و محصول آن غلات است، ساکنین از طایفۀ عنافجه هستند، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)، امان و زنهار دادن، (یادداشت بخط مؤلف)
دهی است از دهستان میان آب (بلوک شعیبیه) بخش مرکزی شهرستان اهواز، دارای 150 تن سکنه، آب آن از رود خانه دز و محصول آن غلات است، ساکنین از طایفۀ عنافجه هستند، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)، امان و زنهار دادن، (یادداشت بخط مؤلف)
نام پادشاه یغما که ترکستان باشد. (برهان). نام پادشاه ترکستان. (آنندراج). پادشاه سرزمین ایلک را گویند و چون مرتبۀ او از خانهای توران فزونتر است بمعنی سردار و سرخیل نیز استعمال کنند: هر چند مهار خلق بگرفتند امروز تکین و ایلک و پیغو. ناصرخسرو. تا ایلک و خان قبلۀ یغما و تتارند جز درگه تو قبله مباد ایلک و خان را. ابوالفرج رونی. به بزمگاه تو شاهان و خسروان خدّام به رزمگاه تو خانان و ایلکان حجّاب. مسعودسعد. کدام خان که نبودست پیش تو ایلک کدام میرکه او نیست نزد تو سرهنگ. مسعودسعد. بیا ای خسرو خوبان ایلک که بی تو جان شیرین گشت مهلک. هندوشاه
نام پادشاه یغما که ترکستان باشد. (برهان). نام پادشاه ترکستان. (آنندراج). پادشاه سرزمین ایلک را گویند و چون مرتبۀ او از خانهای توران فزونتر است بمعنی سردار و سرخیل نیز استعمال کنند: هر چند مهار خلق بگرفتند امروز تکین و ایلک و پیغو. ناصرخسرو. تا ایلک و خان قبلۀ یغما و تتارند جز درگه تو قبله مباد ایلک و خان را. ابوالفرج رونی. به بزمگاه تو شاهان و خسروان خُدّام به رزمگاه تو خانان و ایلکان حُجّاب. مسعودسعد. کدام خان که نبودست پیش تو ایلک کدام میرکه او نیست نزد تو سرهنگ. مسعودسعد. بیا ای خسرو خوبان ایلک که بی تو جان شیرین گشت مهلک. هندوشاه
ایلکان نویان، عنوان مغولی مخصوص عده ای محدود از امرا و شاهزادگان و رجال بسیار محترم مغول، که از صاحب آن به عنوان امیرالایلکاء نیز یاد می کرده اند و گویند صاحب این عنوان در هر نقطه ای که سکونت میجسته، بر تمام عمال دولت و حتی بر حاکم و والی آنجا نیز تفوق داشته است، بعضی از امرای مغول عنوان در تاریخ مشهور شده اند، از جمله امیری از قوم جلایر که جد شیخ حسن ایلکانی بوده و ایلکانیان آل جلایر بنام او منسوبند، (دایرهالمعارف فارسی)
ایلکان نویان، عنوان مغولی مخصوص عده ای محدود از امرا و شاهزادگان و رجال بسیار محترم مغول، که از صاحب آن به عنوان امیرالایلکاء نیز یاد می کرده اند و گویند صاحب این عنوان در هر نقطه ای که سکونت میجسته، بر تمام عمال دولت و حتی بر حاکم و والی آنجا نیز تفوق داشته است، بعضی از امرای مغول عنوان در تاریخ مشهور شده اند، از جمله امیری از قوم جلایر که جد شیخ حسن ایلکانی بوده و ایلکانیان آل جلایر بنام او منسوبند، (دایرهالمعارف فارسی)
ابن سلطان اویس ایلکانی (شاهزاده شیخ...). وی برادر سلطان حسین بن سلطان اویس بود، و سلطان حسین بر آذربایجان سلطنت می کرد، در سال 778 هجری قمری شاهزاده شیخ علی که از قدرت امیر اسماعیل بن امیر زکریا حکمران بغداد خشنود نبود عده ای از اوباش بغداد را تحریک کرد و امیر وجیه الدین اسماعیل و امیر مسعود رشیدی عم امیر اسماعیل را کشتند. و سلطان حسین بجای ملامت برادر، او را به حکومت بغداد منصوب ساخت. و شیخ علی چون لیاقت ادارۀ امور را نداشت، پیرعلی بادک را که از جانب شاه شجاع در شوشتر حکومت می کرد به بغداد خواند و ادارۀ امور را به او سپرد و پس از مدتی این شیخ علی و پیرعلی، طاغی شدند و از اطاعت سلطان حسین سرپیچیدند. در سال 782 سلطان حسین به بغداد لشکر کشیدو مخالفان او به شوشتر فرار کردند و شیخ علی از در اطاعت درآمد و به حکومت شوشتر قناعت کرد. اما پس از مدتی توانست به بغداد بازگردد و ادارۀ امور را در دست گیرد. در صفر سال 784 سلطان حسین که در تبریز بودبه دست برادر خود سلطان احمد به قتل رسید. پس از این واقعه شیخ علی و خواجه علی بادک از بغداد به تبریزلشکر کشیدند و سلطان احمد از طریق خوی به نخجوان گریخت و از قرامحمد ترکمان استمداد جست، و قرامحمد با شرایطی پنج هزار سوار به کمک او فرستاد و ترکمانان دراین جنگ شیخ علی و خواجه علی را به قتل رساندند. (از حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 243- 245 و 247) (از تاریخ مفصل ایران، مغول تألیف عباس اقبال ص 460 و 462)
ابن سلطان اویس ایلکانی (شاهزاده شیخ...). وی برادر سلطان حسین بن سلطان اویس بود، و سلطان حسین بر آذربایجان سلطنت می کرد، در سال 778 هجری قمری شاهزاده شیخ علی که از قدرت امیر اسماعیل بن امیر زکریا حکمران بغداد خشنود نبود عده ای از اوباش بغداد را تحریک کرد و امیر وجیه الدین اسماعیل و امیر مسعود رشیدی عم امیر اسماعیل را کشتند. و سلطان حسین بجای ملامت برادر، او را به حکومت بغداد منصوب ساخت. و شیخ علی چون لیاقت ادارۀ امور را نداشت، پیرعلی بادک را که از جانب شاه شجاع در شوشتر حکومت می کرد به بغداد خواند و ادارۀ امور را به او سپرد و پس از مدتی این شیخ علی و پیرعلی، طاغی شدند و از اطاعت سلطان حسین سرپیچیدند. در سال 782 سلطان حسین به بغداد لشکر کشیدو مخالفان او به شوشتر فرار کردند و شیخ علی از در اطاعت درآمد و به حکومت شوشتر قناعت کرد. اما پس از مدتی توانست به بغداد بازگردد و ادارۀ امور را در دست گیرد. در صفر سال 784 سلطان حسین که در تبریز بودبه دست برادر خود سلطان احمد به قتل رسید. پس از این واقعه شیخ علی و خواجه علی بادک از بغداد به تبریزلشکر کشیدند و سلطان احمد از طریق خوی به نخجوان گریخت و از قرامحمد ترکمان استمداد جست، و قرامحمد با شرایطی پنج هزار سوار به کمک او فرستاد و ترکمانان دراین جنگ شیخ علی و خواجه علی را به قتل رساندند. (از حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 243- 245 و 247) (از تاریخ مفصل ایران، مغول تألیف عباس اقبال ص 460 و 462)
پرگنه و زمین و ملک و وطن. (غیاث اللغات). ملک و بوم و زمین. (برهان قاطع) (از آنندراج) (هفت قلزم) (ناظم الاطباء). ناحیت. الکه. در آذربایجان شوروی امروزه اولکه گویند بمعنی سرزمین و کشور، و واو را تلفظ نکنند
پرگنه و زمین و ملک و وطن. (غیاث اللغات). ملک و بوم و زمین. (برهان قاطع) (از آنندراج) (هفت قلزم) (ناظم الاطباء). ناحیت. الکه. در آذربایجان شوروی امروزه اولکه گویند بمعنی سرزمین و کشور، و واو را تلفظ نکنند
نام بیت المقدس است، (برهان) (آنندراج) (غیاث)، اورشلیم و آن از شهرهای فلسطین است، (مفاتیح)، الیا، الیاء، ایلیاء: به دژهوخت گنگ آمد از راه شام که خوانیش بیت المقدس بنام بدان گه که ضحاک بد پادشا همی خواند آن خانه را ایلیا، اسدی، و از آن پس ایلیا را دارالملک ساخت و دژهوخت سرای و ایوان او بوده است و ایلیا بیت المقدس است چنانکه فردوسی گوید: بتازی ورا خانه پاک دان برآورده ایوان ضحاک خوان، بعضی از پارسیان او را اورشلیم خوانند و خانه پاک که بیت المقدس خوانند، (مجمل التواریخ و القصص ص 41)، هر چه از بیت المقدس آبادبود خراب بکرد و نام ایلیا بر آن نهاد، (مجمل التواریخ و القصص ص 133)، اشاره، کنایه، رمز: صد چو ماهست آن عجب درّیتیم که بیک ایماء او شد مه دونیم، مولوی، ، در تصوف، تعریض خطاب بی اشارت و عبارت، (فرهنگ فارسی معین)، رجوع به ایما شود
نام بیت المقدس است، (برهان) (آنندراج) (غیاث)، اورشلیم و آن از شهرهای فلسطین است، (مفاتیح)، الیا، الیاء، ایلیاء: به دژهوخت گنگ آمد از راه شام که خوانیش بیت المقدس بنام بدان گه که ضحاک بد پادشا همی خواند آن خانه را ایلیا، اسدی، و از آن پس ایلیا را دارالملک ساخت و دژهوخت سرای و ایوان او بوده است و ایلیا بیت المقدس است چنانکه فردوسی گوید: بتازی ورا خانه پاک دان برآورده ایوان ضحاک خوان، بعضی از پارسیان او را اورشلیم خوانند و خانه پاک که بیت المقدس خوانند، (مجمل التواریخ و القصص ص 41)، هر چه از بیت المقدس آبادبود خراب بکرد و نام ایلیا بر آن نهاد، (مجمل التواریخ و القصص ص 133)، اشاره، کنایه، رمز: صد چو ماهست آن عجب دُرّیتیم که بیک ایماء او شد مه دونیم، مولوی، ، در تصوف، تعریض خطاب بی اشارت و عبارت، (فرهنگ فارسی معین)، رجوع به ایما شود
لغت سریانی باشد، نام امیرالمؤمنین علیه السلام است، (برهان) (از آنندراج) (از غیاث اللغات)، نام امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام است در تورات، (صحاح الفرس) : در این معنی که گفتم بیگناهم به پیغمبر بحق ایلیا هم، (یادداشت بخط مؤلف بدون ذکر نام شاعر)، و آن حضرت را نام تنها نه علی است در توراه ایلیا و در سماوات مرتضی (ع) است پس روا باشد که آن اختیار برای طلب آن شرف کرده باشند، (کتاب النقض ص 582) نام یکی از پیغمبران بنی اسرائیل است، بسیار گردانیدن، (آنندراج) (المصادر زوزنی)، آمره اﷲ، بسیار گردانید خدای نسل و مواشی او را، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، فرمان، (منتهی الارب) بعضی گویند نام اصلی خضر علیه السلام است، (برهان) (غیاث) (آنندراج)، ایلیابن ملکان نام حضرت خضر علیه السلام است، (صحاح الفرس)
لغت سریانی باشد، نام امیرالمؤمنین علیه السلام است، (برهان) (از آنندراج) (از غیاث اللغات)، نام امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام است در تورات، (صحاح الفرس) : در این معنی که گفتم بیگناهم به پیغمبر بحق ایلیا هم، (یادداشت بخط مؤلف بدون ذکر نام شاعر)، و آن حضرت را نام تنها نه علی است در توراه ایلیا و در سماوات مرتضی (ع) است پس روا باشد که آن اختیار برای طلب آن شرف کرده باشند، (کتاب النقض ص 582) نام یکی از پیغمبران بنی اسرائیل است، بسیار گردانیدن، (آنندراج) (المصادر زوزنی)، آمره اﷲ، بسیار گردانید خدای نسل و مواشی او را، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، فرمان، (منتهی الارب) بعضی گویند نام اصلی خضر علیه السلام است، (برهان) (غیاث) (آنندراج)، ایلیابن ملکان نام حضرت خضر علیه السلام است، (صحاح الفرس)
نام پهلوانی بوده است از ترکستان، (برهان) (آنندراج)، نام مبارز افراسیاب، (مؤید الفضلا) (شرفنامۀ منیری) : اندر عهد افراسیاب پهلوان او ... و دیگری جهن و ایلا و ... نبیرگان او بودند، (مجمل التواریخ و القصص ص 90)
نام پهلوانی بوده است از ترکستان، (برهان) (آنندراج)، نام مبارز افراسیاب، (مؤید الفضلا) (شرفنامۀ منیری) : اندر عهد افراسیاب پهلوان او ... و دیگری جهن و ایلا و ... نبیرگان او بودند، (مجمل التواریخ و القصص ص 90)
لاتینی پا یاروناس از گیاهان گیاهی است از تیره روناسیان که علفی و پایا می باشد و بحالت خودرو بارتفاع 30 تا 40 سانتیمتر در منطقه وسیعی از جنگلهای مرطوب نواحی شمالی برزیل و اکواتر میروید. برگهایش متقابل کامل ساده و نوک تیز است
لاتینی پا یاروناس از گیاهان گیاهی است از تیره روناسیان که علفی و پایا می باشد و بحالت خودرو بارتفاع 30 تا 40 سانتیمتر در منطقه وسیعی از جنگلهای مرطوب نواحی شمالی برزیل و اکواتر میروید. برگهایش متقابل کامل ساده و نوک تیز است