جدول جو
جدول جو

معنی ایلخی - جستجوی لغت در جدول جو

ایلخی
چهارپایانی که آن ها را برای چریدن در صحرا رها کرده باشند، رمۀ اسب
تصویری از ایلخی
تصویر ایلخی
فرهنگ فارسی عمید
ایلخی
رمه و گلۀ اسبان، (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، چارپایانی که آنها را در صحرا برای چرا رها کنند، رمۀ اسب، (فرهنگ فارسی معین)، فسیله، سیله، یلخی، دستۀ اسبان آزاد در مراتع، (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
ایلخی
ترکی گله اسپ چارپایانی که آنها را در صحرا برای چرا رها کنند رمه اسب
فرهنگ لغت هوشیار
ایلخی
رمه اسب
تصویری از ایلخی
تصویر ایلخی
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ایلچی
تصویر ایلچی
سفیر، فرستادۀ مخصوص، دورۀ ایلخانان و صفویه و قاجاریه، ماموری که برای انجام دادن امور دیوانی سفر می کرد
فرهنگ فارسی عمید
(چَ مَ)
دهی از دهستان فریمان بخش فریمان شهرستان مشهد که در 20 هزارگزی جنوب باختری فریمان و 4 هزارگزی خاور راه مالرو عمومی فریمان به پاقلعه واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 271 تن سکنه دارد. آبش از قنات. محصولش غلات. شغل اهالی زراعت و راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیای ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
پیام گزار، رسول، فرسته، فرستاده، سفیر، مندوب، پیامبر و رسول و قاصد و به فارسی پیک و پیامبر باشد چه ایل بمعنی پیام است و چی افادۀ معنی فاعلی کند یعنی پیامدارو پیغام گذار، (آنندراج) (از فرهنگ وصاف)، فرستادۀ مخصوص، مأموری که برای انجام دادن امور دیوانی سفر میکرد (در دورۀ ایلخانان، صفویه و قاجاریه)، ج، ایلچیان، (فرهنگ فارسی معین) : ایلچی که بدان جانب متوجه بودی همین معنی تازه میکردی، (تاریخ جهانگشای جوینی)، ابواب تعظیم و احترام بر روی ایلچیان آستان سپهراحتشام نمیگشاید، (حبیب السیر ج 3 ص 352)،
سرم فدای تو ای ایلچی خجسته سیر
مگو زبان فرنگی بگو زبان دگر،
(از امثال و حکم)،
- امثال:
ایلچی را زوالی نیست، ترکیب این مثل هندی است، از ایلچی مراد فرستاده و سفیر و از زوال زیان و خطر خواهند، نظیر المأمور معذور، (امثال و حکم)،
- ایلچی بزرگ، سفیرکبیر، (فرهنگ فارسی معین)،
- ایلچی مخصوص، سفیر مخصوص، (فرهنگ فارسی معین)،
- ایلچی یارالتو، ظاهراً سفیر محرمانه و پیک محرمانه: اول فرمود که ما را یامی مفرد باید نهاد که ایلچیان یارالتو جهت معظمات ملک و مهمات ثغور بدان روند، (تاریخ غازان ص 283)، هرگز دو اسب فربه که ایلچی یارالتو برنشیند موجود نبود، (تاریخ غازان ص 174)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
ایلخی. سیله. فسیله. گلۀ اسب و استر. رمۀ اسب. (از یادداشت مؤلف).
- یلخی بار آمدن، بی مربی بزرگ شده بودن. (یادداشت مؤلف). و رجوع به ایلخی و مترادفات دیگر شود
لغت نامه دهخدا
گلۀ اسبان، لفظ ترکی است و از بعضی ترکان ایلخی بزیادت یاء تحتانی در آخر مسموع افتاد، (غیاث اللغات) (آنندراج)، رجوع به ایلخی شود
لغت نامه دهخدا
منسوب به ایل که نام طایفه و محلی است، (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(اَ خا)
مرد بیهوده گوی. (مهذب الاسماء). مرد بیهوده گوی ژاژخای. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه سخنان بیهوده بسیار گوید. مؤنث: لخواء. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
سفیر، فرستاده، رجوع به ایلچی شود
لغت نامه دهخدا
(خَ / خِ)
رمه و گلۀ اسبان. (غیاث) (آنندراج). رجوع به ایلخ شود.
لغت نامه دهخدا
فرستاده مخصوص سفیر، ماء موری که برای انجام دادن امور دیوانی سفیر میکرد (ایلخانان صفویه و قاجاریه)،جمع ایلچیان. یا ایلچی بزرگ. سفیر کبیر. یا ایلچی مخصوص. سفیر مخصوص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایلی
تصویر ایلی
ترکی فرما نبرداری تیره ای بندگی اطاعت فرمانبرداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایلخ
تصویر ایلخ
ترکی گله اسپ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایلچی
تصویر ایلچی
پیام گزار، رسول، فرستاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایلخه
تصویر ایلخه
ترکی گله اسپ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایلخی ستور
تصویر ایلخی ستور
فسیله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایلچی
تصویر ایلچی
فرستاده مخصوص، سفیر، مأموری که برای انجام دادن امور دیوانی سفر می کرد (ایلخانان، صفویه و قاجاریه)، جمع ایلچیان
فرهنگ فارسی معین
پیغام آور، پیک، رسول، سفیر، فرستاده، قاصد، قنسول، کنسول
فرهنگ واژه مترادف متضاد
وحشی، سرکش، ناآرام، رمه های اسب
فرهنگ گویش مازندرانی
وحشی، اسب سرکش و رام نشده، رمه ی اسبان وحشی
فرهنگ گویش مازندرانی