جدول جو
جدول جو

معنی ایلاقات - جستجوی لغت در جدول جو

ایلاقات
مساکن و اطراف ترکان، (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اطلاعات
تصویر اطلاعات
اطلاع، گیشه یا محلی در یک اداره یا مؤسسه برای راهنمایی مراجعه کنندگان، وزارتخانه ای برای حفظ امنیت کشور مثلاً مامورهای اطلاعات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اصلاحات
تصویر اصلاحات
اصلاح، در علوم سیاسی تغییر در امور اقتصادی، اجتماعی یا سیاسی کشور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعلامات
تصویر اعلامات
جمع اعلام
فرهنگ لغت هوشیار
رمن به شیوه تازی گاچاوران گرمسیر محلی دارای هوای نسبتا گرم که زمستان را در آنجا گذراند گرمسیر گرمسار مقابل ییلاق: شهزاده غازان از قشلاق مرو مراجعت فرموده بود، جمع قشلاقات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایرادات
تصویر ایرادات
بهانه ها خرده گیری ها جمع ایراد خرده گیریها اعتراضات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اویماقات
تصویر اویماقات
ترکی تیره ها دوده ها جمع اویماق قبایل طوایف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایضاحات
تصویر ایضاحات
جمع ایضاح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایقاعات
تصویر ایقاعات
جمع ایقاع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایوانات
تصویر ایوانات
جمع ایوان، از پارسی کاخ ها ایوان ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایهامات
تصویر ایهامات
جمع ایهام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انفاقات
تصویر انفاقات
جمع انفاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الحاقات
تصویر الحاقات
جمع الحاق
فرهنگ لغت هوشیار
نهاده ها یله ها جمع اطلاق یا اطلاقات دیوان. مطالبات و مصادرات دیوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغراقات
تصویر اغراقات
جمع اغراق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعلانات
تصویر اعلانات
جمع اعلان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخلاقیات
تصویر اخلاقیات
فرهنگ رفتار فرهنگ خوی خوینامه ها: نوشته ها سروده ها آیین ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغلاقات
تصویر اغلاقات
جمع اغلاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایماقات
تصویر ایماقات
جمع ایماق قبایل طوایف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایلاقان
تصویر ایلاقان
ترکی جایباش ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطلاعات
تصویر اطلاعات
آگهی ها جمع اطلاع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتفاقات
تصویر اتفاقات
پیشامدها رخدادها، جمع اتفاق
فرهنگ لغت هوشیار
رسانیدن (نامه یا پیام) ایصال، جمع ابلاغات، رساندن اوراق قضائی بوسیله ماء مور مخصوص به اشخاصی که در آن اوراق قید شده است. یا ابلاغ حکم. رساندن حکم دادگاه است به محکوم علیه بصورت قانونی. یا ابلاغ دادنامه. رسانیدن حکم برویت اصحاب دعوی یا قایم مقام قانونی آنان بصورت قانونی. یا ابلاغ عادی. رساندن دادنامه است باطلاع محکوم علیه بوسیله تسلیم رونوشت حکم غیابی به بستگان و خدمه یا الصاق با قامتگاه یا درج در مطبوعات. یا ابلاغ واقعی. تسلیم رونوشت حکم غیابی است بشخص محکوم علیه غایب یا قایم مقام قانونی او بطریق قانونی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارفاقات
تصویر ارفاقات
جمع ارفاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشفاقات
تصویر اشفاقات
جمع اشفاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشراقات
تصویر اشراقات
جمع اشراق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصلاحات
تصویر اصلاحات
ویرایش ها جمع اصلاح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخلاقاً
تصویر اخلاقاً
((اَ قَ نْ))
از نظر اخلاق، مطابق اخلاق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اتفاقات
تصویر اتفاقات
رویدادها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اطلاعات
تصویر اطلاعات
آگهی ها، داده ها، درونداد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اخلاقیت
تصویر اخلاقیت
Ethicalness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از اخلاقیات
تصویر اخلاقیات
Morals
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از اطلاعات
تصویر اطلاعات
Information
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از اصلاحات
تصویر اصلاحات
Reformation
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از اخلاقیات
تصویر اخلاقیات
мораль
دیکشنری فارسی به روسی