جدول جو
جدول جو

معنی ایقاص - جستجوی لغت در جدول جو

ایقاص
(اِ تِ)
کوتاه گردانیدن گردن را، (از ’وق ص’) (منتهی الارب) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
ایقاص
کوتاه گردانیدن گردن را
تصویری از ایقاص
تصویر ایقاص
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

عمل حقوقی بر اساس رضایت یکی از طرفین مانند طلاق دادن زن از طرف مرد، در موسیقی چگونگی جا به جا شدن صداها در زمان های محدود و نسبت های معین، وزن موسیقی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایقان
تصویر ایقان
یقین کردن، باور کردن، بی گمان دانستن، بی گمان شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایقاد
تصویر ایقاد
آتش افروختن، روشن کردن آتش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایقاظ
تصویر ایقاظ
بیدار کردن، هشیار کردن، آگاه ساختن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
ایستادن، (از ’وق ف’) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
هرزه گوی، (آنندراج)، ایغاغ، نمام، سخن چین، ساعی، (فرهنگ فارسی معین) : و فرمود که با آن جماعت بگوئید که از روی استحقاق و یاسای چنگیزخان که ایقاق کذاب را بکشند تا دیگر کسان اعتبار گیرند، (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
غمازی
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بازداشتن از خواسته، (از ’وق م’) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، قمع کردن، (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
به یقین دانستن، (از ’ی ق ن’) (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 24)، بی گمان دانستن و بی گمان شدن، (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) :
مکان علمست نفست را زبان اندیشۀ رهرو
نزولت پایۀ او نی عروجت منزل ایقان،
ناصرخسرو،
با خود گفتم اگر بر دین اسلاف بی ایقان و تیقن ثبات کنم همچو آن جادو باشم، (کلیله و دمنه)،
مرد ایقان رست از وهم و خیال
موی ابرو را نمی گوید هلال،
مولوی،
به علم ار بگذری ز اسلام و ایمان
یقین اندررسی در ملک ایقان،
شبستری،
- ایقان بالشی ٔ، علم پیدا کردن بحقیقت چیزی بنظر استدلال و به همین جهت خداوند متعال متصف بیقین شود، (تعریفات)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
فرمانبرداری و بندگی کردن، (از ’وق ه’) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
درخشیدن زمین به پیدا شدن نبات، خدمت نیکو بجا آوردن شتران را، (ناظم الاطباء)، نیکو خدمتی استران را، (از یادداشت بخط مؤلف)، نگهبانی و چراندن شتران را، (ناظم الاطباء)، رجوع به ائتبال شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
باری بلند و باری پست گردانیدن راکب سراب را، (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد)، گاه بلند و گاه پست آمدن سراب در نظر راکب، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بیضه نهادن ماکیان به یکبار، (از ’ورص’) (منتهی الارب) (آنندراج)، بیک مرتبه تخم نهادن ماکیان
لغت نامه دهخدا
(کُ لَهْ بَ)
پویه دوانیدن شتر. (منتهی الأٔرب). در پویه داشتن اشتر. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ شقص. (دهار) (منتهی الارب). نصیبها
لغت نامه دهخدا
تصویری از ایقاح
تصویر ایقاح
بیشرمیدن بی شرم گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایقاغ
تصویر ایقاغ
خوارزمی چاپلوس، انیشه (جاسوس) سخن چین (نمام)، هرزه گوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انقاص
تصویر انقاص
کم کردن کاستن از کار انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوقاص
تصویر اوقاص
جمع وقص، ریزه های چوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایقان
تصویر ایقان
بیقین دانستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایقام
تصویر ایقام
چیره شدن، خوار داشت، باز داشت خواسته
فرهنگ لغت هوشیار
خوارزمی چاپلوس، انیشه (جاسوس) سخن چین (نمام)، هرزه گوی نمام سصخن چین ساعی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایقاف
تصویر ایقاف
ور ستاد کردن (وقف کردن)، باز ایستادن، ستانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
افکندن، گرفتار کردن، هماهنگ کردن آوازها، شبیخون زدن افکندن در انداختن، شبیخون زدن تاختن، گرفتار کردن کسی را، هم آهنگ ساختن آوازها، نفراتی چند است در ازمنه محدوده المقادیر و در ادوار متساوی الکمیه با اوضاع مخصوصه که طبع سلیم و مستقیم درک آنها کند (مجمع الادوار)، عمل قضایی یک جانبه، جمع ایقاعات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایقاظ
تصویر ایقاظ
هوشیار ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایقار
تصویر ایقار
بار کردن، گرانباری، گرانسنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایقاد
تصویر ایقاد
بر افروختن، روشن کردن بر افروختن روشن کردن آتش افروختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایقاع
تصویر ایقاع
افکندن، درانداختن، یورش بردن، تاختن، گرفتار کردن کسی، هم آهنگ ساختن آوازها، جمع ایقاعات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایقاد
تصویر ایقاد
برافروختن، آتش افروختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایقاد
تصویر ایقاد
فرستادن، روانه کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایقاظ
تصویر ایقاظ
جمع یقظ، بیداران، هوشیاران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایقاظ
تصویر ایقاظ
((اِ))
بیدار کردن، آگاه کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایقان
تصویر ایقان
بی گمان شدن، باور کردن، باور، یقین
فرهنگ فارسی معین