جدول جو
جدول جو

معنی ایضاخ - جستجوی لغت در جدول جو

ایضاخ
(اِ تِ)
کم آب گردیدن چاه، (از ’وض خ’) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ایضا
تصویر ایضا
نیز، بازهم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایضاح
تصویر ایضاح
واضح کردن، روشن ساختن، روشن کردن امری
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
شتافتن شتر، (از ’وض ف’)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
ابن فقیه اضاخ را در شمار اعمال مدینه آورده است. (از معجم البلدان). و بقولی اضاخ از اعمال مدینه است و وضاخ نیز گویند. امروءالقیس در ضمن این بیت که ابر را وصف می کند، گوید:
فلما ان دنا لقفا اضاخ
وهت اعجاز ریقه فخارا.
اضایخ نیز آمده است. ابن اعرابی انشاد کرد:
صوادر من شوک او اضایخا.
(از تاج العروس)
اصمعی گوید: و از آبهای تازیان رسیس و آنگاه اراطه است و میان آنها و اضاخ بازاریست و آنرا بنایی است و گروهی از مردم، و در آنجا معدن برم است. (از معجم البلدان) ، دسته ای از تیرها. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بوقت فشاردن رسیدن عنقود. (منتهی الارب). بوقت فشاردن رسیدن عنقود که خوشۀ انگور و جز آن باشد. (ناظم الاطباء). وقت فشردن رسیدن خوشۀ انگور. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ ظَ پَیْ / پِیْ وَ تَ)
مأخوذ از تازی، باز و نیز. (ناظم الاطباء). هم و نیز. (آنندراج). دوباره. دیگر بار. بار دیگر. مکرر. هم. (یادداشت بخط مؤلف) : ایضاً دستورالعملی در باب دیگر. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 213).
آن کل عفریت روی با همه زشتی
قالی بافد همی و ایضاً محفور.
سوزنی.
اندس ایضاً کیخسرو بنا کرده. (تاریخ قم ص 81).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
پیدا گشتن، (از ’وض ح’) (منتهی الارب)، و روشن و آشکار گشتن و پیدا گشتن، (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
گیاه ترش چریدن شتر بکرانۀ آب و پیوسته بودن بر آن، (از ’وض ع’)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
وضم ساختن جهت گوشت یا نهادن بر آن، (از ’وض م’) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
رسیدن چیزی بکسی، (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ خَ)
چرک و ریمناک گردانیدن، (از ’وس خ’) (منتهی الارب) (آنندراج)، شوخگن گردانیدن، (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد)، بمعنی برزخ است و برزخ (کرنت) را چنین می نامیدند، (حاشیۀ ایران باستان ص 767)، رجوع به صص 768- 786، 888، 801- 805 و 809 شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ ءَ)
خواندن ناقه را بسوی گشنی پس گفتن اینخ اینخ، (از ’ی ن خ’) (از منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
فروهشته گردانیدن خمیر، (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)، نرم و فروهشته گردانیدن خمیر را، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ایتاخ
تصویر ایتاخ
رسیدن چیزی به کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایضا
تصویر ایضا
لاتینی تازی شده هاس ونیز ونیز هم اندی بنیز نیز باز هم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایضاح
تصویر ایضاح
پیدا گشتن، آشکار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایضاع
تصویر ایضاع
زبون کردن به خاکستر نشاندن، شتابانیدن، زیان دیدگی، تیز راندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایضاً
تصویر ایضاً
((اَ ضَ نْ))
نیز، باز هم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایضاح
تصویر ایضاح
روشن ساختن، واضح کردن
فرهنگ فارسی معین
تشریح، توضیح، روشنگری، وضوح
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بازهم، علاوه براین، نیز، هم، همچنین
فرهنگ واژه مترادف متضاد