جدول جو
جدول جو

معنی ایشاک - جستجوی لغت در جدول جو

ایشاک
(اِ تِمْ)
آنطالیای قدیم، قریه ای است در سنجاق تکه از ولایت قونیه، در قریب 30 هزارگزی مشرق شهر آنطالیا که بقضای آنطالیه ملحق گشته، و در جهت مغربی از مصب ّ رود کوپری صوئی واقع است. این قریه در کنار خرابه های شهر قدیم سیدا است. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
ایشاک
اشاک
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ایشا
تصویر ایشا
(پسرانه)
نام پدر داوود (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ایراک
تصویر ایراک
زیراکه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایشان
تصویر ایشان
ضمیر جمع دربارۀ انسان، ضمیر اشارۀ احترام آمیز برای سوم شخص مفرد
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِمْ)
رنگین شدن گرفتن انگور بعد رسیدن یا نرم و نیکو گردیدن آن، (از ’وش م’) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
خر. الاغ. اشک:
نزد خر خرمهره و گوهر یکیست
آن ایشک رادر در و دریا شکیست.
مولوی (مثنوی چ خاور ص 367).
زر نابش فتد بکف ایشک
بخرد توبره برای ایشک.
دهخدا
لغت نامه دهخدا
(ای یا کَ)
ضمیر منفصل منصوب مفرد مذکر مخاطب به معنی ترا. اسم مبهم یا ضمیر منصوب مذکر ترا. (ناظم الاطباء) : ایاک نعبد و ایاک نستعین. (قرآن 4/1). و رجوع به ایا شود، گیاه رویانیدن زمین، آمیخته علف گردیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) : اوبشت الارض، اختلط نباتها. (المنجد) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ای یا کِ)
اسم مبهم یا ضمیر منصوب برای خطاب به مؤنث. (ناظم الاطباء). رجوع به ایا شود، بسیارگیاه گردیدن زمین، درخشیدن آتش و زبانه زدن آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مخفف ایشان، (آنندراج) (ناظم الاطباء)، تیز رفتن شتر، تیز راندن، (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)، شتابیدن، (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی، ص 24)، بشتابانیدن و بشتافتن، (تاج المصادر بیهقی)، زیان زده گردیدن مردم در تجارت، (منتهی الارب) (آنندراج)، زیان کردن، (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(طِ)
دهی است از بخش مینودشت شهرستان گرگان. در 7هزارگزی شرق مینودشت و در منطقۀ کوهستانی معتدل هوایی واقعو دارای 200 تن سکنه است. آبش از چشمه سار، محصولش غلات و ابریشم و حبوبات، شغل اهالی زراعت و گله داری و صنعت دستی زنان بافتن پارچۀ ابریشمی و کرباس و شال و چادرشب بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
شیشک، گوسپند یکساله، (یادداشت مؤلف) (از برهان) (ناظم الاطباء) (فرهنگ جهانگیری)، بچۀ گوسفند یکساله، این لفظ ترکی است، (از آنندراج) (از غیاث) :
خشم سگساران رها کن خشم از شیران ببین
خشم از شیران چو دیدی سر بنه شیشاک شو،
مولوی (از جهانگیری)،
ای منت آورده منت می برم
زآنکه منم شیر و تو شیشاک من،
مولوی،
، رباب چهارتار، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
گل کردن درخت، (از ’وش ع’) (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، باشکوفه شدن درخت، (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِنْ)
کمیز انداختن، (از ’وش غ’)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِمْ)
درآویختن به چیزی، (از ’وش ق’) (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِمْ)
کم کردن بهرۀ کسی را، (از ’وش ل’) (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
پهلوی، ’اوشان’ جمع ’او’ (او، اوی)، (از حاشیۀ برهان چ معین)، ضمیری است نسبت به ذوی العقول به طریق تعظیم و جمع نیز استعمال کنند، (برهان) (از انجمن آراء)، ضمیر شخصی منفصل (جمع ذوی العقول) که برای تعظیم مفرد نیز استعمال شود، گاه ’ایشان’ را به ’ایشانان’ جمع بسته اند، (فرهنگ فارسی معین)، ضمیر جمع غائب و گاهی بجهت تعظیم بر ضمیر واحد غائب نیز آرند لیکن همین لفظ فقط و اینان در موضعی استعمال می یابد که تعدد و در مرجع محقق بود نه فرضاً که یک کس را من حیث التعظیم قایم مقام جماعت گردانیده باشند و بعضی از محققین میفرمایند که لفظ ایشان درمحل تعظیم و اینان در محل تحقیر مستعمل میشود و این محل نظر است، (از آنندراج) (بهار عجم) :
پس بیوبارید ایشان را همه
نه شبان را هشت زنده نه رمه،
رودکی،
من شاعری سلیمم با کودکان صمیمم
زیراکه جعل ایشان دوغ است یالکانه،
طیان،
ایشان بدان شارستان اندر رفتند، (ترجمه تاریخ طبری بلعمی)،
چگونه یابند اعدای او قرار کنون
زمانه چون شتری شد هیون و ایشان خار،
دقیقی،
چو بیچاره گشتند و فریاد جستند
بر ایشان ببخشود یزدان گرگر،
دقیقی،
بپرسید رستم از ایشان سخن
که دستان سام این نراند ز بن،
فردوسی،
از ایشان دو گرد گزیده سوار
زریرسپهدار و اسفندیار،
فردوسی،
تو گویی از اسرار ایشان همی
فرستد بدو آفتاب اسکدار،
عنصری،
به زخم پای ایشان کوه دشت است
به زخم یشک ایشان دشت شد یار،
عنصری،
وی قوم غزنین را نصیحت های راست کرده بود و ایشان سخن او را خوار داشته، (تاریخ بیهقی)،
سپس بیهشان دهر مرو
گر نخوردی تو همچو ایشان بنگ،
ناصرخسرو،
ایشان خلاف دل نکنند، (از اسرارالتوحید)،
اولیاء اطفال حقند ای پسر
در حضور و غیب ایشان باخبر،
مولوی،
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
در خاک مالیدن چیزی، (از ’وع ک’)، گران بار شدن، (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)، کفانیدن ساق و استخوان را و شکوخانیدن، (منتهی الارب) (آنندراج)، کفانیدن ساق ستور و شکستن استخوان آن، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ مَ)
گیاه نخستین برآوردن زمین، (از ’وش ی’) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، شتر راندن برفتار، (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
زیرا که، (آنندراج)، بدان سبب که، از این رو که:
دسترست نیست جز بخواب وخور ایراک
شهر جوانی پر از زر است و وشانه،
ناصرخسرو،
سخن باید که پیش آری خوش ایراک
سخن بهتر بسی از پیشیاره،
ناصرخسرو،
پرهیز کن از جهل به آموختن ایراک
جهلت مثل عورت و پرهیز ازار است،
ناصرخسرو،
حلاج دکان گذاشت ایراک
جز آتش در دکان ندیدست،
خاقانی،
ترا بمهره و حقه فریفتند ایراک
چو حقه بیدل و مغزی چو مهره بی سروپا،
خاقانی،
نبازد بر جهان خاقانی ایراک
جهان امروز چون اویی ندارد،
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(لَ)
احشاک دابّه، جو دادن بستور. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ارشک. اشک. و آن نام مؤسس سلسلۀ اشکانی است که به اشک اول مشهور است. وی یکی از بزرگان پارت بود در 256 قبل از میلاد بر آنتیوکوس دوم یا سیم، سلطان سلوکی طغیان کرد و پس از دو سال جنگ، پارت را آزاد کرد و در 253 قبل از میلاد درگذشت. پس از او هر یک از پادشاهان اشکانی را بنام او اشک (ارشک - ارشاک) خواندند. رجوع به اشک و رجوع به ایران در زمان ساسانیان تألیف کریستن سن ترجمه رشید یاسمی ص 107 و یشتها تألیف پورداود ج 2 ص 31 و فرهنگ ایران باستان تألیف پورداود ص 282 شود.
لغت نامه دهخدا
تصویری از ایناک
تصویر ایناک
ندیم مقرب مصاحب، جمع ایناقان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایعاک
تصویر ایعاک
کار زار، بر خاک مالیدن در خاک غلتاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایشان
تصویر ایشان
ضمیر جمع درباره انسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایاک
تصویر ایاک
ترا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایشک
تصویر ایشک
ترکی خر ترکی خر خر الاغ: (زر نابش فتد بکف بی شک بخرد تو بره برای ایشک) (دهخدا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایشان
تصویر ایشان
((ضم.))
ضمیر شخصی، منفصل (جمع ذوی العقول)، فاعلی، ایشان گفتند، ایشان رفتند، اضافی، کتاب ایشان، خانه ایشان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایراک
تصویر ایراک
حرف ربط به معنای زیراک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایشک
تصویر ایشک
((شَ))
خر، الاغ
فرهنگ فارسی معین
آویشن کوهی
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی سبزی صحرایی خوراکی
فرهنگ گویش مازندرانی
دانه های پوک برنج و آشغال های ته خرمن، خس و خاشاک، نگاه کردن، نگاه دزدانه
فرهنگ گویش مازندرانی