پهلوی ’استاتن’، ایرانی باستان، ’اوی - شتا’ جزو اول پیشوند و جزو دوم مشتق از ’ست’ (شت لهجۀ جنوب غربی) در اوستا ’ستا’ (ایستادن). (از حاشیۀ برهان چ معین). اقامت کردن و درنگی کردن و منتظر شدن. (ناظم الاطباء). حوصله کردن. صبر کردن. شکیبایی نمودن. توقف و درنگ کردن: بدو گفت بیژن مرا خواب نیست مخسب ای برادر زمانی مایست. فردوسی. نخستین قدم سوی مغرب نهاد به مصر آمد آنجا دو روز ایستاد. نظامی. گرفتم کز افتادگان نیستی چو افتاده بینی چرا ایستی. سعدی. اگر تو هزاری و دشمن دویست چو شب شد در اقلیم دشمن مایست. سعدی. نه فراغت نشستن نه شکیب رخت بستن نه مقام ایستادن نه گریزگاه دارم. سعدی. - به جنگ ایستادن، در جنگ شدن: درآمد برابر به جنگ ایستاد بر آن دشمنان چشم خود برگشاد. فردوسی. - به حرب ایستادن، در جنگ شدن: دیو با لشکر فریشتگان ایستادن به حرب کی یازند. ناصرخسرو.
پهلوی ’استاتن’، ایرانی باستان، ’اوی - شتا’ جزو اول پیشوند و جزو دوم مشتق از ’ست’ (شت لهجۀ جنوب غربی) در اوستا ’ستا’ (ایستادن). (از حاشیۀ برهان چ معین). اقامت کردن و درنگی کردن و منتظر شدن. (ناظم الاطباء). حوصله کردن. صبر کردن. شکیبایی نمودن. توقف و درنگ کردن: بدو گفت بیژن مرا خواب نیست مخسب ای برادر زمانی مایست. فردوسی. نخستین قدم سوی مغرب نهاد به مصر آمد آنجا دو روز ایستاد. نظامی. گرفتم کز افتادگان نیستی چو افتاده بینی چرا ایستی. سعدی. اگر تو هزاری و دشمن دویست چو شب شد در اقلیم دشمن مایست. سعدی. نه فراغت نشستن نه شکیب رخت بستن نه مقام ایستادن نه گریزگاه دارم. سعدی. - به جنگ ایستادن، در جنگ شدن: درآمد برابر به جنگ ایستاد بر آن دشمنان چشم خود برگشاد. فردوسی. - به حرب ایستادن، در جنگ شدن: دیو با لشکر فریشتگان ایستادن به حرب کی یازند. ناصرخسرو.
ایستادن. قائم شدن، أخذ. (دهار). تشمیر. (تاج المصادر بیهقی). جعل. (دهار) .طفق. (ترجمان القرآن جرجانی). آغاز کردن. شروع کردن. آغازیدن به انجام کاری. اقدام کردن. مبادرت کردن. پرداختن. مشغول شدن: اگر فرمان باشد بازگویم، گفت نیک آمد، من درایستادم و هرچه وزیر گفته بودبتمامی بازگفتم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 487). گفتند رواست ما از گردن خویش بیرون کنیم و درایستادند و پیغامی دراز دادند هم از آن نمط که وزیر نبشته بود. (تاریخ بیهقی ص 677). درایستاده است و خویشتن را و شعر خویش ستودن گرفته است. (تاریخ بیهقی ص 615). درایستادو هرچه رفته بود با وزیر بگفت. (تاریخ بیهقی ص 593) .من (بونصرمشکان) درایستادم و حال حسنک و رفتن به حج... بتمامی شرح کردم. (تاریخ بیهقی ص 179). او را چندین مناقبست و درایستاد و فضایل ابن موسی اشعری که یاد کردیم مجموع بر شمرد. (تاریخ قم ص 294). طفق، طفقان، طفوق، درایستادن در کاری. (دهار). قنوت، در نمازدرایستادن. (تاج المصادر بیهقی)، به اصرار کردن پرداختن. مصر شدن. ابرام ورزیدن. به سماجت دنبال کردن. به اصرار مبادرت کردن: و در بلخ در ایستاد (بوسهل) و در امیر می دمید که ناچار حسنک را بر دار باید کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 177) .پس گروهی زنان را بر این کار بگماشتند و ایشان درایستادند و حیلت ساختند تا اسما را بر آن جانب بردند. (تاریخ بیهقی ص 189)، مقاومت کردن. استقامت کردن. ایستادگی کردن. مداومت کردن: من درایستم اگر جانم بشود، تا این کار به صلح راست شود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 422). پس از آن فضل درایستاد، تا نام ولایت عهد از مأمون بیفکندند. (تاریخ بیهقی) بازرگانان پراکنده شدند و من درایستادم و غلامان می خریدم ده ساله و یازده ساله. (مجمل التواریخ و القصص). خواجه احمد سخن وی بشنود و راه به ده برد و درایستاد. (تاریخ بیهقی ص 414)، اقامت کردن. ماندن، پدید آمدن. آشکار شدن. آغاز کردن: از آن لحظه که تو قدم از خانه بیرون نهادی، طوفان نوح و صاعقۀ هود و عذاب ثمود درایستاد. (سندبادنامه ص 97)، موافقت کردن. همراهی نمودن: مواضغه، با کسی بر چیزی درایستادن. (دهار)
ایستادن. قائم شدن، أخذ. (دهار). تشمیر. (تاج المصادر بیهقی). جعل. (دهار) .طفق. (ترجمان القرآن جرجانی). آغاز کردن. شروع کردن. آغازیدن به انجام کاری. اقدام کردن. مبادرت کردن. پرداختن. مشغول شدن: اگر فرمان باشد بازگویم، گفت نیک آمد، من درایستادم و هرچه وزیر گفته بودبتمامی بازگفتم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 487). گفتند رواست ما از گردن خویش بیرون کنیم و درایستادند و پیغامی دراز دادند هم از آن نمط که وزیر نبشته بود. (تاریخ بیهقی ص 677). درایستاده است و خویشتن را و شعر خویش ستودن گرفته است. (تاریخ بیهقی ص 615). درایستادو هرچه رفته بود با وزیر بگفت. (تاریخ بیهقی ص 593) .من (بونصرمشکان) درایستادم و حال حسنک و رفتن به حج... بتمامی شرح کردم. (تاریخ بیهقی ص 179). او را چندین مناقبست و درایستاد و فضایل ابن موسی اشعری که یاد کردیم مجموع بر شمرد. (تاریخ قم ص 294). طفق، طفقان، طفوق، درایستادن در کاری. (دهار). قنوت، در نمازدرایستادن. (تاج المصادر بیهقی)، به اصرار کردن پرداختن. مصر شدن. ابرام ورزیدن. به سماجت دنبال کردن. به اصرار مبادرت کردن: و در بلخ در ایستاد (بوسهل) و در امیر می دمید که ناچار حسنک را بر دار باید کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 177) .پس گروهی زنان را بر این کار بگماشتند و ایشان درایستادند و حیلت ساختند تا اسما را بر آن جانب بردند. (تاریخ بیهقی ص 189)، مقاومت کردن. استقامت کردن. ایستادگی کردن. مداومت کردن: من درایستم اگر جانم بشود، تا این کار به صلح راست شود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 422). پس از آن فضل درایستاد، تا نام ولایت عهد از مأمون بیفکندند. (تاریخ بیهقی) بازرگانان پراکنده شدند و من درایستادم و غلامان می خریدم ده ساله و یازده ساله. (مجمل التواریخ و القصص). خواجه احمد سخن وی بشنود و راه به ده برد و درایستاد. (تاریخ بیهقی ص 414)، اقامت کردن. ماندن، پدید آمدن. آشکار شدن. آغاز کردن: از آن لحظه که تو قدم از خانه بیرون نهادی، طوفان نوح و صاعقۀ هود و عذاب ثمود درایستاد. (سندبادنامه ص 97)، موافقت کردن. همراهی نمودن: مواضغه، با کسی بر چیزی درایستادن. (دهار)