جدول جو
جدول جو

معنی ایست - جستجوی لغت در جدول جو

ایست
ایستادن، فرمانی که برای دستور توقف به کار می رود، بایست، بر جای خود بمان، در امور نظامی فرمانی که برای توقف از طرف فرمانده به سربازان داده می شود، فرمانی که مامور راهنمایی و رانندگی برای توقف به وسایل نقلیه می دهد، در پزشکی توقف عمل یکی از دستگاه های حیاتی بدن مثلاً ایست قلبی، ایست مغزی، توقف
تصویری از ایست
تصویر ایست
فرهنگ فارسی عمید
ایست
توقف، سکون، وقفه، مکث:
نیستشان از جست وجو یک لحظه ایست
از پی همشان یکی دم ایست نیست،
مولوی،
که ای مدعی عشق کار تو نیست
که نه صبر داری نه یارای ایست،
سعدی
لغت نامه دهخدا
ایست
توقف، سکون، وقفه، مکث
تصویری از ایست
تصویر ایست
فرهنگ لغت هوشیار
ایست
ایستادن، توقف، نقطه توقف (موسیقی)، فرمان توقف
ایست بازرسی: محل ایستادن مأموران که وظیفه بررسی و تفتیش را بر عهده دارند، توقف ناگهانی قلب
تصویری از ایست
تصویر ایست
فرهنگ فارسی معین
ایست
توقف
تصویری از ایست
تصویر ایست
فرهنگ واژه فارسی سره
ایست
توقف، درنگ، سکته، مکث، وقفه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تِ)
نام قدیمی رود دانوب است. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به ایران باستان ج 1 ص 559، 446، 600- 603، 1407، 1366، 2458 و 1238 شود، پستان کردن دختر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). پستان کردن و برآمدن پستان زن. (ازناظم الاطباء) ، گیاه برآوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، افزون شدن سپیدی موی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). افزون شدن پیری. (از ناظم الاطباء) ، عیبناک گردانیدن ناموس کسی را و دشنام دادن، چراگاه گیاه ناک یافتن شتر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، اندک درخشیدن برق. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نگریستن در چیزی. (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج). نگاه کردن در چیزی از برق و جز آن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شروع کردن، و یقال: اوشم فلان یفعل کذا، یعنی کردن گرفت چنان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
محل اجتماع نمایندگان دول یونانی بود، (ایران باستان ص 767)، جاسوس، (برهان) (آنندراج) (شرفنامۀ منیری) (جهانگیری) (مؤید الفضلاء)، جاسوس کردار:
در کوی تو چو ایشه همی کردمی نگاه
دزدیده تا مگرت ببینم به بام در،
شهید،
و رجوع به ابیشه شود،
، چاپلوس، (برهان) (آنندراج) (شرفنامۀ منیری) (جهانگیری) (مؤید الفضلا)، رجوع به آیشه شود
لغت نامه دهخدا
شایستن سزاوار بودن، امکان، حلال جایز مقابل نشایست ناشایست. یا شایست و ناشایست (نشایست)، روا و ناروا، حلال و حرام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پایست
تصویر پایست
پیاپی پیوسته ناگسیخته مداوم بردوام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بایست
تصویر بایست
ضروری، نیاز، لزوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایستا
تصویر ایستا
ثابت، استوار، پابرجا، مقاوم
فرهنگ واژه فارسی سره
بی حرکت، راکد، ساکن، متوقف
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از ایستا
تصویر ایستا
ثابتٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از ایستا
تصویر ایستا
Stagnant, Static
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ایستا
تصویر ایستا
stagnant, statique
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از ایستا
تصویر ایستا
застійний , статичний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ایستا
تصویر ایستا
durağan, statik
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از ایستا
تصویر ایستا
застойный , статичный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ایستا
تصویر ایستا
ساکن
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از ایستا
تصویر ایستا
স্থির
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از ایستا
تصویر ایستا
iliyozuiliwa, isiyo wasiliana
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از ایستا
تصویر ایستا
停滞した , 静的な
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از ایستا
تصویر ایستا
정체된 , 정적인
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از ایستا
تصویر ایستا
stagnacyjny, statyczny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ایستا
تصویر ایستا
עומד , סטטי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از ایستا
تصویر ایستا
स्थिर
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از ایستا
تصویر ایستا
terhenti, statis
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از ایستا
تصویر ایستا
ค้างอยู่ , คงที่
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از ایستا
تصویر ایستا
stagnierend, statisch
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ایستا
تصویر ایستا
estancado, estático
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از ایستا
تصویر ایستا
stagnante, statico
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از ایستا
تصویر ایستا
estagnado, estático
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ایستا
تصویر ایستا
停滞的 , 静态的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از ایستا
تصویر ایستا
stilstaand, statisch
دیکشنری فارسی به هلندی