در اوستا ’یزته’، در سانسکریت، ’یجته’ صفت از ریشه ’یز’ بمعنی پرستیدن و ستودن پس ’یزته’ لغهً بمعنی درخور ستایش و بفرشتگانی اطلاق میشده که از جهت رتبه و منزلت دون امشاسپندان هستند. این واژه در پهلوی ’یزد’ و در فارسی ایزد شده اما در فارسی ایزد به معنی فرشته نیست بلکه فقطخدا و آفریدگار کل است و در حقیقت اطلاق خاص بعام شده. (مزدیسنا ص 159). در استی ’ایزئد’. (از حاشیۀ برهان چ معین). خدا. آفریدگار. الله. (فرهنگ فارسی معین). نامی است از نامهای باریتعالی جل جلاله. (برهان). رجوع به آنندراج، غیاث اللغات و انجمن آرا شود: کاین فژه پیر زبهر تو مرا خوار گرفت برهاناد از او ایزد دادار مرا. رودکی. هر آن شمعی که ایزد برفروزد هر آن کس پف کند سبلت بسوزد. بوشکور. جز از ایزد توام خداوندی کنم از دل بتو بر افدستا. دقیقی. همه حکمی بفرمان تو رانند که ایزد مر ترا داده است فرمان. دقیقی. کز آن بوم خیزد سپهبد چو تو فزون آفریناد ایزد چو تو. فردوسی. ایا کرده در بینی ات حرص و رس از ایزد نیایدت یک ذره ترس. لبیبی. شاهی است به کشمیر اگر ایزد خواهد امسال نیارامم تا کین نکشم زوی. فرخی. مصر ایزد دادار بفرعون امین داد کافر شد و بیزار شد از ایزد دادار. فرخی. ایزد همه آفاق بدو داد و بحق داد ناحق نبود آنچه بود کار خدایی. منوچهری. ایزد ما این جهان نز پی جور آفرید نز پی ظلم و فساد، نزپی کین و نقم. منوچهری. و توفیق صلح خواهیم از ایزد عز ذکره در این باب. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 82). نخست ثقه درست کردم که هر چه ایزد عز ذکره تقدیر کرده باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 341). تا داد من از دشمن اولاد پیمبر بدهد بتمام ایزد دادار تعالی. ناصرخسرو. آنکه در آفرینش عالم غرض او بد ز ایزد ذوالمن. مسعودسعد. ایزد تعالی خیرات... بر این عزیمت همایون مقرون گرداناد. (کلیله و دمنه). ایزد تبارک و تعالی بکمال قدرت و حکمت عالم را بیافرید. (کلیله و دمنه). ایزد ارتیغش پی مالک جحیمی نو کند کان جحیم ارواح اعدا برنتابد بیش از این. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 338). ایزد نیافرید هنوز آن دل کاندر جهان درآمد و خرم شد. خاقانی. ایزد تعالی در وی نظر نکند بازش بخواند و باز اعراض کند. (گلستان). اول دفتر بنام ایزد دانا قادر روزی رسان و حی توانا. سعدی
در اوستا ’یزته’، در سانسکریت، ’یجته’ صفت از ریشه ’یز’ بمعنی پرستیدن و ستودن پس ’یزته’ لغهً بمعنی درخور ستایش و بفرشتگانی اطلاق میشده که از جهت رتبه و منزلت دون امشاسپندان هستند. این واژه در پهلوی ’یزد’ و در فارسی ایزد شده اما در فارسی ایزد به معنی فرشته نیست بلکه فقطخدا و آفریدگار کل است و در حقیقت اطلاق خاص بعام شده. (مزدیسنا ص 159). در استی ’ایزئد’. (از حاشیۀ برهان چ معین). خدا. آفریدگار. الله. (فرهنگ فارسی معین). نامی است از نامهای باریتعالی جل جلاله. (برهان). رجوع به آنندراج، غیاث اللغات و انجمن آرا شود: کاین فژه پیر زبهر تو مرا خوار گرفت برهاناد از او ایزد دادار مرا. رودکی. هر آن شمعی که ایزد برفروزد هر آن کس پف کند سبلت بسوزد. بوشکور. جز از ایزد توام خداوندی کنم از دل بتو بر افدستا. دقیقی. همه حکمی بفرمان تو رانند که ایزد مر ترا داده است فرمان. دقیقی. کز آن بوم خیزد سپهبد چو تو فزون آفریناد ایزد چو تو. فردوسی. ایا کرده در بینی ات حرص و رس از ایزد نیایدت یک ذره ترس. لبیبی. شاهی است به کشمیر اگر ایزد خواهد امسال نیارامم تا کین نکشم زوی. فرخی. مصر ایزد دادار بفرعون امین داد کافر شد و بیزار شد از ایزد دادار. فرخی. ایزد همه آفاق بدو داد و بحق داد ناحق نبود آنچه بود کار خدایی. منوچهری. ایزد ما این جهان نز پی جور آفرید نز پی ظلم و فساد، نزپی کین و نقم. منوچهری. و توفیق صلح خواهیم از ایزد عز ذکره در این باب. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 82). نخست ثقه درست کردم که هر چه ایزد عز ذکره تقدیر کرده باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 341). تا داد من از دشمن اولاد پیمبر بدهد بتمام ایزد دادار تعالی. ناصرخسرو. آنکه در آفرینش عالم غرض او بد ز ایزد ذوالمن. مسعودسعد. ایزد تعالی خیرات... بر این عزیمت همایون مقرون گرداناد. (کلیله و دمنه). ایزد تبارک و تعالی بکمال قدرت و حکمت عالم را بیافرید. (کلیله و دمنه). ایزد ارتیغش پی مالک جحیمی نو کند کان جحیم ارواح اعدا برنتابد بیش از این. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 338). ایزد نیافرید هنوز آن دل کاندر جهان درآمد و خرم شد. خاقانی. ایزد تعالی در وی نظر نکند بازش بخواند و باز اعراض کند. (گلستان). اول دفتر بنام ایزد دانا قادر روزی رسان و حی توانا. سعدی
در آیین زردشتی خوردنی ای که در مراسم مذهبی مصرف می شود، فدیۀ خوردنی، مجلس شراب و بزم و مهمانی، برای مثال اندر میزد با خرد و دانش / اندر نبرد با هنر و بازو (فرخی - ۴۵۴)
در آیین زردشتی خوردنی ای که در مراسم مذهبی مصرف می شود، فدیۀ خوردنی، مجلس شراب و بزم و مهمانی، برای مِثال اندر میزد با خرد و دانش / اندر نبرد با هنر و بازو (فرخی - ۴۵۴)
نشان قدم، اثر پا، (فرهنگ فارسی معین)، - ایز کسی را گرفتن، رد پای کسی را گرفتن، او را پنهان تعقیب کردن، (فرهنگ فارسی معین)، - ایزگم کردن، رد پا را از میان بردن، گم کردن اثر و نشانۀ خود
نشان قدم، اثر پا، (فرهنگ فارسی معین)، - ایز کسی را گرفتن، رد پای کسی را گرفتن، او را پنهان تعقیب کردن، (فرهنگ فارسی معین)، - ایزگم کردن، رد پا را از میان بردن، گم کردن اثر و نشانۀ خود
پدر قبیله ای است در یمن که جمیع انصار از اولاد اویند و پدرش غوث نام داشت واو را ازد شنوءه و ازد عمان و ازدالسراه نیز گویند. (منتهی الارب). مؤلف مجمل التواریخ گوید: سبا در عهد قیداربن اسماعیل پیغمبربود علیه السلام، جد پیغامبر ما صلوات الله علیه، او راده پسر بود که قبیله های، یمن بدیشان بازخوانند، و نام ایشان: حمیر، الازد، کنده، مذحج، انمار، بجیله، خثعم، غسان، جذام، لخم و بزرگترین همه حمیر بوده است ونسب بیشترین اعراب بدین فرزندان کشد معروف، چون: بنی کنده و بنی لخم و بنی الازد و غیر آن. (مجمل التواریخ و القصص ص 150). و نیز مؤلف مجمل، الازد بن الغوث را جد جفنه بن عمرو اول ملوک غسانیان گفته است. (مجمل ص 174). و او جد عمرو بن الحی ّ رئیس حجاز پس از عام الفیل است. (تاریخ سیستان ص 49 ح 5) (مجمل التواریخ و القصص ص 225 ح 3 از ابوالفدا ج 1 صص 79- 80). و رجوع به حلل السندسیه ج 1 ص 295 و ازد در مادۀ ذیل شود ابن النبیت. ابن عبدربه گوید: انما تزوج اراش بن عمرو بن الغوث اخی الازد بن النبیت، سلامه ابنه انمار. (عقدالفرید ج 3 ص 312) ابن غوث. رجوع به ازد (پدر قبیله) شود، بار کردن. (منتهی الارب) ، برداشتن. (تاج المصادر بیهقی) (کنز اللغات)
پدر قبیله ای است در یمن که جمیع انصار از اولاد اویند و پدرش غوث نام داشت واو را ازد شنوءه و ازد عمان و ازدالسراه نیز گویند. (منتهی الارب). مؤلف مجمل التواریخ گوید: سبا در عهد قیداربن اسماعیل پیغمبربود علیه السلام، جد پیغامبر ما صلوات الله علیه، او راده پسر بود که قبیله های، یمن بدیشان بازخوانند، و نام ایشان: حمیر، الازد، کنده، مذحج، انمار، بجیله، خثعم، غسان، جذام، لخم و بزرگترین همه حمیر بوده است ونسب بیشترین اعراب بدین فرزندان کشد معروف، چون: بنی کنده و بنی لخم و بنی الازد و غیر آن. (مجمل التواریخ و القصص ص 150). و نیز مؤلف مجمل، الازد بن الغوث را جد جفنه بن عمرو اول ملوک غسانیان گفته است. (مجمل ص 174). و او جد عمرو بن الحی ّ رئیس حجاز پس از عام الفیل است. (تاریخ سیستان ص 49 ح 5) (مجمل التواریخ و القصص ص 225 ح 3 از ابوالفدا ج 1 صص 79- 80). و رجوع به حلل السندسیه ج 1 ص 295 و ازد در مادۀ ذیل شود ابن النبیت. ابن عبدربه گوید: انما تزوج اراش بن عمرو بن الغوث اخی الازد بن النبیت، سلامه ابنه انمار. (عقدالفرید ج 3 ص 312) ابن غوث. رجوع به ازد (پدر قبیله) شود، بار کردن. (منتهی الارب) ، برداشتن. (تاج المصادر بیهقی) (کنز اللغات)
نام قبیله ای از قبایل ده گانه عرب. (سمعانی). نام قبیله ای از عرب و اشعار این قبیله را ابوسعید بکری گرد کرده است. (ابن الندیم). قبیله ای مشهوره از طبقۀ سوم عرب، و او بطنی از کهلان بن سبا و کثیرالشعوب است و پدر ایشان ازد بن الغوث بن نیت بن مالک بن زید بن کهلان بن سبأبن یشجب بن یعرب بن قحطان است. قبیلۀ ازدنخست در یمن بودند و سپس از اهل یمن جدا و در بلاد متفرق شدند. بنونصر بن الازد در سراه و عمان مقیم شدند. بنوتعلبه بن عمرو موزیقیاء در یثرب و بنوحارثه بن عمرو (گویند ایشان خزاعه باشند) در مرالظهران مکه و بنوموزیقیاء بین بلاد اشعریین و عک، کنار آبی بنام غسان و میان دو وادی موسوم به زبید و رمع اقامت گزیدند و مردمی که از این آب مشروب بودند غسانی نامیده میشدنداز آن جمله بنوالحارث و بنوجفنه و بنوکعب، اما بنوثعلبه که آزادشدگان بودند از آن آب بهره نداشتند و بنام آن منسوب نگردیدند از جمله اولاد جفنه آل غسان ملوک شام باشند و از اولاد ثعلبه العتقاء، اوس و خزرج، ملوک یثرب در جاهلیت، و از ازد قبائل بسیار متفرع است و ایشان در شام و عراق و یثرب و عمان و غیرها دولت هاداشتند. و ازدالسراه که نیز ازد شنوءه نامند، قبیله ای باشند که در سراه نزول کردند و آنان بنوکعب الحارث بن کعب بن عبدالله بن مالک بن نصر بن الازد هستند، و ازد عمان آنانند که بعمان فرودآمدند و ایشان عتبک اهل مهلب اند و بسیار باشند، از جمله دوس رهط ابی هریره و قامد و بارق و احجن و الجنادبه و زهران و تهامه و غیرهم و قبیلۀ ازد مسلمان شدند. (از ضمیمۀ معجم البلدان). و رجوع بفهرست های امتاع الاسماع، المعرب جوالیقی، عقدالفرید، عیون الاخبار، سیره عمر بن عبدالعزیز و الموشح شود.
نام قبیله ای از قبایل ده گانه عرب. (سمعانی). نام قبیله ای از عرب و اشعار این قبیله را ابوسعید بکری گرد کرده است. (ابن الندیم). قبیله ای مشهوره از طبقۀ سوم عرب، و او بطنی از کهلان بن سبا و کثیرالشعوب است و پدر ایشان ازد بن الغوث بن نیت بن مالک بن زید بن کهلان بن سبأبن یشجب بن یعرب بن قحطان است. قبیلۀ ازدنخست در یمن بودند و سپس از اهل یمن جدا و در بلاد متفرق شدند. بنونصر بن الازد در سراه و عمان مقیم شدند. بنوتعلبه بن عمرو موزیقیاء در یثرب و بنوحارثه بن عمرو (گویند ایشان خزاعه باشند) در مرالظهران مکه و بنوموزیقیاء بین بلاد اشعریین و عک، کنار آبی بنام غسان و میان دو وادی موسوم به زبید و رمع اقامت گزیدند و مردمی که از این آب مشروب بودند غسانی نامیده میشدنداز آن جمله بنوالحارث و بنوجفنه و بنوکعب، اما بنوثعلبه که آزادشدگان بودند از آن آب بهره نداشتند و بنام آن منسوب نگردیدند از جمله اولاد جفنه آل غسان ملوک شام باشند و از اولاد ثعلبه العتقاء، اوس و خزرج، ملوک یثرب در جاهلیت، و از ازد قبائل بسیار متفرع است و ایشان در شام و عراق و یثرب و عمان و غیرها دولت هاداشتند. و ازدالسراه که نیز ازد شنوءه نامند، قبیله ای باشند که در سراه نزول کردند و آنان بنوکعب الحارث بن کعب بن عبدالله بن مالک بن نصر بن الازد هستند، و ازد عمان آنانند که بعمان فرودآمدند و ایشان عتبک اهل مهلب اند و بسیار باشند، از جمله دوس رهط ابی هریره و قامد و بارق و احجن و الجنادبه و زهران و تهامه و غیرهم و قبیلۀ ازد مسلمان شدند. (از ضمیمۀ معجم البلدان). و رجوع بفهرست های امتاع الاسماع، المعرب جوالیقی، عقدالفرید، عیون الاخبار، سیره عمر بن عبدالعزیز و الموشح شود.
در آئین زرتشتی، نذر و تقدیمی غیر مایع و فدیه و چیزی خوردنی. در مقابل نذر مایع و آشامیدنی که زور (زو) نامیده میشود. قربانی را میزد می نامیدند و ظاهراً عبارت بود از گوشت و چربی یا کره. (از ایران در زمان ساسانی ص 186) .... در فقرۀ اول از ها 3 میزد ذکر شده که عبارت است از نذورات و خیرات غیر مایع مثل نان و گوشت و میوه و غیره در مقابل زور که از نذورات مایع است... (یسنا ج 1ص 28 و 29)، مجلس شراب و جشن میزاد و جشن عروسی و مهمانی و خرسندی و خوشگذرانی و عیش و عشرت و شادمانی و بزم. (ناظم الاطباء). مجلس شراب و عیش و عشرت بود و آن را بزم خوانند. (فرهنگ جهانگیری) (از برهان). بزم عشرت و مجلس صحبت را گویند. (از شعوری ج 2 ورق 347). مجلس مهمانی شراب باشد. (لغت فرس اسدی). بزم. مجلس عیش و نوش. بزم باده و ساز. (یادداشت مؤلف). مجلس شراب و عشرت و بزم را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). جای مجلس و مهمانی و عیش و طرب بود. (فرهنگ اوبهی) : اندر میزد حاتم طائی توئی به جود و اندر نبرد رستم دستان روزگار. فرخی. ای به میزد اندرون هزار فریدون وی به نبرد اندرون هزار تهمتن. فرخی. اندر میزد با هنر دانش و ندر نبرد با هنر بازو. فرخی. نشستند از آن پس میان فرزد به می برگرفتند کام از میزد. اسدی (گرشاسب نامه). گه خروشان چو در نبرد تو نای گاه نالان چو در میزد تو چنگ. سنائی
در آئین زرتشتی، نذر و تقدیمی غیر مایع و فدیه و چیزی خوردنی. در مقابل نذر مایع و آشامیدنی که زور (زَوْ) نامیده میشود. قربانی را میزد می نامیدند و ظاهراً عبارت بود از گوشت و چربی یا کره. (از ایران در زمان ساسانی ص 186) .... در فقرۀ اول از ها 3 میزد ذکر شده که عبارت است از نذورات و خیرات غیر مایع مثل نان و گوشت و میوه و غیره در مقابل زَوْر که از نذورات مایع است... (یسنا ج 1ص 28 و 29)، مجلس شراب و جشن میزاد و جشن عروسی و مهمانی و خرسندی و خوشگذرانی و عیش و عشرت و شادمانی و بزم. (ناظم الاطباء). مجلس شراب و عیش و عشرت بود و آن را بزم خوانند. (فرهنگ جهانگیری) (از برهان). بزم عشرت و مجلس صحبت را گویند. (از شعوری ج 2 ورق 347). مجلس مهمانی شراب باشد. (لغت فرس اسدی). بزم. مجلس عیش و نوش. بزم باده و ساز. (یادداشت مؤلف). مجلس شراب و عشرت و بزم را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). جای مجلس و مهمانی و عیش و طرب بود. (فرهنگ اوبهی) : اندر میزد حاتم طائی توئی به جود و اندر نبرد رستم دستان روزگار. فرخی. ای به میزد اندرون هزار فریدون وی به نبرد اندرون هزار تهمتن. فرخی. اندر میزد با هنر دانش و ندر نبرد با هنر بازو. فرخی. نشستند از آن پس میان فرزد به می برگرفتند کام از میزد. اسدی (گرشاسب نامه). گه خروشان چو در نبرد تو نای گاه نالان چو در میزد تو چنگ. سنائی
گاوآهن و آن آهنی است که بدان زمین را شیار کنند و بعضی گویند ایمد چوبی است که گاوآهن را بر آن نصب کنند و زمین را بشکافند و آنرا بعربی سنه خوانند. (برهان). آهن پاره ایست سرتیز که بدان زمین را بشکافند و آن را ایمر نیز گویند و یکی تصحیف است. (انجمن آرا) (آنندراج). گاوآهن و چوب گاوآهن. (ناظم الاطباء). آهن پاره ای سرتیز است که بر سر قلبه نصب کنند و بدان زمین را شیار کنند. (جهانگیری). فدان. (السامی) : سکه و سنه، آهن ایمد. (السامی). طوق، آهن ایمد. (السامی). رجوع به ایمر و ایمید شود، مار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، مرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آدمی. (آنندراج) ، شتر. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، هنگام. (منتهی الارب). وقت. (آنندراج) : آن اینک، رسید هنگام تو. (از ناظم الاطباء)
گاوآهن و آن آهنی است که بدان زمین را شیار کنند و بعضی گویند ایمد چوبی است که گاوآهن را بر آن نصب کنند و زمین را بشکافند و آنرا بعربی سنه خوانند. (برهان). آهن پاره ایست سرتیز که بدان زمین را بشکافند و آن را ایمر نیز گویند و یکی تصحیف است. (انجمن آرا) (آنندراج). گاوآهن و چوب گاوآهن. (ناظم الاطباء). آهن پاره ای سرتیز است که بر سر قلبه نصب کنند و بدان زمین را شیار کنند. (جهانگیری). فدان. (السامی) : سکه و سنه، آهن ایمد. (السامی). طوق، آهن ایمد. (السامی). رجوع به ایمر و ایمید شود، مار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، مرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آدمی. (آنندراج) ، شتر. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، هنگام. (منتهی الارب). وقت. (آنندراج) : آن اینک، رسید هنگام تو. (از ناظم الاطباء)
نام یکی از بخشهای شهرستان اهواز می باشد که در شمال خاوری اهواز واقع و حدود آن بشرح زیر است: از طرف شمال بکوه چوه و سلسله جبال ورزرد، از جنوب بکوه شاویش، از خاور بکوه آب بندان واز باختر به کوه پیرقدی. موقعیت کوهستانی معتدل و سالم دارد. این بخش دارای 69 آبادی کوچک و بزرگ و جمعنفوس آن در حدود 7900 تن است. آب مشروبی این بخش ازچاه و قنات است. محصول عمده این بخش غلات، حبوبات وصیفی می باشد. از ادارات دولتی، بخشداری، شهرداری، پست، پاسگاه نظامی، بی سیم، 4 دبستان 4 کلاسه و نیز 15باب دکاکین مختلف دارد. کوه های مهم این بخش عبارتنداز کوه چوه که در شمال بخش واقع و چندین آبادی در دامنه و اطراف آن واقع است. از آثار قدیمی قلعه خرابه ای است که در زمان ساسانیان ساخته شده و در پایه های سنگی آن اشکال حجاری و آثار تمدن آن باقی است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6). رجوع به ایذج و ایذه شود
نام یکی از بخشهای شهرستان اهواز می باشد که در شمال خاوری اهواز واقع و حدود آن بشرح زیر است: از طرف شمال بکوه چوه و سلسله جبال ورزرد، از جنوب بکوه شاویش، از خاور بکوه آب بندان واز باختر به کوه پیرقدی. موقعیت کوهستانی معتدل و سالم دارد. این بخش دارای 69 آبادی کوچک و بزرگ و جمعنفوس آن در حدود 7900 تن است. آب مشروبی این بخش ازچاه و قنات است. محصول عمده این بخش غلات، حبوبات وصیفی می باشد. از ادارات دولتی، بخشداری، شهرداری، پست، پاسگاه نظامی، بی سیم، 4 دبستان 4 کلاسه و نیز 15باب دکاکین مختلف دارد. کوه های مهم این بخش عبارتنداز کوه چوه که در شمال بخش واقع و چندین آبادی در دامنه و اطراف آن واقع است. از آثار قدیمی قلعه خرابه ای است که در زمان ساسانیان ساخته شده و در پایه های سنگی آن اشکال حجاری و آثار تمدن آن باقی است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6). رجوع به ایذج و ایذه شود
(زردشتی) نذر و تقدیمی غیر مایع و فدیه چیزی خوردنی در مقابل نذر مایع و آشامیدنی (زور)، مجلس بزم و عشرت، ای به میزد اندرون هزار فریدون ای به نبرد اندرون هزار تهمتن، (فرخی)، مجلس عیش و طرب
(زردشتی) نذر و تقدیمی غیر مایع و فدیه چیزی خوردنی در مقابل نذر مایع و آشامیدنی (زور)، مجلس بزم و عشرت، ای به میزد اندرون هزار فریدون ای به نبرد اندرون هزار تهمتن، (فرخی)، مجلس عیش و طرب
ترکی جا پا نشان قدم اثرپا. یا ایز کسی را گرفتن او را پنهانی تعقیب کردن، یا ایز گمد کردن، رد پا را از میان بردن گم کردن اثر و نشانه خود، مردم را به اشتباه انداختن
ترکی جا پا نشان قدم اثرپا. یا ایز کسی را گرفتن او را پنهانی تعقیب کردن، یا ایز گمد کردن، رد پا را از میان بردن گم کردن اثر و نشانه خود، مردم را به اشتباه انداختن
AIDS نوعی بیماری ویروسی که موجب مختل شدن مکانیسم دفاعی بدن شده و زمینه را برای ابتلاء به هر بیماری دیگر بوجود می آورد، این ویروس از طریق رابطه جنسی یا تزریق خون آلوده منتقل می شود
AIDS نوعی بیماری ویروسی که موجب مختل شدن مکانیسم دفاعی بدن شده و زمینه را برای ابتلاء به هر بیماری دیگر بوجود می آورد، این ویروس از طریق رابطه جنسی یا تزریق خون آلوده منتقل می شود